-
حکايت69
در سيرت اردشير بابکان آمده است که حکيم عرب را پرسيد که روزی چه مايه طعام بايد خوردن ؟ گفت : صد درم سنگ کفايت است . گفت : اين قدر چه قوت دهد ؟ گفت : هذا المقدار يحملک و مازاد علی ذلک فانت حامله يعنی اينقدر تو را برپای همی دارد و هر چه برين زيادت کنی تو حمال آنی .
خوردن براى زيستن و ذكر كردن است
تو معتقد كه زيستن از بهر خوردن است
-
حکايت 70
دو درويش خراسانی ملازم صحبت يکديگر سفر کردندی . يکی ضعيف بود که هر به دو شب افطار کردی و ديگر قوی که روزی سه بار خوردی. اتفاقا بر در شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند . هر دو را به خانه ای کردند و در به گل برآوردند . بعد از دو هفته معلوم شد که بی گناهند . در را گشادند . قوی را ديدند مرده و ضعيف جان بسلامت برده . مردم درين عجب ماندند . حکيمی گفت : خلاف اين عجب بودی . آن يکی بسيار خواه بوده است ، طاقت بينوايی نياورد به سختی هلاک شد وين دگر خويشتن دار بوده است لاجرم بر عادت خويش صبر کرد و بسلامت ماند.
چو كم خوردن طبيعت شد كسى را
چو سختى پيشش آيد سهل گيرد
وگر تن پرور است اندر فراخى
چو تنگى بيند از سختى بميرد
-
حکايت71
يكى از حكما پسر را نهی همی کرد از بسيار خوردن که سيری مردم را رنجور کند . گفت : ای پدر ، گرسنگی خلق را بکشد . نشنيده ای که ظريفان گفته اند : بسيری مردن به که گرسنگی بردن . گفت : اندازه نگهدار ،كلوا واشربو و لا تسرفوا
نه چندان بخور كز دهانت برآيد
نه چندان كه از ضعف ، جانت برآيد
با آنكه در وجود، طعام است عيش نفس
رنج آورد طعام كه بيش از قدر بود
گر گلشكر خورى به تكلف ، زيان كند
ور نان خشك دير خورى گلشكر بود
رنجوری را گفتند : دلت چه می خواهد ؟ گفت : آنکه دلم چيزی نخواهد .
معده چو كج گشت و شكم درد خاست
سود ندارد همه اسباب راست
-
حکايت72
بقالی را درمی چند بر صوفيان گرده آمده بود در واسط . هر روز مطالبت کردی و سخنان با خشونت گفتی. اصحاب از تعنت وی خسته خاطر همی بودند و از تحمل چاره نبود . صاحبدلی در آن ميان گفت : نفس را وعده دادن به طعام آسانتر است که بقال را به درم .
ترك احسان خواجه اوليتر
كاحتمال جفاى بوابان
به تمناى گوشت ، مردن به
كه تقاضاى زشت قصابان
-
حکايت 73
جوانمردی را در جنگ تاتار جراحتی هول رسيد . کسی گفت : فلان بازرگان نوشدارو دارد اگر بخواهی باشد که دريغ ندارد . گويند آن بازرگان به بخل معروف بود .
گر بجاى نانش اندر سفره بودى آفتاب
تا قيامت روز روشن ، كس نديدى در جهان
جوانمرد گفت : اگر خواهم دارو دهد يا ندهد وگر دهد منفعت کند يا نکند . باری ، خواستن ازو زهر کشنده است .
هرچه از دو نان به منت خواستى
در تن افزودى و از جان كاستى
حكيمان گفته اند: آب حيات اگر فروشند به آب روی ، دانا نخرد که مردن به علت ، به از زندگانی بمذلت .
اگر حنظل خورى از دست خوشخو
به از شيرينى از دست ترشروى
-
حکايت74
يكى از علما، عيالوار بود و از اين رو خرج بسيار داشت ، ولى درآمدش اندك بود، ماجرا را به يكى از بزرگان ثروتمند كه ارادت بسيار به آن عالم داشت ، بيان كرد، آن ثروتمند بزرگ ، چهره در هم كشيد، و از سؤ ال آن عالم خوشش نيامد.
ز بخت روى 248 ترش كرده پيش يار عزيز
مرو كه عيش بر او نيز تلخ گردانى
به حاجتى كه روى تازه روى و خندان رو
فرو نبندد كار گشاده پيشانى
آن ثروتمند بزرگ ، كمى بر جيره اى كه به عالم مى داد افزود، ولى از اخلاص او به آن عالم بسيار كاسته شد، پس از چند روز، وقتى كه عالم آن محبت قبلى را از آن ثروتمند نديد، گفت :
نانم افزود آبرويم كاست
بينوايى به از مذلت خواست
-
حکايت75
درويشی را ضرورتی پيش آمد . کسی گفت : فلان نعمتی دارد به قياس ، اگر بر حاجت تو واقف گردد همانا که در قضای آن توقف روا ندارد . گفت : من او را ندارم . گفت : منت رهبری کنم . دستش گرفت تا به منزل آن شخص درآورد . يکی را ديد لب فروهشته و تند نشسته . برگشت و سخن نگفت . کسی گفتش : چه کردی ؟ گفت : عطای او را به لقايش بخشيدم.
مبر حاجت به نزد ترشروى
كه از خوى بدش فرسوده گردى
اگر گويى غم دل با كسى گوى
كه از رويش به نقد آسوده گردى
-
حکايت76
خشکسالی در اسکندريه عنان طاقت درويش از دست رفته بود . درهای آسمان بر زمين بسته و فرياد اهل زمين به آسمان پيوسته .
نماند جانورى از وحش و طير و ماهى و مور
كه بر فلك نشد از بى مرادى افغانش
عجب كه دو دل خلق جمع مى نشود
كه ابر گردد و سيلاب ديده بارانش
در چنين سال مخنثی دور از دوستان که سخن در وصف او ترک ادب است ، خاصه در حضرت بزرگان و بطريق اهمال از آن در گذشتن هم نشايد که طايفه ای بر عجز گوينده حمل کنند . برين دو بيت اقتصار کنيم که اندک ، دليل بسياری باشد و مشتی نمودار خرواری .
اگر تتر بكشد اين مهنث را
تترى را دگر نبايد كشت
چند باشد چو جسر بغدادش
آب در زير و آدمى در پشت
چنين شخصى كه يک طرف از نعمت او شنيدی درين سال نعمتی بی کران داشت ، تنگدستان را سيم و زر دادی و مسافران را سفره نهادی . گروهی درويشان از جور فاقه بطاقت رسيده بودند ، آهنگ دعوت او کردند و مشاورت به من آوردند . سر از موافقت باز زدم و گفتم .
نخورد شير نيم خورده سگ
ور بمير به سختى اندر غار
تن به بيچارگى و گرسنگى
بنه و دست پيش سفله مدار
گر فريدون شود به نعمت و ملك
بى هنر را به هيچ كس مشمار
پرنيان و نسيج ، بر نااهل
لاجورد و طلاست بر ديوار
-
حکايت77
حاتم طايی را گفتند: از تو بزرگ همت تر در جهان ديده ای يا شنيده ای ؟ گفت : بلی ، روزی چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را ، پس به گوشه صحرا به حاجتی برون رفته بودم ، خارکنی را ديدم پشته فراهم آورده . گفتمش : به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمده اند ؟
گفت :
هر كه نان از عمل خويش خورد
منت حاتم طائى نبرد
من او را به همت و جوانمردی از خود برتر ديدم .
-
حکايت78
موسی عليه السلام ، درويشی را ديد از برهنگی به ريگ اندر شده . گفت : ای موسی دعا کن تا خدا عزوجل مرا کفافی دهد که از بی طاقتی بجان آمدم . موسی دعا کرد و برفت . پس از چند روز که باز آمد از مناجات ، مرد را ديد گرفتار و خلقی انبوه برو گرد آمده . گفت : اين چه حالت است ؟ گفتند : خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته ، اکنون به قصاص فرموده اند . و لطيفان گفته اند :
گربه مسكين اگر پر داشتى
تخم گنجشك از جهان برداشتى
عاجز باشد كه دست قوت يابد
برخيزد و دست عاجزان برتابد
و لو بسط الله الرزق لعباده لبعوا فى الارض :
موسى عليه السلام به حم جهان آفرين اقرار کرد و از تجاسر خويش استغفار .
ماذا اخاضک يا مغرور فی الخطر
حتی هلکت فليت النمل لم يطر
بنده چو جاه آمد و سيم و زرش
سيلى خواهد به ضرورت سرش
آن نشنيدى كه فلاطون چه گفت
مور همان به كه نباشد پرش ؟
پدر را عسل بسيار است ولی پسر گرمی دارست.
آن كس كه توانگرت نمى گرداند
او مصلحت تو از تو بهتر داند