مرسي محمد جان
تنها كنكور نيست.مشكل من زندگي منه توهم اگه زندگي نداشتي مثل من مي شدي
Printable View
مرسي محمد جان
تنها كنكور نيست.مشكل من زندگي منه توهم اگه زندگي نداشتي مثل من مي شدي
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دير مغان و شراب ناب کجا
***
باز رفتی تو کانال د
افتادن واژه های نورانی
در بستر شب جواب مثبت بودند
گیسویش شریک با باران
از شانه آسمانخراش ها می ریخت
بر لنبر آفتابگیرها می بارید
بی شائبه از جنس رطوبت بودند
همبستر آب، محرم گرداب
جایی که نشان نداشت دعوت بودند
دیگه با اجازتون دارم می رم
این دال اخری هم واسه حسن ختام
دلا امشب سفر دارم ....چه سودائي به سر دارم
اینم دال اخر من شبت بخیر
من آن مورم که در پایم بمالند............نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم.............که زور مردم آزاری ندارم
اگه هنوز تصمیمتو عملی نکردی، این شعر هم بخصوص برای سنگ قبر یه آدم نا امید بدنیست:نقل قول:
يه شعر مي خوام واسه سنگ قبرم.
اگه ميشه لطف كنيد
آدم آخر کو و ذریات او.................نام جرویات و کلیات او
کو زمین کو کوه و دریا کو فلک.................کو پری کو دیو و مردم کو ملک
کو کنون آن صد هزاران تن بخاک.................کو کنون آن صد هزاران جان پاک
کو بوقت جان بدادن پیچ پیچ.................کو کسی کو جان و تن کو هیچ هیچ
هر دو عالم را و صد چندان که هست.................گر بسایی و ببیزی زانچه هست
چون سرای پیچ پیچ آید تو را .................بر سر غربال هیچ آید تو را
از شوخی گذشته زیادی بخاطر مشکلات خودتو ناراحت نکن. بقول شاعر:
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب.................باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
می ری
ومن
فقط نگاهت می کنم
تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم
بی تو
یک عمر فرصت برای گریستن دارم
اما
برای تماشای تو
همین یک لحظه باقیست.
تا نیک ندانی که سخن عین صواب است...................باید که به گفتن دهن از هم نگشایی
گر راست سخن گویی و در بند بمانی...................به که دروغت دهد از بند رهایی
يك بحر ... سرشك بودم و عمري سوز
افسرده و پير مي شدم روز به روز
با خيل گرسنگان چو همرزم شدم
سوزم : همه ساز گشت و شامم همه روز
زاهدی در میان رندان بود..............زان میان گفت شاهدی بلخی
گر ملولی زما ترش منشین.............که نو هم در میان ما تلخی
جمعی چو گل و لاله بهم پیوسته............تو هیزم خشک در میانی رسته
چون باد مخالف و چو سرما ناخوش...........چون برف نشسته اى و چون یخ بسته
هنوز و همیشه
من با غروب به خون می نشینم
و در دمیدن لبخند غنچه یاس
طلوع میکنم
تو باور کن!
زندگی را با طلوع عطر گل یاس
در بلندترین شعشعه سپیده صبح
سلام خواهم گفت
تو باور کن!