تا غربت اومدم واست
ولی تو چی گربه صفت
نیومده گفتی برو
حالا چی شد چی موند واست
به جز اینکه شدی بده
گرچه خیالی نیست واست
حالا دیگه نگو چرا
بهت میگم گربه صفت
Printable View
تا غربت اومدم واست
ولی تو چی گربه صفت
نیومده گفتی برو
حالا چی شد چی موند واست
به جز اینکه شدی بده
گرچه خیالی نیست واست
حالا دیگه نگو چرا
بهت میگم گربه صفت
تو را از بین صدها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
برای لحظه پایان تنهایی
تو تنها اسمی بودی که صدا کردم
ما بانگ بر این گنبد ارزق بزنیم
چون مرغ حق از عشق تو حق حق بزنیم
بنمای جمال خود که ما ذره صفت
در پرتو روی تو معلق بزنیم
مرا گوئي که چوني چونم اي دوست
جگر پردرد و دل پر خونم اي دوست
حديث عاشقي بر ما روا کن
تو ليلي شو که من مجنونم اي دوست
تبعیدگاه من
شهریست بر کرانه ی دریای باختر
با کاج های کهنه و با کاخ های نو
کز قامت خیالی غولان رساترند
این شهر در نگاه حریص زمینیان
جای فرشته هاست
اما جهنمی است به زیبایی بهشت
کز ابتدای خلقت موهوم کائنات
ابلیس را به خلوت خود راه داده است
وین آدمی وشان که در آن خانه کرده اند
غافل ز سرنوشت نیکان خویشتن
در آرزوی میوه ی ممنوع دیگرند
در گريز ، از اين زمان بي گذشت
در فغان ، از اين ملال بي زوال
رانده از بهشت و عشق و آرزو
مانده ام همه غم و همه خيال
لحظه ها می گذرند
پر شتاب و بی درنگ
روز دیدار کجاست؟
کهنه هرگز نشود داغ دلم
به کجا بگریزم؟
که نباشد غم او
سر هر دارو درخت
دل هر جنگل و کوه
ردّ پایی است از او
خالی از او نشود عمق دلم
مـا زیـاران چـشـم یـاری داشـتــیم .............. خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
گـفـتگــو آیــیــن درویــشی نــبــود .............. ور نه با تـو مـاجـراهــا داشــتیـم
شيوه چشم ات فريب جنگ داشت .............. ما غلط کرديم و صلح انگاشــتيم
من ندانم که کيم
من فقط می دانم
که تويی...
شاه بيت غزل زندگيم
می بری غربت امروز مرا
سمت فردایی از آیینه وعشق