تو عاشقانه ترين نام
و جاودانه ترين یادی
تو از تبار بهاری تو باز می گردی
تو آن یگانه ترين رازی ای یگانه ترين
تو جاودانه ترينی
برای آنکه نمی داند
برای آنکه نمی خواهد
برای آنکه نمی داند و نمی خواهد
تو بی نشانه ترين باش
ای یگانه ترين
Printable View
تو عاشقانه ترين نام
و جاودانه ترين یادی
تو از تبار بهاری تو باز می گردی
تو آن یگانه ترين رازی ای یگانه ترين
تو جاودانه ترينی
برای آنکه نمی داند
برای آنکه نمی خواهد
برای آنکه نمی داند و نمی خواهد
تو بی نشانه ترين باش
ای یگانه ترين
درد ِ دل.....کـه می کنــی ... !
ضعـف هـایـت، دردهـایــت را ...... می گـذاری تـوی ِ سیـنی و
تعـارف می کـنی کـه هـر کـدامـش را کـه می خواهنــد بــردارنـد ...
تیــز کننــد ...
تیــغ کننــد ...
و بــزننـد بـه ....روحـت !!!
کاش میشد بوسه ها را قاب کرد مثل نامه سوی هم پرتاب کرد
کاش میشد عشق را تقسیم کرد مثل یک شاخه ی گل تقدیم کرد
نه خورشید!
نه ماه!
روزگار من
با گردش نگاه تو
می چرخد
...
پیش پایــــت ...داشتم فکر میــــــــکردم چقدر پیش پـا افتاده است ...برای "تو" که بگویم... بی "تو" از پــا می افتمــــــ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
گفته بودی که چرا محوتماشای منی
آنچنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تاکه زدستم نرود
نازچشم تو قدر مژه برهم زدنی
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
روی قمرت قبله نما شد چه بجا شد
تیر نظرت سینه کشا شد چه بجا شد
تا سرو قدت, ریشه به غمخانه جان کرد
سرسبز زخون دل ما شد ,چه بجا شد
گلزار پر ازبوی تو گلبرگ زرویت
گربانگ هزاران به هوا شد, چه بجا شد
بس جان که ببوی لبت همواره به لب گشت
بس دل که رخت دیده فدا شد ,چه بجا شد
برتر زجهانی مه من کوی خرامت
گر منظره ی عرش خدا شد, چه بجا شد
ازآتش روی تو ,شرر در دوجهان ریخت
راوی اگر افسانه سرا شد چه بجا شد
نمیدانم عشق کجاست؟ اصلا هست؟
آری انگار آنطرف تر سایه ای مبهم از عشق به چشم میخورد
چه کسی آنرا پشت پنجره پنهان کرده
تو؟
من!؟نه...!وای راست میگویی
در آن لحظه که پرده را کشیدم که آفتاب پوستم را نسوزاند
عشق را پشت پرده پنهان کردم
و مدتهاست به دنبال آن میگردم
و پرسش روزم این شده
عشق کجاست؟ اصلا هست؟
با تو می مانم عزيزم . . .
بی آنکه دغدغه های فردا را داشته باشم . . .
زيرا می دانم فردا بيشتر از ديروز و امروز دوستت خواهم داشت . . .
آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم
خود به خود هوس باران را می کنم.
آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود
هوس یک کوچه تنها را می کنم
آن لحظه است که دلم می خواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم
قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان
آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم می خواهد باز زیر باران بمانم ،
دلم نمی خواهد باران قطع شود.
دلم می خواهد همچو آسمان که بغضش را خالی می کند ، خالی شوم ،
از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی
تنها صدای قطره های باران را می شنوم ، اشک می ریزم ، و آرزوی یارم را می کنم
دلم می خواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند
لحظه ای که آرام آرام می شوم
و دیگر تنهایی را احساس نمی کنم ، چون باران در کنارم است.
باران مرا آرام می کند ، مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها می کند و به آرزوهایم نزدیک می کند
آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،
دلم می خواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های خاموش را می لرزاند فریاد بزنم ،
فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود.
صدای کسی که خسته و دلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم می زند ،
تنهایی در کوچه های سرد و خالی
…