بيم آن ندارم که روزی آسمان ترا از من بگيرد
بيم آن دارم که روزی تو خود را از من بگيری
بيم آن دارم که شب در وجود تو طوفان کند و خورشيد مهر ترا پنهان کند
تو خود را از من نگيرمن با تو زاده شدم و با تو: صبح زاده شد
من با تو پديد آمدم و با تو: اميد پديد آمد
تو به من لبخند زدی و روزهای جهان به من لبخند زدند ـ
تو نسيمی ـ تو آفتاب مهربان را بر من تا باندی ـ تو سپيده ی ـ
رنگين کمان لبخند تو تا ابد گشاده است و آسمان در زير طاق چشمان تو جاری است
و خورشيد از نگاه تو,
تو در ميان من و تقدير. دريچه ای
دريچه ای بروشنی آفتاب و زيبايی آسمان
تو خود را از من نگير من با تو زاده شدم
بگذار که با تو بميرم