نگویند از سر بازیچه حرفی..............کز آن پندی نگیرد صاحب هوش
و گر صد باب حکمت پیش نادان..............بخوانند آیدش بازیچه در گوش
Printable View
نگویند از سر بازیچه حرفی..............کز آن پندی نگیرد صاحب هوش
و گر صد باب حکمت پیش نادان..............بخوانند آیدش بازیچه در گوش
شدن تندیس جهان است
و بودن واژه ایست بسنده برای زیستن
شدن آغاز گرانسریست
مرزی میان خاک و دوزخ
به شدن بر می خیزیم
پیش از آنکه خواب را به انتها برده باشیم
تا کورسوی چراغی
از نو ما را به سرایی دیگر بفریبد
یک نگاه..... در خماری می مانیم
شاعر: پیمان آزاد
من جنینی به شکم
چشم ها را بستم
و در این باغ بزرگ
دست را چرخاندم
که به یک کرم سلامی بکنم
و به یک میوه نورسته بی تاب و حریص
باز از گوشه لب
خنده کامل و نابی بکنم
مگر نسيم سحر بوي زلف يار منست
که راحت دل رنجور بي قرار من است
سلام
تا بلرزد در تنم
در تنانانا تنم
تناناناتنم
تاتنم
تابلرزد در تکمه های پيراهنت
در تکانه های صدايت
گم مي شوم در هياهوی بادها
در نارنجی پيراهنت
در هوهو همه دم هوهوی صدا
در کلمه کلمه کلمه ی کلامت
در کلماتت
در تکانه های صدايت
در تکمه های پيراهنت
تنها تر از یک برگ
با بار شادیهای مهجورم
در آبهای سبز تابستان
آرام میرانم
تا سرزمین مرگ
تا ساحل غمهای پاییزی
در سایه ای خود را رها کردم
در سایه بی اعتبار عشق
در سایه فرار خوشبختی
در سایه ناپایداریها
فروغ فرخزاد
او عشق من است
مي تواند در يك دم هر چهار فصل باشد
ديدن اخبار آب و هوا فايده اي ندارد
زمستان و بهار و تابستان در محاصره پاييزم
پيش بيني بلند مدت براي محبوب من فايده اي ندارد
او مي توند در يك دم چهار فصل باشد
در یکی فریاد
زیستن -
[ پرواز ِ عصبانی ِ فـّواره ئی
که خلاصیش از خاک
نیست
و رهائی را
تجربه ئی می کند.]
و شکوهِ مردن
در فواره فریادی -
[زمینت
دیوانه آسا
با خویش می کشد
تا باروری را
دستمایه ئی کند؛
که شهیدان و عاصیان
یارانند
بار آورانند.]
ورنه خاک
از تو
باتلاقی خواهد شد
چون به گونه جوباران ِ حقیر
مرده باشی.
***
فریادی شو تا باران
وگرنه
مرداران!
از شاملو
نواي عشق بر افروختي چنان در دل
که در زمان علم صبر سر نگون کردي
سلام
يادته من و تو داشتيم ساده زندگی می کرديم
از همين چشمه ی شفاف رفع تشنگی می کرديم
يه دفعه يه مهمون اومد، دلمو يه جوری دزديد
دل تو به روش نياورد از همون دقيقه فهميد
اولش فکر نمی کردم که دلم رو برده باشه
يا دلم گول چشای روشنش رو خورده باشه
اما نه...گذشت و ديدم دل من ديونه تر شد
به تو گفتم و دلت از قصه ی من با خبر شد