نگاه می کنی ولی ، دگر نمی شناسیام
مرا صدا بزن که من از این سکوت عاصیام!
سکوت میکنی ولی ، سکوت راه چاره نیست
سکوت تو جواب این ، دل هزار پاره نیست!
همیشه زود میرسم ! همیشه دیر میرسی
سرم به سنگ خورده است ، ولی چه سود ؟! میروی .. ...
Printable View
نگاه می کنی ولی ، دگر نمی شناسیام
مرا صدا بزن که من از این سکوت عاصیام!
سکوت میکنی ولی ، سکوت راه چاره نیست
سکوت تو جواب این ، دل هزار پاره نیست!
همیشه زود میرسم ! همیشه دیر میرسی
سرم به سنگ خورده است ، ولی چه سود ؟! میروی .. ...
چه بايد كرد اين هم سرنوشتيست
ولي دل را به چشمت هديه كردم
سر راهت كه مي رفتي تو آن را
به يك پروانه بخشيدي و رفتي
صدايت كردم از ژرفاي يك ياس
به لحن آبي و نمناك باران
نمي دانم شنيدي بر نگشتي
ويا اين بار نشنيدي و رفتي
پريشان كردي و شيدا نمودي
تمام جاده هاي شعر من را
رها كردي، شكستي، خرد گشتم
تو پايان مرا ديدي و رفتي
چقدر دلم برایت تنگ شده
آنقدر که فقط نام زیبای تو در آن جای می گیرد
عزیز من ، قلب من
ای کاش می شد اشک های توفانی ام را
قطره قطره جمع کرد
تا تو در دریای غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کنی
ای کاش می شد فقط یک بار
فریاد بزنم
دوستت دارم
و تو صدایم را می شنیدی
نمی دانم چطور ، کجا و چگونه باید به تو برسم؟
ای کاش به جای عکس زیبایت
وجود نازنینت پیش رویم بود
و حرف های نا گفته ام را می شنید
به راستی که تو اولین عشق راستینم هستی
شاید در گذشته هرگز اینچنین عاشق نشده بودم
اما؛
حال خوب می دانم که فقط با شنیدن نام زیبایت
چشمانم بی اختیار می بارد
ای امید آخرینم
بدان که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه
به در گاه آفریدگار تو دعا می کنم
تا فقط یک بار بتوانم
چشمانم را زندانی نگاهت کنم
روزی ما دوباره كبوترهايمان را پيدا خواهيم كرد
و مهربانی دست زيبايی را خواهد گرفت.
روزی كه معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرين حرف دنبال سخن نگردی .
روزی كه آهنگ هر حرف ، زندگی ست
تا من به خاطر آخرين شعر رنج جستجوی قافيه نبرم.
روزی كه هر حرف ترانه ايست
تا كمترين سرود بوسه باشد
روزی كه تو بيايی ، برای هميشه بيايی
و مهربانی با زيبايی يكسان شود .
روزی كه ما دوباره برای كبوترهايمان دانه بريزيم...
و من آنروز را انتظار می كشم
حتی روزی
كه ديگر
نباشم
سطری از ورلن هست که هرگز بخاطر نخواهم آورد
خیابانی هست نزدیک که پاهایم را از رفتن بدان بازداشته اند
آینه ای هست که مرا برای آخرین بار دیده است
دری هست که من آن را تا پایان جهان بسته ام
در میان کتاب های کتابخانه ام (من می بینمش)
کتابی هست که هرگز آن را نخواهم گشود
در این تابستان پنجاه ساله خواهم شد
مرگ می فرسایدم، بی وفقه.
وقتی به صلیبم می کشند، من باید صلیب و میخ ها باشم
وقتی جام را به دستم می دهند، من باید دروغ باشم
وقتی در آتشم می افکنند، من باید دوزخ باشم.
من باید هر لحظه ی زمان را نماز بگزارم و سپاسگزارش باشم
من از همه ی اشیاء تغذیه می کنم.
وزن دقیق کائنات، تحقیر، هیاهو
من باید مدافع زخم های خود باشم.
نه شفا می طلبم و نه بیماری
من شاعرم.
مقصد فراموشی ست
من زود آمده ام.
یادم آمد که شبی در مهتاب
زیر گیسوی پریشان شده بید بلند
شعر زیبایی و وصف رخ تو می گفتم
در کنارم شب تاب
غرق اندیشه ی تو
رنگ خود را می باخت
وگل اطلسی باغچه از وصف رخت خندان شد
راز پنهان مرا زمزمه کرد
همه جا سبزی چشمان تو جاری شده بود
وگل داوودی، غرق در شرم حضور
شبنم کوکب بید ، از خجالت خشکید
داغ هجران تو در دلها سوخت
و شقایق پژمرد
ونگاه نرگس محو مخموری چشمان تو شد
شاپرک در عطش وصل تو پرپر می زد
وقناری سرمست
شعف انگیزترین نغمه خود را سر داد
نوعروس مهتاب
از تماشا لبریز
همچنان تابان بود
ناگهن دیدم من
عشق در پیکره باغچه جاری شده است
طپش قلب من و شعر تو معنا شده است
وگل قاصد را
سفری در پیش است
تا مگر بتواند
خبر عاشقی باغچه را به تو پیغام دهد...
نمي دونم همزبونم كه كدوم حرف تو رو ازرد؟
يا كدوم ترانه من تو رو مثله گلي پژمرد
نمي دونم كه چي گفتم تو شنيدي
چه خطايي سر زد از من كه تو از من دل بريدي؟
اگه روزي تو نباشي
بين ما راهي نباشه
نمي دونم كي مي تونه كه برام مثله تو باشه؟
اگه روزي تو نباشي
يا بري از من جدا شي
نمي دونم تو مي توني عاشقي دوباره باشي؟
اين پرنده دل من نمي تونه پر بگيره
تو رو مي خواد در كنارش
بال و پر از سر بگيره
آ
خه حيفه پر نگيره
پشت ابرا رو نبينه
حيفه اينجا
تك و تنها
تو قفس تنها بشينه(بميره)
__________________
در ميا ن من و تو فاصله هاستگا ه می انديشممی توانی تو به لبخندی اين فاصله را برداری
تو توانا يی بخشش دا ری
دستها ی تو توانا يی آ ن را دارد
که مر ازندگا نی بخشد
چشمها ی تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
دفتر عمر مرابا تو شکوهی ديگررونقی ديگر هستمی توانی تو به من زندگانی بخشیيا بگيری از من هر چه را بخشيدی
حمیدمصدق
__________________