دي کوزهگري بديدم اندر بازار بر پاره گلي لگد همي زد بسيار
و آن گل بزبان حال با او ميگفت من همچو تو بودهام مرا نيکودار
Printable View
دي کوزهگري بديدم اندر بازار بر پاره گلي لگد همي زد بسيار
و آن گل بزبان حال با او ميگفت من همچو تو بودهام مرا نيکودار
روزاي خيلي طلائي يادته ؟
روز ترس از جدائي يادته ؟
موهاي شونه نكرده يادته ؟
چشمك از پشتِ يه پرده يادته ؟
هر که خوبي کرد زجرش ميدهند
هر که زشتي کرد اجرش ميدهند
باستان کاران تباني کرده اند
عشق را هم باستاني کرده اند
هرچه انسانها طلايي تر شدند
عشق ها هم موميايي تر شدند
اندک اندک عشق بازان کم شدند
نسلي از بوزينگان آدم شدند
در يا
با موجهاي ديوانه وارش
شعر هاي عاشقانه مي خواند
بي گمان
شاعري غرق شده است
با بالهاي مقوايي
به اوج گرفتنم مي بالم
اما اين نخ......
آه اين نخ.....
روياي پرنده شدنم را
به زمين گره زده است.
چرا هر کی با من مشاعره می کنه گیر می ده به "د "
تو شدي مال ديگري
چه جور دلت اومد بري
قفلا که بي کليد شدن
چشا به در سفيد شدن
چه امتحان خوبيه
دوريت عجب غروبيه
بارون شديده نازنين
از تو بعيده نازنين
خاطره رو جا نذاري
باز من و تنها نذاري
.......................
د که خوبه من دوسش دارم تا بشه نمیدم
یاد افتاد،
مرگ افتاد،
و دیگر صدایی از بغض پرپر کوچه مه گرفته نبود که بشتابد و ما را نجات دهد،
در کلبه سنگین و سرخ وار ما جز مات ،جز یاد خوردن،جز نفس کشتن،چیزی نبود،
من همه در یادی گم بودم،
و او یاد نداشت
نه همه چیز خوبه ولی من یک عمری می شه فقط دارم د می دم
البته بهتر از "ی" می باشد
راحت باش هر چی خواستی بده
تو در شب تولدت ، به شعله فوت ميکني / به چشم من که ميرسي ، فقط سکوت ميکني
اگر کسي در دل توست ، بگو کنار ميروم / گناه کن ، بجاي تو بر سر دار ميروم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیق ره تا من
به کوی میکده دیگر علم برافرازم
-----
چه می کنه امضای میثم
مایيم كه پا جاي پاي خود مي نهيم و غروب مي كنيم
هر پسين
اين روشناي خاطر آشوب در افق هاي تاريك دوردست
نگاه ساده فريب كيست كه همراه با زمين
مرا به طلوعي دوباره مي كشاند ؟
اي راز
اي رمز
اي همه روزهاي عمر مرا اولين و آخرين
نا اميدم مكن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه داني كه خوب است كه زشت
نه من از پرده تقوا به در افتادم وبس
پدرم نيز بهشت ابد از دست بهشت