-
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
مژده بده! مژده بده! یار پسندید مرا
سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا
جان و دل و دیده منم،گریه ی خندیده منم
یار پسندیده منم، یار پسندید مرا
کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز
کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا
پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من
آینه در آینه شد دیدمش و دید مرا
آینه خورشید شود پیش رخ روشن او
تا به نظر خواه و ببین ک آینه تابید مرا
گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق فلک
گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا
نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند
رشک سلیمان نگر و هیبت جمشید مرا
چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او
باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا
پرتو بی پیرهنم جان رها کرده تنم
تا نشوم سایه ی او باز نبینید مرا
-
به تو ای دوست سلام
دل صافت نفس سرد مرا آتش زد
کام تو نوش و دلت گلگون باد
بهل از خویش بگویم که مرا بشناسی
روزگاریست که هم صحبت من تنهاییست
یار دیرینه من درد و غم رسواییست
عقل و هوشم همه مدهوش وجودی نیکوست
ولی افسوس که روحم به تنم زندانیست
چه کنم با غم خویش؟
گه گهی بغض دلم میترکد
دل تنگم زعطش میسوزد
شانه ای میخواهم
که گذارم سر خود بر رویش
و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم
ولی افسوس که نیست
کاش میشد که من از عشق حذر میکردم
یا که این زندگی سوخته سر میکردم
ای که قلبم بشکستی و دلم بربودی
زچه رو این دل بشکسته به غم آلودی؟
من غافل که به تو هیچ جفا ننمودم
بکن آگه که کدامین ره کج پیمودم
ای فلک ننگ به توخنجرت ازپشت زدی
به کدامین گنه آخرتو به من مشت زدی؟
کاش میشد که زمین جسم مرا می بلعید
کاش این دهر دورو بخت مرا برمی چید
آه ای دوست که دیگر رمقی درمن نیست
تو بگو داغتر از آتش غم دیگر چیست؟
من که خاکسترم اکنون و نماندم آتش
دیگر ای بادصبا دست زبختم بردار
خبر از یار نیار
دل من خاک شد و دوش به بادش دادم
مگر این غم زسرم دور شود
ولی انگار نشد
بگو ای دوست چرا دور نشد؟
من تماشای تو می کردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
و چنان محو که یکدم مژه بر هم نزنی
مژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو بقدر مژه بر هم زدنی
-
امشب به قصه دل من گوش میكنی ... فردا مرا چو قصه فراموش میكنی
هوشنگ ابتهاج