تا لعل تو دلفروز خواهــــــد بودن***کارم همه آه و سوز خواهد بودن
گفتی که به خانه ی تو آیم روزی***آن روز کــــــدام روز خواهد بودن
ابو السعید ابوالخیر
Printable View
تا لعل تو دلفروز خواهــــــد بودن***کارم همه آه و سوز خواهد بودن
گفتی که به خانه ی تو آیم روزی***آن روز کــــــدام روز خواهد بودن
ابو السعید ابوالخیر
نه روادیر اغنیالر باخا آج قالانا یارب
بو نه سؤز کی ،آج قالانا اولونا اعانه یارب!
چیخا جانی آج قالانین گؤزؤنؤن ببکلریندن
گئدیب ایشلسین،قازانسین الینین امکلریندن
نئدیر اغنیایا خیری اولارین یئمکلریندن؟
یئمئییب آجیندان ئولسه داخی خوش بهانه،یارب!
میرزا علی اکبر طاهر زاده(صابر)
چه رواست که اغنیا به فقیران نیز نگاهی بکنند!
این چه حرفیست که به گرسنگان اعانه شود!
جان گرسنه دربیاید
خود برود کار کند،به اغنیا چه
اصلا منفعت فقیران برای اغنیا چیست؟
اگر قرار باشد که فقیران را زمین ببلعد بهانه ای خوش تر از این مگر می توان یافت که از گرسنگی بمیرند!
ب
نقل قول:
چه رواست که اغنیا به فقیران نیز نگاهی بکنند!
این چه حرفیست که به گرسنگان اعانه شود!
جان گرسنه دربیاید
خود برود کار کند،به اغنیا چه
اصلا منفعت فقیران برای اغنیا چیست؟
اگر قرار باشد که فقیران را زمین ببلعد بهانه ای خوش تر از این مگر می توان یافت که از گرسنگی بمیرند!
سلام، این شعر بود!
بنگر ز جهان چه طرف بر بستم ،هیچ***و ز حاصل عمر چیست در دستم ،هیچ
شمع طربم ولی چو بنشستم،هیـچ***من جام جمم ولی چو بشکستم ،هیچ
خیام
چراغ اين همه پروانه ماييم
خداوند جهان را خانه ماييم
پرستشگاه ماه و اختر اينجاست
حقيقت را كتاب و دفتر اينجاست
اعتصامی
این چی بود؟نقل قول:
تب کرد اثر در گل عنبــــــــــر بارت***اینک خوی تب نشسته بر گلزارت
بیمار بس است نرگس خونخوارت***بیمـــــــــــ ــــاری را چکار با گلنارت
خاقانی شیروانی
تو را چيزى برون از آب و گل نيست
مبارك كعبهاى مانند دل نيست
تو را گر گوهر و گنجينه دادند
مرا آرامگاه از سينه دادند
اعتصامی
نقل قول:
سلام، این شعر بود!
این چی بود؟
مگه نگفتین ترجمه هم بنویس!شعر اصلی که بلود مشخصه،کم رنگه هم ترجمه شه،مگه دفعه ی اول بود!
دلت آیینهی خداینماست
روی آیینهی تو تیره چراست؟
صیقلیوار صیقلی میزن!
باشد آیینهات شود روشن
جامی
نقل قول:
مگه نگفتین ترجمه هم بنویس!شعر اصلی که بلود مشخصه،کم رنگه هم ترجمه شه،مگه دفعه ی اول بود!
منظورم این بود که : چرا شعر تبدیل به جمله شد!قبلا به صورت موزون ترجمه میکردی.
نور رخ تو طلسم خورشید شکـــــــست***خورشید ز شرم سایه از خلق گسست
رخ زرد و خجل گشت و به مغرب پیوست***پیرایه ســــــیه کرد و به ماتم بنشست
خاقانی
ای بابا!به این آسونیا که نیس،اونا هم به ظاهر موزون بودن وگرنه صد تا اشکال داره...نقل قول:
منظورم این بود که : چرا شعر تبدیل به جمله شد!قبلا به صورت موزون ترجمه میکردی.
تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
خانهآرایی نمیآید ز من همچون حباب
موج بیپروای دریای حقیقت کن مرا
صائب
از آن دراز نكردم سخن درين معنى
كه كار زندگى لاله كار مختصريست
خوش آن كه نام نكويى به يادگار گذاشت
كه عمر بى ثمر نيك عمرِ بى ثمريست
اعتصامی
تا کی در انتظار گذاری به زاریــــــــــم***باز آی بعد این همه چشم انتظاریم
دیشب به یاد زلف تو در پرده های ساز***جان ســوز بود شرح سیاه روزگاریم
شهریار
مصیقل شد آیینهسان سینهام
دو عالم مصور در آیینهام
زبان سوده شد زین سخن، خامه را
ورق شد سیه زین رقم، نامه را
جامی
حذف شود لطفا ...
از آن زمانه به ما ايستادگى آموخت
كه تا ز پاى نيفتيم تا كه پا و سريست
يكى نظر به گل افكند و ديگرى به گياه
ز خوب و زشت چه منظور هر كه را نظريست
اعتصامی
تو دادی دگر باره این آبروی
کشیدی به جولانگه گفت و گوی
که این مال و جاه ارچه جانپرورست،
کمال سخن از همه بهترست
جامی
تو را پرواز بس زودست و دشوار
ز نوكاران كه خواهد كار بسيار
بياموزندت اين جرأت مه و سال
همت نيرو فزايد هم پر و بال
اعتصامی
لباس بقا بر تنش چاک کرد
ز ظلمات ظلمش جهان پاک کرد
وز آن پس به تایید عز و جلال
سراپرده زد بر بلاد شمال
جامی
لرزه بر جانم فتاد از چشم سحر آمیز او
وزنگاه گرم و لبخــــند فریـــب انگیــز او
.
وادی عشق از گل شادی تهی باشد ولی
خار محنت روید از صحرای محنت خیز او
رهی معیری
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم بیکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا دادا
ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
ابو سعید ابوالخیر
ابلهى كردم كه گفتم اى خداى
گر توانى اين گره را بر گشاى
آن گره را چون نيارستى گشود
اين گره بگشودنت ديگر چه بود
اعتصامی
دلم درجی ست اسرار سخن درهای غلطانش
فضای علم دریا فیض حق باران نیسانش
نه من تنها شدم بانی این خانه کز اول بود
اساس از کاملان هند و شروان و خراسانش
سه رکن از خانه بود از خسرو و خاقانی و جامی
من از بغداد کردم سعی در تکمیل ارکانش
زهر علمی دلم بهره ده یارب چو می دانی
دل من پیر تعلیم است و من طفل سبق خوانش
مولانا حکیم محمد فضولی بغدادی
شبها ز فراق تو دلم پر خون ست***و ز بی خوابی دو دیده بر گردون ست
چون روز آید زبان حالم گـــــــــوید***کای در بر بامــداد حالست چون ست
سنایی غزنوی
تا تو آبى به تكلف بخورى
نه سبويى و نه آبى به سبوست
غافل از خويش مشو يك سر موى
عمر آويخته از يك سر موست
اعتصامی
تا شوم فاش بدیوانگی و سرمستی
مست وآشفته برآرید ببازار مرا
چند پندم دهی ای زاهد و وعظم گوئی
دلق و تسبیح ترا خرقه و زنار مرا
خواجوی کرمانی
ای کاش که جای آرمیـــــــــدن بودی***يا اين ره دور را رسيــــدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک***چون سبزه اميد بر دمیدن بودی
خیام
یکی دیوانهای را گفت: بشمار
برای من، همه دیوانگان را
جوابش داد: کاین کاریست مشکل
شمارم، خواهی ار فرزانگان را
بهائی
اى دريغ آن خرقه خز و سمور
كه ز من فرسنگها گرديد دور
اى دريغا آن كلاه و پوستين
اى دريغا آن كمربند و نگين
اعتصامی
نفسم جنب غرامت است ای دلجوی
کو تیـغ کـــه غســلها توان کرد بدوی
.
جلاد منا بـــه آب آن تیـــغ دو روی
یک راه ز من جنابت نفس بشوی
.
خاقانی
يكى مرغ زيرك ز كوتاه بامى
نظر كرد روزى به گسترده دامى
بسان ره اهرمن پيچ پيچى
به كردار نطعى ز خون سرخ فامى
اعتصامی
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیکند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمیزند
.
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند
.
هوشنگ ابتهاج
دل بدو دادند ترسايان تمام**خود چه باشد قوت تقليد عام
در درون سينه مهرش کاشتند**نايب عيسيش ميپنداشتند
مولوی
دام محكم ضعف در حد كمال
ايستادن سخت و برگشتن محال
از براى پايدارى پاى نه
بهرِ صبر و بردبارى جاى نه
اعتصامی
هیچ است وجود و زندگانی هم هیچ***وین خانه و فرش باستانی هم هیـــــچ
از نسیه و نقد زندگانی همـــــــــه را***سرمایه جوانی است، جوانی هم هیچ
خاقانی شیروانی
چه شب و روزى مرا چون روز و شب
صحبت من با نخ و با سوزنست
من به هر جايى كه مسكن مىكنم
با من آنجا بخت بد هم مسكنست
اعتصامی
تا در لب تو شهد سخنور باشـــد***نشگفت اگر شهد تب آور باشد
شاید که تب تو حسن پرور باشد***خورشید به تب لرزه نکوتر باشد
خاقانی
در چشمه به شوق جست ماهى
شبنم بنشست بر رياحين
شد وقت رحيل و مرد راهى
بنهاد بر اسب خويشتن زين
اعتصامی
نور بصرم خاک قدم هـــــای تو باد***آرام دلم زلف به خمــــهای تو باد
در عشق داد من ستم های تو باد***جانی دارم فدای غم های توباد
سنایی
در دامن روزگار سنگست
بسيار مكن بلند خيزى
كافتادن نيك نام ننگست
گر صلح كنى و گر ستيزى
اعتصامی
یاری که دلش ز حال ما با خبر است
او را با ما همیشه حالی دگر است
.
ما تشنه لبیم بر لب بحر محیط
وین طرفه لب بحر ز ما تشنه تر است
.
شاه نعمت الله ولی
تو را بر اوج بلندى مرا سوى پستى
مباشران قضا مىزنند و مىرانند
حديث خويش چه گوييم چون نمىپرسند
حساب خود چه نويسيم چون نمىخوانند
اعتصامی