احساسهاي مثبت، عامل رشد و شكوفايي فردي
احساسهاي مثبت، عامل رشد و شكوفايي فردي
كمتر لحظهاي از زندگي ما خالي از حضور احساسات است. هر حادثه با خود احساسات خاصي را به همراه ميآورد، چه اين حادثه در دنياي خارج اتفاق بيفتد چه در دنياي درون. در يك تقسيمبندي كلي ميتوان احساسها را به دو دسته تقسيم كرد: احساسهاي مثبت مانند شادي، رضايتمندي و علاقه. احساسهاي منفي مانند خشم، ترس و غم. اما براستي نقش احساسات در زندگي ما چيست؟ در اين مقاله سعي ميشود با توجه به يافتههاي نوين جامعه روانشناسي به بررسي احساسها و تبيين نقش آنها در زندگي افراد بپردازيم.
در دهه 1930، از تعدادي راهبه خواسته شد در مورد زندگي شخصي خود چند خطي بنويسند. آنها به توصيف خاطرات دوران كودكي، مدارسي كه در آن درس خوانده بودند، تجارب مذهبي و مسائلي كه باعث شد به صومعه روي آورند، پرداختند. در ابتدا اين يادداشتها براي بررسي آينده شغلي راهبهها بهكار گرفته شد، اما نهايتاً به طور كامل فراموش شدند.
پس از حدود 60 سال، آن يادداشتها مجدداً مورد توجه قرار گرفتند. به اين ترتيب كه سه روانشناس براي انجام تحقيقي آنها را از بايگاني بيرون كشيدند. در اين تحقيق جديد، هر يك از اين يادداشتها بر اساس ميزان حضور احساسهاي مثبت در آن نمرهگذاري شد. نتيجهي اين بررسي بسيار جالب بود: راهبههايي كه به احساسهاي مثبت بيشتري در گزارش خود اشاره كرده بودند، تا 10 سال بيشتر از آنهايي كه احساسهاي مثبت كمتري داشتند، عمر كردند.
نتايج اين تحقيق و تحقيقات مشابه، دانشمندان را متقاعد كرد كه افرادي كه احساسهاي مثبت زيادتري را تجربه ميكنند عمر طولانيتري دارند. در فرهنگ خودمان نيز ضربالمثلها و گفتههايي وجود دارد كه احساسهاي مثبت را با عمر طولاني و بهتر شدن كيفيت زندگي در ارتباط ميداند؛ مانند ضربالمثلهاي رايج در مورد خنده و سهل گرفتن دنيا.
چرا اين قدر منفي؟
بايد اقرار كرد از ابتداي پا گرفتن دانش روانشناسي، عالمان اين علم توجه خود را بيشتر به بررسي احساسهاي منفي (مانند خشم، غم، ترس و...) معطوف كردهاند تا احساسهاي مثبت (مانند شادي، علاقه، رضايت، عشق و...). براي اين امر، دلايل بسياري ميتوان ذكر كرد كه در اين جا به بيان يكي از دلايل اصلي اكتفا ميشود.
مسلماً يك تمايل ذاتي براي مطالعه چيزهايي كه سعادت و سلامت بشر را خدشهدار ميكنند وجود دارد. تجربه كردن احساسهاي منفي(مانند خشم و غم) به نوبه خود از عواملي است كه بشر را ميآزارد. اين احساسها اگر شديد، طولاني يا نامتناسب با موقعيت باشند، مشكلات زيادي براي فرد ايجاد ميكنند. همچنين با بيماريهاي رواني مانند هراس، افسردگي، اضطراب و بسياري اختلالات ديگر رابطه دارند و بر اين اساس توجه روانشناسان را از همان ابتدا به خود جلب كردهاند. برعكس تا همين اواخر نسبت به احساسهاي مثبت غفلت بزرگي احساس ميشد. چرا كه تصور ميشد احساسهاي مثبت با مسائل جدي و اساسي زندگي بشر رابطهاي ندارند. تا اينكه با شكلگيري جنبشهاي نوين در دنياي روانشناسي توجه به احساسهاي مثبت نيز در دستور كار روانشناسان قرار گرفت و اين خلأ تا حدي پر شد.
تفاوت احساسهاي منفي و مثبت
لازم است به يكي از تفاوتهاي عمده احساسهاي منفي و مثبت اشاره كنيم. نكته پذيرفته شده در تمام نظريههاي مرتبط با احساسهاي منفي اين است كه اين احساسها هميشه در ما ميل شديدي را براي انجام يك عمل مشخص ايجاد ميكنند. براي مثال وقتي احساس منفي خشم را تجربه ميكنيم، ميل شديدي به حملهور شدن به آنچه خشم را در ما ايجاد كرده احساس ميكنيم، و يا وقتي ميترسيم ميل شديدي به فرار و دور شدن از موقعيت ترسناك احساس ميكنيم. در اين موقعيتها دامنه انتخابهاي ما بسيار محدود ميشود و گزينههاي گوناگون و گسترده كمتر به ذهن ما ميرسد. در مقابل يك ميل بسيار شديد براي انجام عملي مشخص مانند حمله كردن به ما دست ميدهد. البته بايد توجه داشت اين خصوصيت احساسهاي منفي، براي بقاي ما لازم است، چرا كه اين احساسها هميشه در موقعيتهاي تهديد كننده و خطرناك ايجاد ميشوند كه اصولاً احتياج به يك عكسالعمل سريع و قاطعانه دارند. موقعيتي را تصور كنيد كه در آن حيوان درندهاي به شما حملهور ميشود. در اين موقعيت خطرناك، بدون نياز به فكر كردن يا در نظر گرفتن گزينههاي گوناگون، عكسالعمل شما، بايد فرار باشد و كاركرد احساس ترس هم عملاً تسريع اين فرايند است؛ يعني ترس باعث ميشود بدون اين كه وقت زيادي صرف تفكر كنيم، در يك اقدام كارآمد و سريع از معركه جان سالم به در بريم.
احساسهاي منفي در موقعيتهاي خطرناك و تهديدكنندهاي كه بشر در طول دوران تكامل خود با آنها مواجه بوده، به ياري او آمدهاند و در قرون جديد نيز كماكان همين نقش را برعهده دارند. برعكس، احساسهاي مثبت اصولاً در شرايط بحراني اتفاق نميافتند و ميل شديدي براي انجام يك عمل مشخص و فوري در ما به وجود نميآورند. آيا اين دليلي است بر بياهميت بودن احساسهاي مثبت؟ آيا احساسهاي مثبت مانند احساسهاي منفي در مواجهه بهتر با چالشهاي زندگي به بشر كمك ميكنند؟
ارزش احساسهاي مثبت
پرفسور ب. فردريكسن، نظريه جديدي در زمينه احساسهاي مثبت مطرح كرده است. اين نظريه ميكوشد به اين سؤال پاسخ دهد كه: «احساسهاي مثبت به چه درد ميخورند؟» در اين جا سعي ميكنيم اين نظريه را به زباني ساده بيان كنيم:
برعكس احساسهاي منفي كه در حل مشكلات جدي و مرتبط با مرگ و زندگي بشر او را ياري ميدهند، احساسهاي مثبت به حل مسايل مرتبط با رشد و شكوفايي فردي به كمك ما ميآيند. تجربه كردن احساسات مثبت، به حالتهاي ذهني و رفتارهايي منتهي ميشود كه به نحو غيرمستقيم فرد را براي مواجهه با مشكلات بعدي آماده ميكند. اين احساسها به جاي محدود كردن انتخابهاي ما به يك يا چند عمل اضطراري، دامنه آنها را گستردهتر ميكنند و به اين ترتيب، مهارتها، تواناييها و عقايدي پايدار در فرد ايجاد ميكنند كه در مسير رشد و شكوفايي او را ياري ميدهند.
تأثير كوتاه مدت احساسهاي مثبت
احساسهاي مثبت باعث ميشود ذهن ما در هنگام تصميمگيري، بازتر و پذيراتر عمل كند. بدين معني كه توجه فرد به مسائل بيشتري جلب ميشود و گزينههاي بيشتري را در نظر ميگيرد. در حاليكه احساسهاي منفي، با توجه به موقعيتهاي اورژانسي كه آنها را ايجاد ميكنند، ذهن انسان را تا حد زيادي بسته ميكند و در نتيجه، دامنه انتخاب ما را به حداقل ميرساند.
احساسهاي مثبت در موقعيتهايي اتفاق ميافتند كه نيازي به يك واكنش سريع نيست، در نتيجه ذهن ما فرصت دارد اطلاعات جديد را بررسي كند، گزينههاي متعدد را در نظر بگيرد و به دنبال امتحان كردن راههاي جديد و خلاقانه باشد، و اين دقيقاً همان اثر كوتاه مدت و فوري احساسهاي مثبت است. به عنوان مثال احساس شادي در ما نياز به بازي كردن، كنار زدن محدوديتها و ارتقاي سطح خلاقيت، چه از لحاظ اجتماعي و فيزيكي و چه از لحاظ فكري و هنري، ايجاد ميكند؛ يا احساس علاقه، نياز به جستجو و كسب تجارب و اطلاعات جديد را به وجود ميآورد.
در يك آزمايش قرار بود استدلال باليني عدهاي از پزشكان در مورد بيماران سنجيده شود. قبل از شروع آزمايش با اهداي هدايايي به تعدادي از پزشكان در آنها احساس مثبتي ايجاد كردند. اما در مورد بقيه اين كار انجام نشد. سپس بيمار خاصي به تمام پزشكان معرفي شد تا آنها تشخيص خود را در مورد او اعلام كنند. پس از بررسي پاسخهاي پزشكان، مشخص شد كه پزشكاني كه با اهداي هدايا احساسهاي مثبتي در آنها ايجاد شده بود در سازمان دادن به اطلاعات پراكنده در مورد بيمار سريعتر عمل كردند. همچنين درصد اينكه اين پزشكان بر روي تشخيص اوليه خود پا فشاري كنند يا زود هنگام تشخيص خود را به پايان رسانند، پايينتر بود. پس ميتوان نتيجه گرفت كه اين دسته از پزشكان با ذهني باز و پذيراتر به تصميمگيري و تشخيص در مورد بيمار مورد نظر پرداخته بودند.
در آزمايش ديگري به گروهي از افراد فيلمهاي كوتاهي نشان دادند كه احساسهاي مثبت (مانند شادي و رضايتمندي) در آنها بر ميانگيخت، و به عده ديگري فيلمهايي كه احساسهاي منفي (مانند خشم و ترس) ايجاد ميكرد. بعد از هر دو گروه خواسته شد كه تصور كنند در موقعيت موجود در فيلم قرار دارند و بنويسند كه در اين موقعيت دوست داشتند چه كاري انجام دهند؟ بعد از بررسي پاسخهاي هر دو گروه، معلوم شد گروهي كه فيلمهاي شاد و رضايتبخش مشاهده كردند، در مقايسه با آنهايي كه فيلمهاي ترسناك و عصبانيتزا ديده بودند، فهرست طولانيتري تهيه كردهاند و با ذهن كاملاً باز و پذيراتري به سؤال محققين پاسخ دادهاند.
با مثالهاي فوق روشن ميشود كه احساسهاي مثبت، باعث ميشوند انتخابها، ايدهها و توجه ما گستردهتر گردند. خلاصه اين كه اثر كوتاه مدت احساسهاي مثبت اين است كه تفكر ما را خلاق، يكپارچه، انعطافپذير و نسبت به اطلاعات جديد پذيراتر ميكنند. اما آيا اين احساسها، فقط همين اثر كوتاه مدت را دارند؟
اثر بلند مدت احساسهاي مثبت
برخلاف احساسهاي منفي كه به طور مقطعي ما را در موقعيتهاي خطرناك ياري ميكنند، احساسهاي مثبت علاوه بر اثرات كوتاه مدت خود، اثرات بلند مدتي نيز در زندگي فرد دارند. اين احساسها با گستردهتر كردن حوزه تمايلات و بازتر كردن فكر ما، منجر به ايجاد مهارتها، تواناييها و ايدههاي جديدي ميشوند كه به نوبه خود، سيري صعودي به سوي رشد فردي و شكوفايي و سازش بهتر با محيط را باعث ميشوند.
براي مثال احساس شادي را در نظر بگيريد. اين احساس در كودك ميل به بازي كردن ايجاد ميكند. بازي براي كودكان انگيزههاي كوتاهمدت و لذتجويانه دارد، اما در عينحال منجر به نتايج بلندمدت بسياري نيز ميشود؛ فعاليت فيزيكي در حين بازي فايدههاي زيادي براي سلامت جسمي كودك دارد. كودك ميتواند از آنچه كه در حين بازي ياد ميگيرد، براي حل مشكلات خود در آينده استفاده كند؛ رفاقت و صميميتي كه در بازي ايجاد ميشود، پيوند اجتماعي كودك با ديگران را قوت ميبخشد؛ و دوستاني كه او در هنگام بازي مييابد، در آينده او را به لحاظ احساسي حمايت خواهند كرد. گرچه احساس شادي يك احساس گذرا بوده است، اما چنانچه گفته شد نتايج بلند مدت بسياري را به دنبال دارد و در مسير رشد كودك نقش بسيار مهمي ايفا ميكند.
به عنوان مثالي ديگر احساس رضايتمندي را در نظر بگيريد. اين احساس منجر به كشف راههايي جديد براي مثبت نگريستن به خود و جهان اطرافمان ميشود، و اين بينشهاي جديد، ما را در گذران موفقتر زندگيمان ياري خواهد داد.
ديديم كه از طريق ايجاد احساسهاي مثبت، ميتوان تغييرات بلند مدتي به وجود آورد، مثلاً فرد داناتر و انعطافپذيرتر ميشود، روابط او با ديگران بهبود مييابد و حتي سلامت جسمي او نيز ارتقا پيدا ميكند، و اين فرايند صعودي در نهايت به سعادتمندي و سازگاري بهتر با محيط منتهي ميشود. در حاليكه احساسهاي منفي و بيحوصلگي به همراه تفكر منفينگر و محدود، ما را در يك سير نزولي به سوي افسردگي سوق ميدهد.
چگونه احساس مثبت بيشتري ايجاد كنيم؟
در پاسخ به اين سوال به بيان چند نكته اكتفا ميكنيم:
· اول اين كه داشتن احساس مثبت صرفاً متكي به جهان خارج و اتفاقات عيني اطرافمان نيست. اين ما هستيم كه تا حد زيادي، با معانياي كه به حوادث اطرافمان ميدهيم آنها را شاديبخش يا غمآفرين ميكنيم. مسلماً تغيير الگوهاي ذهني مخرب مانند منفينگري، باعث ميشود جهان و افراد دور و برمان را خوشايندتر بيابيم.
· دوم اين كه ميتوان از تحقيقات نوين بر روي احساسها چنين نتيجه گرفت كه يك راه عمومي و همگاني مطمئن براي ايجاد احساس مثبت در همه انسانها وجود ندارد. هر فردي ممكن است احتياج به يك برنامه شخصي براي ايجاد احساس مثبت بيشتر در خود داشته باشد.
· و نكته آخر اين كه انجام كارهاي اخلاقي و خوب باعث ايجاد احساس مثبت در فرد ميشود. از طرفي احساس مثبت هم باعث ميشود ما بيشتر كارهاي اخلاقي انجام دهيم. تحقيقات ثابت كردهاند كساني كه شادترند، به ديگران بيشتر كمك ميكنند.
سوتيتر:
1- بايد اقرار كرد از ابتداي پا گرفتن دانش روانشناسي، عالمان اين علم توجه خود را بيشتر به بررسي احساسهاي منفي معطوف كردهاند تا احساسهاي مثبت.
2- اثر كوتاه مدت احساسهاي مثبت اين است كه تفكر ما را خلاق، يكپارچه، انعطافپذير و نسبت به اطلاعات جديد پذيراتر ميكنند.
3- برخلاف احساسهاي منفي كه به طور مقطعي ما را در موقعيتهاي خطرناك ياري ميكنند، احساسهاي مثبت علاوه بر اثر كوتاه مدت خود، اثرات بلند مدتي نيز در زندگي فرد دارند.
4- ميتوان از تحقيقات نوين بر روي احساسها نتيجه گرفت كه يك راه عمومي و همگاني مطمئن براي ايجاد احساس مثبت در همه انسانها وجود ندارد
فرصتي براي شدن (غلبه براضطراب در محيط كار)
امروز در دنيايي زندگي مي كنيم كه عوامل اقتصادي و پيشرفت هاي روزافزون فناوري، لحظه به لحظه منجر به تغيير و تحول شرايط شغلي ما مي شوند. پذيرفتن هر تغييري به خصوص در زمينه كار، نيازمند فراگيري مهارت هاي خاصي است. گاه اين تحولات شغلي چنان عميق هستند كه تمامي جنبه هاي زندگي فرد را نيز تحت تأثير قرار مي دهند. از اين رو پذيرش شرايط جديد و همسويي با آنها مرهون اعتماد به نفس و برخورداري از روحيه اي پذيرا و گشاده خواهد بود.
اعتماد به نفس و تغيير
هر چند هر تحولي با خود شرايط و مقتضيات خاصي به همراه دارد اما نبايد هرگز از جنبه منفي به آن پرداخت بلكه مي توان با كمي اطمينان به نفس، آن را روندي رو به رشد و مؤثر تلقي كرد كه با يك زمينه فكري مناسب و پذيرا، افق روشني از آينده شغلي شما كه تا پيش از اين تاريك و تلخ مي نمود، مي گشايد. برخي افراد اين تغييرات را بسيار راحت تر از آنچه كه به نظر مي رسد مي پذيرند، اما اكثر ما به دليل تجربه هاي تلخ گذشته و ناكامي هايي كه پشت سرگذاشته ايم، در برابر هرگونه تحولي به سرعت اعتماد به نفس خود را از دست مي دهيم و در چنين شرايطي احساس بي كفايتي مي كنيم. اغلب اوقات، اين احساس عدم اعتماد به نفس همراه با احساس كمبود دلگرمي و پشتوانه است. ريشه اصلي اين مسئله را مي توان در دوران كودكي جست وجو كرد. هنگامي كه شما احساس دلگرمي كافي براي پذيرش و انجام مسئوليتي نداشته باشيد، براي دوري از چالش پيش رو اقدام مي كنيد و به جاي آنكه خود را درگير مسئله نمائيد، به دليل عدم اطمينان به توانايي هاي خود مي كوشيد تا به هر طريقي از تعهد و مسئوليت جديد سر باز بزنيد.
ترس از شكست
يكي از دلايل عمده اي كه افراد هنگام رويارويي با مشكلات و چالش هاي جديد شغلي با آن روبه رو هستند، ترس از شكست است. دليل اصلي اين موضوع اين است كه شما احساس مي كنيد ممكن است اشتباهي را كه در گذشته مرتكب شده ايد دوباره تكرار نماييد. چنانچه براي پذيرش حرفه جديدي دعوت به مصاحبه شده ايد، مطمئن باشيد كه براي آن شغل كاملاً مناسب هستيد. هيچ كارفرمايي وقت و انرژي خود را صرف شخصي كه به نظر او كفايت لازم را ندارد نمي كند. بنابراين اگر در اين ميان خود را كم ارزش تلقي كنيد، هر چقدر هم كه در كارتان خبره و كارآزموده باشيد، باز هم از عهده انجام آن برنمي آييد. پس لازم است با اعتماد به نفس كافي براي روز مورد نظر آماده شويد. اطمينان داشته باشيد كه اگر توانايي هاي خود را به خوبي بشناسيد و به آنها اعتماد كنيد، جاي هيچ نگراني نخواهد بود. روز مصاحبه فراموش نكنيد كه:
* پيامي كه جسم شما مي فرستد بسيار مهم است. پس بي قراري نكنيد و هر چيزي كه در پيرامون تان باعث مشغول شدن شما مي شود را از خود دور نماييد. از اشاره و تكان دادن سر و دست و همچنين پاهايتان بپرهيزيد.
* سعي كنيد با تمام اعضاي حاضر در جلسه ارتباط چشمي برقرار كنيد. هنگام مصاحبه، برقراري ارتباط از طريق چشم، صرف نظر از كسي كه سئوال مي كند، بسيار اهميت دارد.
* نكات مثبت و مشخصه هاي وجودي تان را برشمريد و روي آنها تأكيد كنيد. مهم ترين موفقيت ها و دستاوردهاي حرفه اي تان را نام ببريد.
* توجهي نداشته باشيد كه كارفرما برگه استخدام شما را مطالعه كرده است يا نه، بلكه بدون هيچ واهمه اي دوباره به معرفي خود بپردازيد.
* از قريحه شوخ طبعي تان استفاده كنيد. با كمي خنداندن حاضرين مي توانيد فضايي مناسبي ايجاد نماييد تا در فرصت به دست آمده، خود نيز به آرامشي نسبي دست يابيد.
* در رابطه با كارفرمايان و مسئولان پيشين خود بي انصاف نباشيد و به بدگويي از آنها نپردازيد.
با اعتماد به نفس سخن گفتن
گاهي اوقات از شما خواسته مي شود تا به عنوان نماينده مسئولان اداره در همايشي شركت كنيد. در اين هنگام به جاي ترس و دلهره از حضور در جمع و پاسخگويي به سئوالات، بايد به اين نكته توجه كنيد كه يك فرصت استثنايي براي ابراز خودتان به شما روي آورده است.
* هر چند ممكن است افراد بسيار ديگري وجود داشته باشند كه سطح معلومات و دانسته هاي آنها بسيار بالاتر از شماست ولي مسلماً هيچ يك آرامش خاطر و اعتماد به نفس شما را ندارند.
همين مشخصه، وجه تمايز شما از ديگران است كه باعث انتخاب تان از سوي مسئولان بالاتر شده است. پيش از هرگونه تنشي، به اين موضوع خوب فكر كنيد.
* هر كسي بايد از جايي شروع كند، پس به جاي نگراني به اين موضوع بينديشيد كه هم اكنون اين فرصت طلايي به شما روي آورده است.
* به خاطر بسپاريد كه ميزان حضور و فعاليت شما در جمع، به اندازه فعاليت ديگر افراد ارزش و اعتبار خاص خود را داراست و هيچ چيزي كمتر از آنها ندارد.
مهارت هاي صحبت و برقراري ارتباط با ديگران در چنين مواقعي اهميت فراواني دارند. اگر مي خواهيد تأثير به سزايي بر ديگران داشته باشيد و احترام همه را به خود جلب كنيد، بايد بتوانيد هر آنچه كه هستيد به خوبي بروز دهيد و اهداف و ديدگاه هايتان را در مسير مناسب آن بيان كنيد. به خاطر داشته باشيد كه صداي شيوا و رسا، نشانگر قدرت و توانايي وجودي شماست. آهنگ صدا و شدت و ميزان آن همگي با اهميت هستند. همچنين طرز ايستادن شما نيز بسيار مهم است. با سري بلند و افراشته بايستيد و شانه هايتان را آزاد بگذاريد. خم نشويد و هرگز سرتان را بالا و پايين نبريد. اگر بازوهايتان را راحت و كمي متمايل به پشت كنيد، قفسه سينه شما فراخ تر مي شود كه در قدرت صداي شما بسيار اثرگذار خواهد بود. سعي كنيد پيش از پاسخ به هر سؤال، كمي مكث كنيد، به آرامي نفس بكشيد و شروع به صحبت نماييد. قبل از حضور در چنين محافلي مي توانيد با تمرين جلوي آينه و آزمودن حالت هاي مختلف، از تنش و نگراني روز موعود بكاهيد.
برقراري ارتباط
آيا تا به حال به اين موضوع فكر كرده ايد كه چه عاملي باعث مي شود از صحبت و گفت وگوهاي دوستانه با همكاران تان احساس خجالت كنيد؟ آيا گمان مي بريد با اين كار احساساتتان را به ديگران تحميل مي كنيد يا اينكه آنها همان طور كه شما درباره ديگران قضاوت مي كنيد، به قضاوت در مورد شما مي پردازند؟ آيا از اينكه همكاران جديد به نقاط ضعف و قوت وجودي تان پي ببرند و آن را برجسته كنند مي ترسيد؟ حتماً ترجيح مي دهيد هنگام ورود به محلي، افراد حاضر چنان مشغول به كار باشند كه توجهي به حضور شما و مسائلي چون چاقي، لاغري، جواني و... در وجود شما نكنند! مطمئن باشيد هيچ كس در آنجا شما را قضاوت نمي كند. هميشه به خاطر بسپاريد كه در همان اتاق، افراد ديگري نيز مانند شما هستند كه احساس ناخوشايندي دارند. پس در هنگام حضور در يك جمع تازه سعي كنيد:
* به دنبال كساني باشيد كه در ظاهر، تنها به نظر مي رسند. به دنبال بهانه اي براي كمك به اين افراد باشيد. كار چنداني لازم نيست بلكه يك گفت وگوي كوتاه و ساده كافي است. زمينه هاي مشتركتان را پيدا كنيد. علاقه واقعي تان را نشان دهيد و سعي كنيد نام آنها را به خاطر بسپاريد.
* سئوال هايتان را واضح و روشن بپرسيد، چرا كه وقتي شما جزء به جزء جلو مي رويد، گفت وگوي صميمانه تان دچار سكته هاي پي در پي خواهد شد. قضاوت نكنيد و هيچ گاه ديگران را كوچك نشمريد.
* منظور خودتان را واضح بيان كنيد و به خاطر جلب اعتماد ديگري، عقيده تان را پنهان نكنيد. بدانيد كه شما با ابراز و اظهار نظر خودتان احترام بيشتري به دست مي آوريد.
* معجزه خنده را فراموش نكنيد.
قدرت پذيرش انتقاد
بسياري از ادارات، شرايط ارزيابي و سنجش خاصي دارند. از اين رو ممكن است گاهي شما نيز زير ذره بين كارفرمايان خود قرار بگيريد و به دليل برخي مشكلات، حتي مورد انتقاد واقع شويد.در اين هنگام نبايد هيچ گونه نگراني و تنشي به خود راه دهيد بلكه به اين بينديشيد كه اين موضوع مي تواند به شما كمك كند تا به نحوه كاركرد خودتان بيشتر آشنا شويد. اگر محل كارتان شلوغ و پرتنش است به خاطر داشته باشيد كه:
* توانايي پذيرش انتقاد و سرزنش را در خود افزايش دهيد. همواره به خاطر بسپاريد كه معناي پرس وجوي كارفرماي شما انتقاد و نكوهش شخصيت شما نيست، بلكه فقط فرصتي دست داده كه بتوانيد زمينه هاي پيشرفت خودتان را بهتر بشناسيد.
* از اينكه علت انتقاد مسئولان خود را بپرسيد، هراسي نداشته باشيد و اگر احساس مي كنيد كه صحبت هاي آنها غيرمنطقي است، با صراحت عقيده تان را مطرح كنيد و به دفاع از ديدگاه هاي خود بپردازيد.
اين عامل به شما كمك مي كند تا روشي صحيح و مناسب براي پذيرش هرگونه تغيير و تحولي در پيش رو داشته باشيد. همان طور كه گفتيم، هر شغلي به خواسته ها و مهارت هاي خاصي نياز دارد كه اين موضوع به معناي منفي بودن رويكرد آن نيست. هر تغييري، با خود تنش و عدم آرامش را به همراه دارد كه براي پذيرفتن و انعطاف با شرايط جديد، به اندكي زمان نياز است.
* در گذشته باقي نمانيد. از اشتباهات گذشته عبرت بگيريد و هر كاري كه مي توانيد براي جبران آن انجام دهيد. اين فكر را كه شما خود به خود دچار اشتباه مي شويد، از وجودتان دور كنيد.
* هر كسي ممكن است در برهه خاصي نسبت به توانايي ها و قابليت هاي وجودي اش دچار ترديد شود و احساس ناامني و بي كفايتي كند. اين شخص حتي شايد از اعتماد به نفس بالايي هم برخوردار باشد. در واقع اطمينان به خود، به معناي آن نيست كه هرگز به ديگران تكيه نكنيم بلكه گاهي لازم است مهلتي به خود بدهيم و در برخي مسائل از كمك و مساعدت سايرين استفاده كنيم.
* هر از گاهي از اينكه ريسك و خطر كنيد نترسيد. مواجهه با ترس، يكي از عوامل اصلي شكوفايي اعتماد به نفس است.
* اگر نمي توانيد به سرعت اشتباهاتتان را جبران كنيد، با تأني و درنگ به اين مسئله بپردازيد و عجله نكنيد.
* از فضاي زندگي خارج از محل كارتان لذت ببريد، چرا كه اين رويكرد مثبت مي تواند زندگي حرفه اي شما را نيز بسيار تحت تأثير خود داشته باشد.
تاریخچه روان شناسی اجتماعی
توجه به تاثیر اجتماع بر فرد و تعامل فرد و جامعه موضوعی نیست که بشر صرفا در قرن بیستم و با ظهور علم روان شناسی جدید به آن عنایت کرده باشد. بسیاری از فلاسفه و حکما از زمانهای بسیار دور موضوعات روان شناسی اجتماعی را به زبان خود و با روشهای مرسوم عصر خویش مورد بحث و بررسی قرار دادهاند. از نویسندگان غربی نزدیکترین آنان به عصر ما که در این راه کوشیدهاند، نام دانشمندان فرانسوی تارد و لوبون از همه بیشتر دیده میشود.
اینان تحت تاثیر روان شناسی عصر خود به ویژه روان شناسی شارکو ، رفتارهای اجتماعی را حاصل تقلید و تلقین دانسته و هر یک از دید خود کیفیت نفوذ اجتماع بر فرد را توضیح دادهاند. این کوششها بالاخره در دهه اول قرن حاضر به نوشتن اولین کتابهای روان شناسی اجتماعی توسط راس و مکدوگال از انگلیس و وونت از آلمان انجامید. از آن تاریخ این دانش اجتماعی به ویژه در امریکا ، آهنگ رشد پرشتابی به خود گرفت و از جهات مختلف دستخوش تحول و تکامل شد.
به مرور روشهای دقیق تجربی در تار و پود این علم رسوخ کرد و نیازهای اجتماعی مسیر آن را از بحثهای صرفا نظری به جانب حوزههای کاربردی مختلف هدایت کرد. موضوعات اصلی این شاخه در طی صد سالی که از عمر آن میگذرد، تفاوت عمده نکرده است و تغییرات مشاهده شده به منظور استوار سازی روشهای تحقیق و گسترش موضوعات قبلی بوده است.
روان شناسی اجتماعی در طول عمر خود گهگاه با بحرانهایی جدی مواجه شده است که حملات پیاپی منتقدان در دهه 70 نمونهای از آن است. در این دوره منتقدان درباره فایده و نیز علمی بودن آن سوالاتی بنیادین مطرح کردند، اما روان شناسی اجتماعی با درگیر شدن روز افزون در روند حل معضلات اجتماعی به تثبیت موقعیت خود در میان سایر علوم انسانی و اجتماعی پرداخته است.
ارتباط روان شناسی اجتماعی با سایر علوم
آنچه مشخص است میان روان شناسی اجتماعی با سایر رشتههای علوم اجتماعی مرز روشنی وجود ندارد. روان شناسی اجتماعی با علوم سیاسی و اقتصادی و انسان شناسی فرهنگی همپوشی دارد و در بسیاری از جنبهها از روان شناسی عمومی قابل تفکیک نیست، به همین ترتیب با جامعه شناسی نیز نزدیک است. ای. آ. راس نویسنده اولین کتابی که با نام روان شناسی اجتماعی منتشر شد، یک جامعه شناس بود.
این رشته به طبیعت اجتماعی افراد علاقمندی خاصی دارد. برخلاف آن علوم سیاسی ، جامعه شناسی و انسان شناسی فرهنگی در کار خود به نظامهای سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی حاکم بر محیطی که فرد در آن زندگی میکند، میپردازند. این رشتهها علاقمندند سیر جامعه را بدون آن که توجهی به فرد داشته باشند، پی بگیرند در حالیکه روان شناسی اجتماعی علاقمند است بداند چگونه هر یک از اعضای جامعه از محرکهای محیط اطراف تاثیر میپذیرد.
روانشناسی اجتماعی ارتباط مستقیمی هم با روانشناسی و هم با جامعه شناسی دارد. این رشته تاثیر متقابل فرد با گروه یا جامعه را بررسی میکند. بعبارت دیگر روانشناسی اجتماعی اثری را که جامعه یا گروه بر فرد باقی میگذارد مورد مطالعه قرار میدهد. گاه نیز در مورد بعضی از پدیدههای اجتماعی , مرز مشخصی میان روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی دیده نمیشوند ولی بطور خلاصه باید گفت که در ارتباط با گروه اجتماعی , جامعه شناسی اساساً و بالاخص به رفتار گروه توجه دارد و روانشناسی اجتماعی به رفتار فرد در وضعیت گروهی علاقه نشان میدهد.
از سوی دیگر روان شناسی اجتماعی شاخهای از روان شناسی عمومی است و هر دو بر یک نکته تاکید دارند؛ طبیعت بشر آن گونه که در شخص نهفته است. از این رو ، روان شناسی اجتماعی با روان شناسی عمومی همپوشی دارد، ولی با آن یکی نیست.
روش پژوهش در روان شناسی اجتماعی
در این رشته همچون سایر علوم از روشهای معتبر علمی برای بررسی موضوعات مورد نظر استفاده میشود. از آنجا که این شاخه ، از شاخههای علوم انسانی است و با روان شناسی و علوم اجتماعی پیوند دارد، از روشهای رایج در این دو حوزه استفاده میکند. مهمترین روشهای مورد استفاده برای جمعآوری دادهها ، بسته به نوع موضوع مورد پژوهش ، مشاهده ، مصاحبه و اجرای پرسشنامه را شامل میشود. روش گروه سنجشی و سنجشهای نگرش نیز مانند علوم اجتماعی کاربرد زیادی در این شاخه دارد.
در تحقیقات بعمل آمده مطالعه رفتارهای فردی را به روانشناسی , جامعه را به جامعه شناسی و بالاخره فرهنگ را به مردم شناسی (انسان شناسی فرهنگی), اختصاص دادهاند, اکنون رفته رفته به این حقیقت وقوف حاصل گردیده است که تداخل فرد و جامعه و فرهنگ و تاثیر متقابل آنها آنچنان دائمی و مستمر است که پژوهشگری که قصد مطالعه درباره یکی از آنها را دارد, بدون مراجعه به دو بحث دیگر نمیتواند تحقیق کاملی را ارائه نماید.<
موضوعات مورد مطالعه در روان شناسی اجتماعی
مسائلی مثل رقابت در گروه , ستیزه , همکاری , سبقت جویی , رهبری و بطور کلی کنشهای متقابل گروهی از اهم موضوعاتی است که در روانشناسی اجتماعی مورد بررسی واقع میگردد, بنابراین میتوان حیطه تحقیق در روانشناسی اجتماعی را در موارد زیر خلاصه نمود:
• اثر جامعه در فرد از طریق اجتماعی شدن
• اثر فرد بر جامعه از طریق پدیدههایی مانند رهبری
• روابط میان افراد و کنشهای متقابل آنها در پدیدههایی مثل ستیزه , رقابت , سازگاری و ... .
رفتار فرد در گروه ، مساله همرنگی ، بررسی نگرش و تغییرات آن ، تاثیر عوامل اجتماعی روی رفتار مثلا اثر تلویزیون بر خشونت و یا تاثیر جنگها بر روان افراد و ... ، توجیه خود ، مساله اسنادها و ارتباطات و ... عمدهترین مباحث مورد علاقه روان شناسان اجتماعی است. همچنین روان شناسی اجتماعی با پدیدههای رایج و جاری اجتماعی به صورت کاربردی درگیر است. به عنوان مثال مساله استرس و بررسی عوامل اجتماعی موثر در بروز آن در جوامع پیشرفته بسیار مورد توجه روان شناسان اجتماعی است که در تلاش برای رفع این عوامل مثلا عامل ازدحام در جوامع پرجمعیت میباشند. همچنین در دهههای اخیر شاهد خدمات مهم روان شناسان اجتماعی در زمینههای مهمی چون روابط پزشک و بیمار ، واکنش در برابر اطلاعات تشخیصی ، مهار بیماری و تجربه درد بر مبنای نظریه اسنادها بودهایم.
سرانجام باید به درگیری فزاینده روان شناسان اجتماعی در مطالعه مسائلی اشاره کرد که از دستگاههای قانونی و نظامهای دادرسی سرچشمه میگیرد. در این حیطه روان شناسان اجتماعی به فرایند محاکمه ، روانشناسی شهادت ، اعتراف و ... پرداختهاند. همچنین در فرایند طرح و اجرای مقررات اجتماعی مثلا مقررات راهنمایی رانندگی از یاختههای روان شناسی اجتماعی استفاده بهینهای به عمل آمده است.