به طوریقین آنچه درموردفلسفه امروزجهان میتوان گفت اینست که تمدن امروزمرهون روشنگری وهدایت فیلسوفانی چون دکارت و بیکن میباشدکه میگفت:فلسفه راازخرافات وماوراالطبیعه رهاسازیدتاواردزندگی مردم شودوقدرت بیافریند. والبته این مقصودبه دست کانت سرانجام یافت وفلسفه ازتمام مبادی ماوراالطبیعه خویش رهایی یافت وباانکارخداتوسط مارکس به منتهای خویش رسید.
ازینجاست که میتوان تفاوت فلسفه شرق وغرب راشناسایی نمودچنانکه فلسفه غرب برمکاتبی چون حس گرایی تجربه گرایی واثبات گرایی مبتنی است حال آنکه فلسفه شرق مبتنی برالهیات وخداشناسی ست. بدین منوال است که زندگی انسان درجوامعی که متاثرازفلسفه غرب است برحول محورانسان گرایی استواراست وزندگی جوامعی چون ایران برخداگرایی.اماآنچه گره گشای زندگی ماست رویکردی است که بتواندهمه این معارف راواردزندگیمان کرده وحرکت جامعه ماراازسنت به تجدد سامان بخشد.برای جوان یافتن پاسخی برای(زکجاآمده ام آمدنم بهرچه بود...)کارسختی نیست اماآنچه زندگی هریک ازمارا به چالش کشیده است وجودخودماست ویافتن راهی برای چگونه زیستن! وآن پیوندهای ناخودآگاهی چون طبیعت جامعه و... که مارادر رهیافتی به سوی رستگاری وسعادت محصورساخته اند. آنچه که هرکسی بایدبیابدفلسفه زندگی خوداوست.