کافیست برای من، تو را...
ماهی یکبار...
سالی یکبار...
حتی عمری یکبار دیدن!!!
Printable View
کافیست برای من، تو را...
ماهی یکبار...
سالی یکبار...
حتی عمری یکبار دیدن!!!
می خواهم بنویسم
نمی توانم
یک کلمه به ذهنم می رسد
" تــــ:40:ـــو "
تمام شد
این هم نوشته ی امروز...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با تو بودن هم عذابی بود
بی تو بودن هم عذابی بود
با تو بودن :
ای که در چشم تو دیدم ،
آسمان آبی فردای رُوشن
با تو بودن ،
آبشار گیسوانت را
شعر شفاف نگاهت را
مخمل سرخ لبانت را
خُوب دیدن ، سیر دیدن
با تو بودن هم عذابی بود
بی تو بودن :
ای شبم ، تاریکیَم
ای دُروغ نازنین هستیم
بی تو بودن ،
چون غروب خسته پاییز
سوت بودن ، کور بودن
با همه بیگانه بودن
آشنای درد بودن
بی تو بودن هم عذابی بود
با تو بودن ، بی تو بُودن
بی تو بُودن ، با تو بُودن
سرگذشت روزهای رفته ام
قصه ما هم عذابی بود
با تو بُودن هم عذابی بود
بی تو بودن هم عذابی بود
زمین به آسمان بیاید
آسمان به زمین
حواس ام نه پرت شیطنت ستاره ها می شود
نه دلربایی گنجشگکان باغ
محو چشم های تواَم هنوز...
ســر به هــوا شــده ام،
تــو هم زیر ســرت بلــند شده...
چقــدر عجیــب...
فکــر می کــردم
قلــب همیشــه گرفتــار می شــود؛
امــا انگــار ســر، نقش کلیــدی تری دارد
در این ماجــرا...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نمی دونی کنار تو چه حالی داره بیداری
بزار باور کنم امشب تو هم حال منو داری
نمـیدونـی چـه آشـوبـم ... از این آرامـش خونــــه
از ایـن رویــای شیرینی ... که میدونم نمی مـونــه
چقد این حس من خوبه ... همین که از تو میمیرم
همین که هر نفس امشب ... هوامو از تو میگیرم
میان بودن و نبودن تنها یک حرف فاصله است!
به همین سادگی!
و من...
روز و شب جریمه سنگین رفتنت را پرداختم!
و جز دل که روزی هزار بار خراش افتاد
کسی نفهمید که از "ب" بودنت
تا" نون" نبودنت فاصله تا بی نهایت بود...!
تمام دنیا هم که بگویند تو مال ِ من نیستی،
باز هم این دل ِ زبان نفهم،
بهانه ات را میگیرد !!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
دریا را از خدا قرض می گیرم
سیگارش را هم
و خدا می نشیند پشت پیانویش
"سونات مهتاب" می زند
بیا حرف نزنیم
برای ادامه ی زندگی چیز زیادی لازم نیست
همین که تو باشی
سونات مهتاب باشد
بهشت و زندگی یکی می شوند
راستی...!
چه می چسبد این سیگاری که از لای لب های خدا برداشته ام!
من که یوسف نیستم
پس پیراهن شرمم را نکش از پشت
که بر می گردم
بی خیال عزیز های مصر و یعقوب های چشم به راه
چنان به خود می فشارمت
که هفتاد و هفت سال تمام
باران ببارد و گندم درو کنیم