-
میگل
نوشتهی جوزف کرامگولد
ترجمهی فریدون دولتشاهی
میگل قهرمانِ دوازده، سیزده سالهی داستانه که در میانهی کودکی و بزرگسالی گرفتار شده و هی زور میزنه تا ثابت کنه به دیگران که مردی شده برای خودش و برای اثباتِ این ، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکنه! توصیف و توضیحِ تلاشهای اون به علاوهی ربطی که داره به گلّهداری، برای من خیلی جالب بود... مثلا چگونگی دنیا آمدن برّهها، شماره زدن به میش و برّه و چون و چندِ ِ پُراهمیّت چرای اونها پشمچینی، نگهداری از برّهی یتیممانده، آدابِ چرای گوسفندان و …. علاوه بر آموزشِ زندگیِ چوپانی ! :31: زندگی و مسألههای مربوط به آن، روابط خانوادگی، کار، طبیعت، خدا، تحصیل، خدمت نظام و نوع طرحِ مسأله، تلاشهای فردی و استمدادهای گروهی و طلبهای معنوی و... هم واسم جالب بود !
-
سه گانه نیویورک - پل آستر
خلاصه داستان: کتاب شامل سه داستان شهر شیشه ای ، ارواح و اتاق در بسته میشه که بی ربط از هم نیستند. شهر شیشه ای داستان نویسنده ایست به نام کوئین که به طور اتفاقی وارد ماجرایی می شود و در طول آن رفته رفته تغییر می کند. ارواح روایت گر کاراگاهی ایست به اسم آبی که از سمت سفید استخدام شده تا سیاه را تحت نظر بگیرد و اتاق در بسته هم از زبان نویسنده روایت می شود که مطلع می شود بهترین دوستش ناپدید شده.
به نظرم بهترین قسمت این سه گانه، شهر شیشه ای بود که به شدت اون رو پسندیدم و دوست دارم در مورد این قسمت بنویسم.
شهرشیشه ای بیشتر از اینکه متمرکز بر داستان باشد تکیه بر شخصیت های خلق شده آستر دارد و باید اعتراف کرد که هر کدام از آنها به شکل غیرقابل باوری کامل و بدون نقص هستند، شاید بتوان به داستان ایراد وارد کرد اما کرکترها یه هیچ وجه. در طول کتاب آستر مدام با خواننده ی خود بازی می کنی اسم ها را تغییر می دهد هویت ها را جابجا می کند انگار هیچ کس نمی تواند در قالب خود قرار گیرد و فرد جدیدی را خلق می کند. مشکل وقتی دو چندان می شود که داستان صفحه به صفحه مانند شخصیت های پیچیده تر می شود و یافتن حقیقت موجود سخت تر و سخت تر می شود. تمام افراد در شهر شیشه ای به نوعی بحران هویت دارند ، هر کدام برای خود چندین نام انتخاب کرده اند و در بین آنها دست و پا می زنند و در این میان کوئین در بین هویت های مختلفش گم می شود. اما داستان چیست؟ شاید تا چند صفحه ی پایانی به طور مبهم مشخص باشد که ماجرا از چه قرار است اما وقتي متوجه مي شويم نيمي از چيزهايي که راوی برایمان نقل کرده متعلق است به دفترچه ي کوئین مرزي که بين خيال و واقعيت وجود داشت از بین می رود و ما دچار تردید می شویم چه چیز حقیقت بود و چه چیز توهمات کوئین! مطمئننا بعد از خواندن کتاب نمي توانيد به آن فکر نکنيد چون تازه بعد از تمام شدن آن داستان ديگري آغاز مي شود که این بار شما سازنده ی آن هستید و بايد با پازل هاي موجود به دنبال حقيقت بگردید. موفق باشيد.
پ.ن: شايد کتاب شباهت زيادي به دو شاهکار لينچ يعني مالهالند درايو و بزرگراه گمشده و صد البته ورتيگو هيچکاک کبیر داشته باشد یا حداقل برای من این طور بود که مدام این سه فیلم در ذهنم تداعی میشد.
-
گیلی هاپکینز بزرگ
کاترین پاترسون
مهری شرفی
_عجب دخترخوشگلی اسمت چیه عزیزم!
_به تو چه فضول؟!!
تا حالا شده با چنین دختر بچه ای برخورد داشته باشید . گیلی هاپپکینز دقیقا همین موجود ست. دست محبت هر کسی را پس می زنه و در اعتقاد خودش فریب آدمهای متظاهر را نمی خورد. بچهء بی سرپرستی است که مرتب از خانه ای به خانهء دیگه ای فرستاده میشه و سعی میکنه با لجاجت تمام همه رو از خودش ناامید کنه تا به این ترتیب فقط به محبوب خودش که تنها عکسی ازش با او مونده وفادار باشه!
نباید دا ستان را لو داد تا برای خواننده بعدی جذاب باشه پس دیگه از خود داستان چیزی نمیگم
این کتاب 174 صفحه ای داستان زیبایی ست زندگی در اون واقعی تر از تخیلات من بود . ودر پایان بگم که کاترین پاترسون با این کتاب برنده ی جایزه کتاب ملی کودکان در امریکا شد. هر چند که به نظر من کتاب برای روحیه کودکانه کمی ضمخته!!
-
شب پیشگویی
پل استر
خجسته کیهان
سیدنی نویسنده جوانیست که چندی پیش حادثه بسیار بدی برای او اتفاق افتاده و در حال حاضر در دوران نقاهت به سر می برد . یک روز در یکی از پیاده روی های خود وارد یک مغازه لوازم التحریر فروشی می شود و یک دفترچه آبی رنگ ساخت پرتقال توجه او را جلب می کند . دفترچه را می خرد و این دفترچه با نیروی مرموزی دوباره شوق نوشتن را در او بیدار می کند . او در این دفترچه طرح رمانی را آغاز می کند رمان درباره مردی خوشبخت است که ناگهان تسلیم سرنوشت زندگی شده ، با گذشته قطع رابطه کرده و به سوی آینده می رود ... مرد رمان که در انتشارات کار می کند در حال خواندن یکی از اثار چاپ نشده نویسنده بزرگیست که شب پیشگویی نام دارد ........ از سوی دیگر رمان ماجرای زندگی حقیقی خود سیدنی و کنش های او و همسرش گریس را دنبال می کند ...... عشق و شک آنها ........
یک ایده جالبی داشت کتاب که واقعا با خوندنش شوکه شدم خیلی تاثیر گذار ایده را بیان کرده بود حداقل روی من واقعا تاثیر گذاشت و جداً حال و هوامو عوض کرد .......معتقد بود همیشه ما یک مقداری از اینده رو در وجودمون داریم متوجه قضیه نیستیم اما یک حسی از اینده درونمون هست اگر چیزهایی را بنویسیم یا بگیم به کلمات قدرت جادویی حادث شدن را می دهیم یعنی حرفمون در مورد اینده یا نوشته ما در مورد اینده احتمال اتفاق افتادن حادثه بیان شده را خیلی زیاد می کنه ..............
داستان قشنگی بود خیلی دوسش داشتم هم روان بود هم جالب بود هم ایده جادوی کلمات را دوست داشتم هم شک مرد به زنش و بخشش من را یاد فیلمی می انداخت که ازش خاطره دارم .... خلاصه کتاب خیلی شگفت انگیزی بود
-
ارمیا
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رضا امیر خانی
اگه یادتون باشه چندی پیش راجع به کتاب بیوتن این نویسنده نوشتم که راجع به جانبازی بود که به نیویورک سفر کرده بود ارمیا نام همون جانباز هستش که راجع به زندگی شخصیش قبل و بعد از رفتن به جنگ رو می تونیم در کتاب( ارمیا )بخونیم با اینکه فقط ارمیا مدت کوتاهی در جبهه حضور پیدا می کنه اما تاثیرات بی نظیری از جبهه می گیره در کل ارمیا شخصیت خیلی جالبی داره؟!
-
هيولا
پل استر
خجسته كيهان
مثل اكثر كارهاي استر اينجا هم قهرمان كتاب يك نويسنده است . پي تر در پي خواندن حادثه يك خودكشي در روزنامه حدس مي زند كه آن فرد بايد دوست مفقود شده اش بنيامين ساچز باشد . اف بي آي به سراغ او مي آيد و در اين زمان او از هويت مقتول مطمئن مي شود اما رابطه اش با او را انكار مي كند . شروع به نوشتن اين رمان مي كند و بيان مي دارد كه بايد قبل از بازگشت اف بي آي اين كتاب را بنويسم و نگذارم پشت سر سانچز بدگويي كنند بايد همه چيز را اشكار كنم.
پي تر و ساچز هر دو نويسندگاني هستند كه اتفاقي با يكديگر اشنا شده و تبديل به دو دوست صميمي مي شوند. ساچز انساني با روحيات خاص است . سر و وضعي عجيب و قلبي مهربان . رويدادهاي زندگي به گونه اي در برابر او قرار مي گيرند كه دچار نوعي دلزدگي و انزجار مي شود . از نويسندگي دست مي كشد و به سياست روي مي اورد . از رويكرد دولت و مردم افسرده است و سرانجام اين دلزدگي باعث مي شود كه به وسيله يك بمب دست ساز به صورتي خودكشي كند كه ديگر قابل شناسايي نيست .
عنوان اصلي رمان لوياتان است كه در انجيل به معناي حيواني افسانه اي است . نوعي هيولاي عظيم و بسيار نيرومند دريايي كه هيچ قدرتي ياراي برابري با آن را ندارد .
شبيه بقيه داستان هاي استر نبود يعني پر از داستان تو در تو نبود بلكه يك داستان پر پيچ و خم بود . قشنگ بود نوعي اعتراض و سرخوردگي را بيان مي كرد . البته يك جورايي غيرقابل درك بود اينكه سانچز كه اونقدر همسرش را دوست داشت و ادعا داشت چطور بين خودش و اون نهايتا خودش را انتخاب كرد فني كه اونقدر عاشق سانچز بود چطور هنوز يك ماه نشده از رفتن اون و حتي طلاق نگرفته سراغ كس ديگه رفت ....... حس غريب و تلخي داشت ام قشنگ بود
يك مورد جالب توي داستان زن هنرمندي به اسم ماريا بود اون عادت داشت دنبال افراد ناشناس مي رفت اونها را تعقيب مي كرد و ازشون عكس مي گرفت و بعد براي عكس ها داستان مي ساخت يا خيلي پروژه هاي جالب ديگه رو انجام مي داد . ظاهراً اين كاراكتر از فردي واقعي به نام sophie calle وام گرفته شده . پيشنهاد مي كنم در مورد اين خانم مطالبي را بخونيد . كارهاي بامزه و شگفت انگيزي انجام مي داده
-
سه گانه نیویورک
پل استر
یادمه برای فرانک هم نوشتم که معرفی اون بود که باعث شد این کتاب رو بخونم و الان میبینم که علی هم دربارش نوشته.
چیز دیگه ای اضافه نمیکنم.
فقط یک چیز رو مینویسم.
قبلش پیشنهاد میکنم حتما بخونین و اگه نخوندین مطلبی رو که مینویسم نخونین و وقتی خوندین بیاین بخونین ببینین چقدر با حرفم موافقین
اگر هم که نمیخواین بخونین که اگه خواستین اینی رو که مینویسم بخونین.
( چقدر ـین ـین شد. دی )
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
وقتی این کتاب رو تموم کردم و خط آخرش رو خوندم یک لحظه ناخواسته ، خواستم پارش کنم همونطور که در آخر ، اون دفترچه پاره شد. چون دقیقا فکر کردم این همون دفترچه است و حسابی رفتم سر کار.
شما چی ؟
-
پسته لال ، سکوت دندان شکن است
يه مجموعه شعر هاي خيلي کوتاه ... که بيشتر از آن که شانه به طنز بکوبند ، پايه در انتقاد مي فشارند
اين مجموعه شعر هاي خواندني را دوست خوبم مهرداد معرفي کرد
اکبر اکسير شاعر اين مجموعه است ... که در ابتداي کتاب معرفي نامه اي از خود به اسم " يعني مقدمه" آورده است
پيشنهاد ميکنم بخونيدش و لذت ببريد
..........................................
ازمتن کتاب :
در کوچه ، گوسفندم
در مدرسه ، طوطي
در اداره ، گاو
به خانه که ميرسم سگ مي شوم
چوپاني از برنامه کودک داد ميزند :
گرگ آمد ! گرگ آمد !
و من کنار بخاري
شعر تازه ام را پارس ميکنم
.............................................
اسم شعر هاش رو فرانو گذاشته ... هر چه نباشند ... جالب هستند
(دوست داشتم بيشتر در موردش توضيح بدم ... ولي کيبوردم همچنان يار من نيست )
-
اشکانه
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ابراهیم حسن بیگی
سید حسین، جانباز 70 درصدی است که قبل ازجانباز شدنش عاشق دختری میشود و پس از مجروحیتش همان دختر _اشکانه_ از او خواستگاریمیکند. داستان شرحی از مشکلات فراوان زندگی این زوج است که باید با فقر، جانبازی وبیماری ناشناخته سید حسین، توامان دست و پنجه نرم میکنند. در طول این زندگی کوتاه کهدر نهایت با شهادت سید حسین و مرگ فرزند او در شکم مادر به نوعی خاتمه پیدا میکند،محبت عاشقانه اشکانه پایه و محور داستان است.
"حسن بیگی" شخصیت سید حسین را از جانبازی وام گرفته است که با وجودمجروحیت 70 درصدی و ابتلا به بیماری ناشناختهای، داستان کوتاه مینوشته است. سپسمهر و محبتی که به عقیده او در زندگی این جانبازان نهان مانده بوده را به خمیر مایهداستانش اضافه کرده است. در وقع این رمان داستان اشکانه است تا سید و میخواهد زیبایی های روح این زن را نشان بدهد.
-
کافه پیانو
فرهاد جعفری
راوی داستان مردیست که در شغل قبلی خود یعنی دایر کردن دفتر روزنامه شکست خورده و اکنون در پی اختلافاتی با همسرش جدا از او زندگی می کند و کافه ای به نام کافه پیانو زده تا از طریق درآمد کافه ، مهریه همسرش پری سیما را تهیه نماید . کتاب به صورت فصل فصل است و هر فصل ماجرایی مربوط به یکی از مشتریان کافه یا گوشه ای از زندگی راوی ......
خوب یک جورایی به قول بچه ها مایه ناتور دشت و عقاید یک دلقک را داشت اما زیاد نه ، ضعیف یعنی با خوندنش می شد فهمید که نویسنده عاشق این دو تا داستان بوده اما خوب نه راوی مثل دلقک یک عاشق واقعی بود نه سنش واسه بحرانهایی مثل بحران های هولدن جالب بود . کلا یک جور وام گیری غیرمستقیم ضعیف بود . خیلی خیلی هم به زن بد نگاه کرده بود در حد میز و صندلی مثلاً . خیلی هم بدآموزی داشت ... این همه داریم می گیم تو فرهنگ ما به غلط به پسرامون یاد دادن ابراز احساسات نکنند داریم قضیه رو جا می ندازیم که این فکر غلطه ، دوباره این برگشته سر خونه اول که حالا خیلی هم مهم نیست بهم بگین دوست دارم ...... خیلی هم متناقضه ..... اخه وقتی داریم یک شخصیت روشن فکر رو نشون می دیم که عاشقه زنشه درسته وقتی می دونه صفورا چه جور آدمیه بیاره بکندش دست یارش :دی
یک چیزی که رو اعصابم بود شدید این پاراگراف های کتاب بود هر جا دلش خواسته بود الکی یک دفعه بین دو تا پاراگراف فاصله گذاشته بود انگار نه انگار این دو تا پاراگراف و مرتبطه مطلب هنوز تمام نشده و البته کلا علامت های ، یا ; براش مهم نبود زیاد هر وقت عشقش کشیده بود استفاده کرده بود
اما خیلی روون نوشته بود لحنش گرم بود متن سکته نداشت و روون پیش می رفت . بالاخره واسه تجربه لحن گرم و روونش و بعضی تکه های قشنگ بین گل گیسو و باباش می ارزه بخونیدش اما حرف خاصی واسه زدن نداره