سلام بعد 100 روز خوابیدن این تاپیک اومدم بگم دوباره راه میوفته !
فهته دیگه هیوا ( Miss Artemis ) میزاره
هفته بعدش هم ایشالله کسی پیدا میشه بزاره اگه نشد شاید خودم گذاشتم باز !
نمیدونم هر کس خواست بهم پیغام بده بزارم تو لیست
Printable View
سلام بعد 100 روز خوابیدن این تاپیک اومدم بگم دوباره راه میوفته !
فهته دیگه هیوا ( Miss Artemis ) میزاره
هفته بعدش هم ایشالله کسی پیدا میشه بزاره اگه نشد شاید خودم گذاشتم باز !
نمیدونم هر کس خواست بهم پیغام بده بزارم تو لیست
سلام
ببخشید که دیر شد.....حسابی شرمنده [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]من متن کامل شعرهایی که طولانی هستن رو در محتوای مخفی میذارم که خوندنش راحت تر بشه+ راستش توضیح بعضی حس ها کمی سخته ....نتونستم برای بعضی اشعار توضیحی بذارم....
1
اولین قطعه ای که میخوام بذارم شعری ست بسیار زیبا از سید علی صالحی...با حال و هوایی ساده و بسیار ملموس ....شاید این شعر رو با صدای فراموش نشدنی مرحوم خسرو شکیبایی شنیده باشین
سلام!
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه پای آهوی بی جفت بلرزد و
نه این دل ناماندگار بی درمان !
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالی خوابهای ما سال پر بارانی بود
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه بازنیامدن است
اما تو لااقل ، حتی هر وهله گاهی ، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست !
راستی خبرت بدهم
خواب دیده ام خانه ای خریده ام
بی پرده ، بی پنجره ، بی در ، بی دیوار ... هی بخند !
بی پرده بگویمت
چیزی نمانده است ، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپید
از فراز کوچه ما می گذرد
باد بوی نامهای کسان من می دهد
یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری !؟
نه ری را جان
نامه ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرف از ابهام و آینه
از نو برایت می نویسم
حال همه ما خوبست
اما تو باور مکن !
محتوای مخفی: شعر کامل
2وابگذارید مرا....
علی اطهری کرمانی
عاشقم ، سوخته ام ، وابگذارید مرالحظه ای با دل شیدا بگذارید مرامن در افتاده ام از پا ، دگر ای همسفرانببُرید از من و تنها بگذارید مراسرنوشت من و دل بی سر و سامانی بودبه قضا و قدَر اینجا بگذارید مرا
محتوای مخفی: شعر کامل
3
خوان هشتم ....تخیل مهدی اخوان ثالث در باره ی هفت خوان رستم....و شاید بشه گفت پشت صحنه ی شخصیت رستم
حتی وزن اشعار فردوسی حماسی ست .....سبک مهدی اخوان ثالث کاملا متفاوته با سبک فردوسیولی باز هم یه جورایی حماسیه ....ولی از یه جنس دیگه
,...یادم آمد , هان
داشتم می گفتم , آن شب نیز
.سورت سرمای دی بیدادها می کرد!و چه سرمایی , چه سرماییباد برف و سوز و وحشتناک
لیک , خوش بختانه آخر , سرپناهی یافتم جایی
,گر چه بیرون تیره بود و سرد , هم چون ترس...قهوه خانه گرم و روشن بود , هم چون شرم.همگنان را خون گرمی بودقهوه خانه گرم و روشن , مرد نقال آتشین پیغام
.راستی کانون گرمی بود
,مرد نقال -آن صدایش گرم , نایش گرمآن سکوتش ساکت و گیرا
-و دمش , چونان حدیث آشنایش گرم
.راه می رفت و سخن می گفت
,چوب دستی منتشا مانند در دستشمست شور و گرم گفتن بود
صحنه ی میدانک خود را
.تند و گاه آرام می پیمود
,همگنان خاموش
,گرد بر گردش , به کردار صدف بر گرد مروارید
پای تاسر گوش
,-"هفت خوان را زاد سرومردیا به قولی "ماخ سالار " آن گرامی مرد
;آن هریوه ی خوب و پاک آیین - روایت کرد
خوان هشتم را
,...,من روایت می کنم اکنون
"من که نامم ماثمحتوای مخفی: شعر کامل
4رویارویی خسرو و فرهاد....پاسخ های فرهاد خیلی دلنشین و جالبهنظامی
نخستین بار گفتش کز کجاییبگفت از دار ملک آشناییبگفت آنجا به صنعت در چه کوشند؟بگفت انُده خرند و جان فروشندبگفتا جان فروشی در ادب نیستگفت از عشقبازان این عجب نیستبگفت از دل شدی عاشق بدین سان؟بگفت از دل تو میگویی، من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چون است؟بگفت آری چو خواب آید، کجا خواب؟بگفت از جان شیرینم فزون است
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب؟
5
بدون شرح !
هر بار که مرا میدید، ساعتها گریه میکرد!آخرین بارکه بسراغم آمد،دیوانه وار میخندید ،وقتی حالت استفهام را در نگاه من دید، با طعنه گفت :
تعجب مکن که چرا می خندم، من دیگر آن زن سابق نیستم
بس بود هر چه تو قاه قاه خندیدی،و من های های گریستم !...تازه حرفش را تمام کرده بود که یکباره قطره اشکی سرگردان، در گوشه ی چشمش لنگر انداخت ؟با طعنه گفتم بنا بود گریه نکنی . پس این قطره اشک چیست؟!
اشک را با دست پاک کرد و فیلسوفانه گفت این قطره اشک نیست نقطه است میفهمی؟نقطه ،این آخرین نقطه ای ست که با آخرین فصل کتاب ایمانم به عشق مردان گذاشتم.من دیگر به هیچ چیز مردان ایمان ندارم ، جز .....به یکپارچگی شان .......در .....نامردی ......
6
این شعر هم از مهدی فرجی
دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
7یکی از زیباترین اشعار مولانا از نظر من
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کنترک من خراب شب گرد مبتلا کنماییم و موج سودا شب تا به روز تنهاخواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کناز من گریز تا تو هم در بلا نیفتیبگزین ره سلامت ترک ره بلا کنماییم و آب دیده در کنج غم خزیدهبر آب دیده ما صد جای آسیا کنخیره کشی است ما را دارد دلی چو خارابکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کنبر شاه خوبرویان واجب وفا نباشدای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کندردی است غیر مردن آن را دوا نباشدپس من چگونه گویم کاین درد را دوا کندر خواب دوش پیری در کوی عشق دیدمبا دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کنگر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرداز برق این زمرد هی دفع اژدها کنبس کن که بیخودم من ور تو هنرفزاییتاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن
8سهراب همیشه همسفر دلتنگی های من بوده و هست
مسافردلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو که روی شاخه نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
نمی رهاند
و فکر میکنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد
چه سیبهای قشنگی
حیات نشئه تنهایی است
و میزبان پرسید
قشنگ یعنی چه ؟
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
و نوشداروی اندوه ؟
صدای خالص کسیر می دهد این نوش
و حال شب شده بود
چراغ روشن بود
و چای می خوردند
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
چه قدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی
..........عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
و چه فکر نازک غمناکی
محتوای مخفی: شعر کامل
9
شاید بشه گفت دیدگاهم نسبت به زندگی مثل این شعره ....البته متاسفانه شاعرش رو نمیدونم ....اگر کسی میدونه ممنون میشم بهم بگه
میدانم نمی شود معنا کرد ...
زندگی زیباست اگرچه سخت است
جاده ای است هموار اگرچه پرپیچ و خم است
دفتری است کوچک اگرچه پر معناست
آسمانی است آبی اگرچه گاهی بارانی
خاطراتش زیباست اگرچه پر معماست
و در آخر ...
دریایی است طوفانی که ساحلش آرام و قرار ندارد.
10
آخرین اثر حال و هوایی متفاوت با 9 تای قبلی دارهمربوط به کتاب یادداشت های یک استعداد درک نشده اثر علی زراندوزدر واقع مطالب کتاب بخشی از ستون دنباله داری به همین نام (یادداشت های یک استعداد درک نشده ) است که از سال 81 تا 86 در ماهنامه ی گل آقا چاپ میشد.فضای داستان در محیط یه تیمارستان هست و اشخاصی مثل سزار، سقراط ، دکارت ، مارکس ، ژان والژان ، داش آکل ،چرچیل ، صادق هدایت و ....رو در این تیمارستان میبینیم....کمی عجیب و بسیار جالبه
نود و چهارشنبه
امروز خیلی ساکت بود تا این که ارشمیدس از توی حمام داد زد : یافتم!یافتم!سزار پرسید: چی چی را یافتی اَرَشی ؟ارشمیدس گفت : سنگ پا را های ....لاکردار یک ساعت است دارم دنبالش می گردم.نیوتن گفت : خب شد من نیروی جاذبه را کشف کردم وگرنه این ارشمیدس چه جوری می توانست داد بزند؟!
.....
نود و یک شنبه
این افلاطون عجب مغزی دارد.به طرز وحشتناکی باهوش است.فکرش را بکنید در تمام این مدتی که من او را می شناسم حتی یک بار هم ندیده ام کسی بتواند او را در بازی شطرنج شکست بدهد.امروز هم همه ی بچه ها را برد!انیشتین معتقد است که این جریان ربطی به هوش و استعداد افلاطون ندارد، بلکه تنها دلیل برنده شدن او این است که او همیشه با مهره های سیاه بازی می کند که 2 تا رخ و 7 تا وزیر بیشتر از مهره های سفید دارد! این انیشتین واقعا حسود است.هر کسی می تواند بفهمد که او این دلایل احمقانه را از روی حسادتش می تراشد.به قول اعلیحضرت لویی هفتاد و پنجم : حسود را بردند جهنم گفت نخیر آقا ، امروز وقت ندارم چون بعد از ظهر با سِر دوک نیم سوز قرار ملاقات دارم !
سلام خحسته نباشید منم خیلی دوست دارم شرکت کنم اگه مقدور باشه