ماه در انتهای مدار سردش میگذرد
ما مانده ایم و
روز نمی آید
Printable View
ماه در انتهای مدار سردش میگذرد
ما مانده ایم و
روز نمی آید
در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دل است بند بر پای چه سود؟!!!
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی
يک قطرهی آب بود با دريا شد،
يک ذرهی خاک با زمين يکتا شد،
آمد شدن تو اندرين عالم چيست؟
آمد مگسی پديد و ناپيدا شد.
در دايره اي كامدن و رفتن ماست
آن را نه بدايت نه نهايت پيداست
كس مي نزد دمي در اين معني راست
كين آمدن از كجا و رفتن به كجاست ؟
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم
تو کیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته روی گردابم
دل دردمند سعدي ز محبت تو خون شد
نه به وصل مي رساني نه به قتل مي رهاني
***
این دو بیت شعر هم شما جدی تلقی کنید
حرفهاي من هنوز ناتمام
تا نگاه ميکنم وقت رفتن است
باز هم همون حکايت هميشگي
پيش از ان که باخبر بشم لحظه عزيمت من ناگزير ميشود
دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس
ز خود بیگانه، از هستی رمیده
از این بی درد مردم، رو نهفته
شرنگ ناامیدی ها چشیده
دل از بی همزبانی ها فسرده
تن از نامهربانی ها فسرده
ز حسرت پای در دامن کشیده
به خلوت، سر به زیر بال برده
دو تنها و دو سرگردان، دو بی کس
به خلوتگاه جان، با هم نشستند
زبان بی زبانی را گشودند
سکوت جاودانی را شکستند
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
دادگاه و دادیار و دادرس
پله های چرک و باریک و بلند
راه روهای پر از افکار زشت
تبصره های قوانین ، بند بند
عشق در وجدان خود قاضی نبود
یک زن و یک پوشه و پرونده اش...
ماده ی هفتم به یادش مانده بود
مُهر "توقیف است " بر لبخنده اش