من غلط بکنم .منظورم این بود که دوستت دارم ، حالا لاغر یا چاق، زشت یا زیبا، فرقی نمیکنه
ممنونم.منصورجان!منم دوستت دارم عزیزم . و دستش را تو دستم گرفتم و گفتم : منو بخشیدی منصور، مگه نه؟
تو کاری نکرده بودی. من مقصر بودم .روزی که میخواستی بری حرفهایی که برای مادر و ثریا زدی کاملا درست بود. آدمها نباید عشقشون رو مخفی کنن .باید حرف دلشون رو بزنن .یا میشه یا نمیشه . من امتحان سختی از تو گرفتم
چی شد که جان سالم به در بردی منصور؟
شب گویا مادر از اینکه آهنگ نمی زنم متعجب میشه، وقتی میاد تو اتاقم میبینه که غرق خونم .عمرم به دنیا بود .البته هنوز مدت زیادی نگذشته بود. با پای خودم به بیمارستان رفتم . صبح هم به اصرار خودم داشتن منو به خونه برمی گردوندن که گویا یه ربع قبل ثریا با تو تماس میگیره و بقیه ش رو هم خودت می دونی.................
الهی صدهزار مرتبه شکر!
خب حالا میتونی بیای پایین یا نه؟
آره فکر میکنم بتونم
کمکت کنم؟
نه فقط محبت کن به گیسو بگو برام لباس بیاره
چرا به گیسو بگم خودم برات میارم عزیزم . منصور به اتاقم رفت یک بلوز و شلوار برایم آورد ، گفتم: بی زحمت اون برس رو هم به من بده
ای به چشم
بهتره موهام رو کوتاه کنم . روحیه و جون و قوه نگهداریش رو ندارم
نکنی این کار رو خانم قشنگم
تو که از موهای بلند باز بدت می اومد
اولا نه هر موی بلند و باز .دوما گفتم که تغییر جهت دادم. سوما خدا آدم رو عاشق نکنه گیتی خانم
باشه هر طور تو دوست داری منصور حالا برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
اینم به چشم. اما اعتراف میکنم که برای روزی که سر سفره عقد کنارم بشینی و خیالم راحت بشه بی تابم گیتی
انشاءا.. که لطف خدا باز هم شامل حالمون میشه و به آرزومون می رسیم
دعا میکنم و التماسش میکنم
لبخند ملیحی تحویلش دادم و گفتم : ممنونم از محبتت و صداقتت منصور.
در حالیکه لبخند میزد چشمانش را بهم فشرد و گفت : بیرون منتظرم
لباسهایم را عوض کردم و بسمت در رفتم . باز سرم گیج رفت .آهسته در را باز کردم .منصور پشت در بود. گیتی اگه حالت خوب نیست استراحت کن عزیزم .شامت رو میارم بالا
با هم پایین رفتیم. گیسو و مادر تو سالن نشسته بودند
- به به! شمع و چراغان کنیم یا گوسفند سر ببریم؟ نشستیم
- منصور می دونی ویولنت نجاتت داد؟
- میخوام برم بدم سرتاسرش رو طلا بگیرن بعد هدیه ش کنم به گیتی
- بالاخره این شهر الهه ناز برای کی بود منصورخان
- معلومه که برای قل شما! برای عزیز دلم گیتی!
- تکلیف مهندس فرهان چی میشه منصور؟
- پرویز پسر خوبیه مامان، حیفه از دست بره.اینه که قل گیتی رو براش در نظر گرفتم
- ای بابا،منصورخان؟
- حالا که فهمیده من و گیتی همدیگر رو دوست داریم .طبعا میاد سراغ شما .من مایلم با فرهان باجناق بشم
- شما که گفتی بهتر از فرهان هم سراغ دارین .اونو به گیسو معرفی کن
- گیتی جان نمیشه که هم تو رو بگیرم هم گیسو خانم رو
زدیم زیر خنده
- حالا اگه تو حرفی نداشته باشی حاضرم این از خودگذشتگی رو بکنم .منتها باید از این به بعد هر وقت الهه ناز رو میزنم، مراببوس رو هم بزنم
قاه قاه خنده در اتاق پیچید
- عروسی کیه پسرم؟
- تا نظر گیتی و گیسو خانم چی باشه
گفتم هر چی مادر بگن
- منکه میگم آخر همین هفته
- آخر همین هفته؟ چه عجله ایه مادر جون؟
- آخه تو ومنصور زیادی با هم بحث می کنین میترسم بهم بخوره .آخر همین هفته عقد کنین. هرموقع دلتون خواست عروسی بگیرین
- بحث که اشکالی نداره مادر جون .اختلاف نظر طبیعیه .اگه نباشه عجیبه
- مامان همچین میگی زیادی با هم بحث می کنین که یکی ندونه فکر میکنه ما صبح تا شب داریم کتک کاری میکنیم .تنها اختلاف من وگیتی تو این مدتاین بوده که او می گفت جایی که الناز باشه نمیام ، منم می گفتم باید بیای
- آره خب ، البته می دونم تا گیتی جون بگه من رفتم زانوهات سست میشه و اشکهات در میاد و به التماس می افتی .از حالا تو اون چشمات چشم عزیزم، چشم گیتی جون رو میخونم .بدتر از بابات تویی
قهقهه خنده بلند شد. منصور گفت: حالا خارج از شوخی. گیتی جان. عروسی کی باشه؟ فقط زودتر تو رو بخدا . دلم شور میزنه
- هر موقع شما دوست داری منصور. فقط عقد و عروسی با هم باشه .نامزدی هم لازم نیست
- اگه اینطوره که من دو هفته دیگه رو پیشنهاد میکنم
- دو هفته دیگه که خیلی زوده !
- زود نیست عزیزم. ما مشکلی نداریم که طولش بدیم. فقط باید بدونم میای تو این خونه یا خونه مستقلی می خوای
این دیگه از آن حرفها بود. گفتم : من دوست دارم تو همین خونه زندگی کنم که بوی پدرتون و خواهرتون رو می ده و مادر جون توش حضور داره .خونه ای که تو اون به عشق و خوشبختی رسیدیم . یعنی همینجا
منصور نگاه عاشقانه ای به من کرد و لبخند زد. مادر گفت:آخه این الهه ناز با الناز قابل مقایسه س؟ خدا رحم کرد. الهی قربونت برم عزیزم! ولی من مزاحم شما نمی شم. میرم ساختمان پشتی
- اگه شما برین ما هم میاییم اونجا .می دونین که بهتون عادت دارم
- دیگه وقتی آستینم رو می کنید می مونم ، از خدامه !
صدای خنده فضا را پر کرد
- ممنونم مادر جون. شما سایه سر ما هستین .اینجا مال شماست و من مهمان شما.
- بخدا اگه بذارم آب تو دلت تکون بخوره و منصور از گل نازکتر بهت بگه شیرم را حلالش نمی کنم
- شما لطف دارین
- مگه شما به من شیر دادی مامان جان یادم نمیاد
- باید هم یادت نیاد پسره بی چشم ورو
فریاد خنده بلند شد.
- گیسو خانم هم محبت میکنه و میاد اینجا با ما زندگی میکنه
- ممنونم مهندس.اگه اجازه بدین دوست دارم مستقل زندگی کنم و روی پای خودم بایستم
- نمیشه که تنها باشین
- تنها نیستم .مگه قرار نیست قاپ مهندس فرهان رو بدزدم
صدای قهقهه خنده بلند شد
- در هر صورت بدون تعارف اینجا منزل گیتیه
- از لطفتون سپاسگزارم
آخر شب که بالا آمدیم گیسو چند ورق بهم داد و گفت: بیا بخونش ببین این دو روز چه گذشته .بعدش هم اگه خواستی وارد دفتر خاطراتت کن.
*************************
در حالیکه مرتب دعا میخوندم که گیتی بلایی به سر خودش نیاورد مضطرب وارد عمارت شدم. کسی جلوی در نبود .بنابراین خودم از لای نرده ها در را باز کردم و بسمت ساختمان دویدم .آقا نبی جلوی ساختمان مرا دید. در حالیکه نفس نفس می زدم پرسیدم: سلام! چه خبر شده آقا نبی؟
- چرا انقدر هراسونید گیتی خانم؟
- من گیسوام!
- اِ ببخشید تو رو خدا
- مهندس مرده؟
چشمهاش دو وجب از صورتش فاصله گرفت . نه خانم ، خدا نکنه!
دستم را روی قلبم گذاشتم و نفس راحتی بیرون دادم. انگار آب سردی روی آتیش بریزند آرام گرفتم و بطرف خانه دویدم .کسی در سالن نبود. ثریا خانم از پله ها پایین می آمد .
- سلام!
- سلام گیتی خانم!
- من گیسوام
- ببخشین تو رو خدا
- چه خبر شده ثریا خانم؟ جون به لبمون کردین؟
- والـله زنگ زدم بگم آقا رو بردن بیمارستان چون خودکشی کرده. اما گیتی خانم فرصت ندادن. هر چه شماره گرفتم اشغال بود .بعد هم دیگه یادم رفت. چون آقا رو آوردند سرم شلوغ شد. ببخشین
- خواهرم داره دق میکنه
- آقا خودکشی کرده بود، ولی به دادشون رسیدیم .حالا هم بالاست