هر دو عالم را و صد چندان که هست.............گر بسایی و ببیزی زانچه هست
چون سرای پیچ پیچ آید تو را...............بر سر غربال هیچ آید تو را
Printable View
هر دو عالم را و صد چندان که هست.............گر بسایی و ببیزی زانچه هست
چون سرای پیچ پیچ آید تو را...............بر سر غربال هیچ آید تو را
اهل كام و ناز را در كوي رندي راه نيست
رهروي بايد جهان سوزي نه خامي بي غمي
***
اینم برا دلم
مو آن آزرده بي خانمونم
مو آن محنت نصيب سخت جونم
مو آن سرگشته خارم در بيابون
كه هر بادي وزه پيشش دونم
عزیز جون اینو که چند پست قبل گفتی. :31:نقل قول:
یکی جهود و مسلمان نزاع می کردند................چنانکه خنده گرفت از حدیث ایشانم
بطیره گفت مسلمان گر این قباله من.................درست نیست خدایا جهود میرانم
جهود گفت بتوریة می خورم سوگند................وگر خلاف کنم همچو تو مسلمانم
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد................بخود گمان نبرد هیچکس که نادانم
مرا همچون پرنده اي به پرواز در آسمان صاف خرداد وا مي دارد
و بعد همين كه مي بيند او را يافته ام
با نگاه سرد زمستاني اش مرا به زمين مي كشاند
او عشق من است
مي تواند در يك دم هر چهار فصل باشد
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد...........نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
در رسوم شرع و حکمت با هزاران اختلاف
نکته ای هرگز نشد فوت از دل دانای تو
آب حیوان ز منقار بلاغت می چگد
طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکر خای تو
و آنگه ز برای خشت گور دگران
در کالبدی کشند خاک من و تو
ویرانگری ، اساس نبرد است
ویرانگری
نوید آبادی
هر آنچه ساختند
از خشت خشت
ویران باد
ای لاله های میهن من
گلگونه های فسرده
گو بی شما
تاریخ را هر آنچه بسازند
ویران باد
آبادی ضحاک ویران باد
از خسرو گلسرخی
دست تضرع چسود، بنده محتاج را.................وقت دعا بر خدای، وقت کرم در بغل