احسنت ،این رو باید کامل میذاشتی :نقل قول:
محتوای مخفی: متن کامل (درود بر سبز اندیشان)
یک شب چو ستاره گر نخسبی تا روز .:.:. تابد به تو اینچنین مه جانافـــروز
در تاریکیست آب حیوان تو مخــــسب .:.:. شاید که شبی در آب اندازی پوز
مولانا
Printable View
احسنت ،این رو باید کامل میذاشتی :نقل قول:
محتوای مخفی: متن کامل (درود بر سبز اندیشان)
یک شب چو ستاره گر نخسبی تا روز .:.:. تابد به تو اینچنین مه جانافـــروز
در تاریکیست آب حیوان تو مخــــسب .:.:. شاید که شبی در آب اندازی پوز
مولانا
زیباست تمام ، سبز اندیشیدن
در زیر شکنجه ها به او خندیدن
زیباست، یار دل ربایان بودن
با چهره او تمام دل را دیدن
خودم
نقاب دارد و دل به جلوه آب کند // نعوذ بالله اگر جلوه بی نقاب کند
فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست // چرا که هر چه کند زیر حجاب کند
چو نیست ظاهر قرآن به وفق مراد او // رود به باطن و تفسیر ناصواب کند
از او دلیل نباشد سوال کرد که گرگ // به هر دلیل که شد بره را مجاب کند
ایرج میرزا
دي پير مي فروش که ذکرش به خير باد * گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز ياد
..........................
گفتم به باد ميدهدم باده نام و ننگ * گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
حافظ
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت
تلخى و خوشى و زشت و زيبا بگذشت
پنداشت ستمگر كه جفا بر ما كرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت
سعدی
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
...
ترکيب پيالهاي که درهم پيوست
بشکستن آن روا نميدارد مست
چندين سر و پاي نازنين از سر و دست
از مهر که پيوست و به کين که شکست
خیام
تو گوهر بین و از خرمهره بگذر
ز طرزی کن نگردد شهره بگذر
چو من ماهی کلک آرم به تحریر
تو از نون والقلم میپرس تفسیر
حافظ
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین // نه کفر و نه اسلام ونه دنیا و نه دین
نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین // اندر دو جهان که را بود زَهره چنین
عمرخیام
ني بيچاره چه داند كه ره پرده چه باشد * دم ناييست كه بيننده و داناست خدايا
از آن آب حياتست كه ما چرخ زنانيم * نه از كف و نه از ناي نه دفهاست خدايا
مولانا
آن تلخ وش كه صوفي ام الخبائثش خواند // اشهي لنا و احلي من قبله العذارانقل قول:
به روایتی دیگر :
بنت العنب که صوفی ام الخبائثش خواند // اشهي لنا و احلي من قبله العذارا
حافظ
اکنون که گل سعادتت پربار است
دست تو ز جام مي چرا بيکار است
ميخور که زمانه دشمني غدار است
دريافتن روز چنين دشوار است
خیام
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست
بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
==
حافظ
مژگان تو تا تيغ جهان گير برآورد * بس کشته دل زنده که بر يک دگر افتاد
..........................
بس تجربه کرديم در اين دير مکافات * با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
حافظ
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
==
حافظ
احدی، لیک مرجع اعداد
واحدی، لیک مجمع اضداد
اولی و تو را بدایت نی
آخری و تو را نهایت نی
جامی
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چـــون زندگانی بسر میبرد؟
بدین دست و پای از کجا میخورد؟
سعدی
در دايره ي سپهر ناپيدا غور
مي نوش به خوشدلي كه دور است بدور
نوبت چو بدور تو رسد آه مكن
جاييست كه جمله را چشانند به زور
خيام
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن // ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها // خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
رومی
نور بصرم خاک قدمهای تو باد
آرام دلم زلف به خمهای تو باد
در عشق داد من ستم های تو باد
جانی دارم فدای غمهای تو باد
سنایی
دل چو فارغ گشت تن در ره دهیم
بی دل و تن سر بدان درگه نهیم
بعد از آن هدهد سخن را ساز کرد
بر سر کرسی شد و آغاز کرد
عطار
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخباثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
حافظ
اي دل چو حقيقت جهان هست مجاز
چندين چه بري خواري از اين رنج دراز
تن را به قضا سپار و با درد بساز
كاين رفته قلم ز بهر تو نايد باز
خيام
ز روي تست عيد آثار ما را * بيا اي عيد و عيدي آر ما را
..........................
تو جان عيد و از روي تو جانا * هزاران عيد در اسرار ما را
..........................
كتاب مكر و عياري شما را * عتاب دلبر عيار ما را
..........................
شما را عيد در سالي دو بارست * دو صد عيدست هر دم كار ما را
..........................
شما را سيم و زر بادا فراوان * جمال خالق جبار ما را
..........................
اگر عالم همه عيدست و عشرت * برو عالم شما را يار ما را
..........................
چو خاموشانه عشقت قوي شد * سخن كوتاه شد اين بار ما را
مولانا
اگر دستم رسد بر چرخ گردون // ازو پرسم که این چونست و آن چون
یکی را داده ای صد ناز و نعمت // یکی را قرص نان اغشته در خون
باباطاهر
نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس///که گر هلاک شوی منتی پذير از دوست
مرا که ديده به ديدار دوست برکردم ///حلال نيست که بر هم نهم به تير از دوست
سعدی
تو را صبا و مرا آب ديده شد غماز * و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
..........................
ز زير زلف دوتا چون گذر کني بنگر * که از يمين و يسارت چه سوگوارانند
حافظ
در هر که ترا دیده،به حسرت نگرانم .:.:. عمری است که من زنده به جان دگرانم
صائب
ملک آن طعنه بر مهر و وفا زن // به آیین محبت پشت پا زن
ملک دارای آن مغز سیاسی // که میخندد به قانون اساسی
ملک دارای آن حد فضایل // که تعدادش به من هم گشته مشکل
ایرج میرزا
لب نهادم به لب یار و سپردم جان را .:.:. تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی
صائب
dark_angel نگفتیا !!:31:نقل قول:
بگم ؟بگم ؟
:46: :10:نقل قول:
تو میگویی قیامت هم شلوغ است // تمام حرف ملاها دروغ است
تمام مجتهد ها حرف مفتند // همه بی غیرت و گردن کلفتند
برو یک روز بنشین پای منبر // مسائل بشنو از ملای منبر
شب اول که مات**ت در آید // به بالینت نکیر و منکر آید
چنان کوبد به مغزت توی مقبر // که میر**ی به سنگ روی مرقد
ایرج میرزا + خود سانسوری
دلم بجو كه قدت همچو سرو دلجوي است
سخن بگو كه كلامت لطيف و موزون است
ز دور باده به جان راحتي رسان ساقي
كه رنج خاطرم از جور دور گردون است
حافظ
تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن ذوقی .
مادری دارم بهتر از برگ درخت
دوستانی بهتر از اب روان
سهراب سپهری
نعوذبالله از آن قطره هایِ دیده شیخ
چه خانه ها که از این آبِ کم خراب کند
شنیده ام که به دریایِ هند جانوری است
که کسبِ روزی با چشمِ اشک بار کند
به ساحل می آید و بی حس به رویِ خاک افتد
دو دیده خیره به رخسارِ آفتاب کند
شود ز تابشِ خور چشمِ او پر از قی و اشک
برایِ جلبِ مگس دیده پر لعاب کند
چو گشت کاسه چشمش پر از ذباب و هوامّ
به هم نهد مژه و سر به زیرِ آب کند
به آبِ دیده سوزنده تر از آتش تیز
تن ذباب و دل پشّه را کباب کند
چو اشکِ این حیوان است اشک دیده شیخ
مرو که صید تو چون پشّه و ذباب کند
ایرج میرزا
دل شکيبا نميتوان کردن
واشکارا نميتوان کردن
سوخت جانم درون تن چکنم
برده بالا نميتوان کردن
گفتني اندر دل تو پنهان کيست
آه پيدا نميتوان کردن
بخت بد به نگردد از کوشش
خار خرما نميتوان کردن
صبر گويند خسروا داني
دانم اما نميتوان کردن
امير خسرو دهلوي
نشکند عهد من الا سنگـــدل//نشنود قول من الا بختـــــــیار
سعدیا چندانکه می دانی بگو///حق نباید گفتن الا آشـــــــکار
سعدی
رفت سرما و بهار آمد چون طاووسي
به سوي سبزه برون آمد هر محبوسي
هر زمان نوحه کند فاخته، چون نوحهگري
هر زمان کبک هميتازد، چون جاسوسي
منوچهري
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
==
حافظ
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطفهای بیکران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
حافظ
درون خانه خزان و بهار يکرنگ است
ز خويش خيمه برون زن، بهار را درياب
ز گاهوارهي تسليم کن سفينهي خويش
ميان بحر حضور کنار را درياب
ز فيض صبح مشو غافل اي سياه درون
صفاي اين نفس بي غبار را درياب
عقيق در دهن تشنه کار آب کند
به وعدهاي جگر داغدار را درياب
تو کز شراب حقيقت هزار خم داري
به يک پياله من خاکسار را درياب
عرقفشاني آن گل عذار را درياب
ستارهريزي صبح بهار را درياب
صائب تبريزي