تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
Printable View
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای از ورای پردهها تـــاب تو تابـســتان مـا
ما را چو تابستان ببر دل گرم تا بستان ما
((مولوی))
باسپاس *1987*
رویی که چو آتش به زمستان خوش بود
امروز چو « پوستین » به تابستانت
نوبـهار از غنچه بیـرون شد به یک تو پیـرهن
بیدمشک انداخت تا دیگر زمســتان پوستین
با تشکر مهران...
راز دل با غنچه بلبل در میان آورده است
آنچه در دل داشت، گویا بر زبان آورده است
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
هر زمان کز غیب عشق ، یار ما خنجر کشد
گر بخواهم ور نخواهم او مرا اندر کشد
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
ای آمــده از عــــالـــم روحـــانـی تفـــت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
محتوای مخفی: بیت دوم
با تشکر مهران...
سحر رســد ز نـــدای خروس روحانی
ظفـــر رسد ز صــدای نقــاره بهـــرام
«مولوی»