دري هستم
كه ميتوانست به آسمان باز شود
اگر لولايش به زمين
چفت نبود.
ليلا فرجامي
Printable View
دري هستم
كه ميتوانست به آسمان باز شود
اگر لولايش به زمين
چفت نبود.
ليلا فرجامي
از سکوتم گذشتم...
برای تو.
خوش باش
که از هر چیز برایم عزیز تری...
حتی از سکوتم!
میمیرم
میکشی
میمانی
میروم
دستهایت به خون من،
قشنگ
لبهایم به جام تو،
حرام
میستیزم
میزنی
میبندی
میگریزم
دشنه در دیس
قصد جان
مرگ یک روح سرکش
شاعر میشوم،
قاتل!!
یاران همه رفتند تنهایی چه سود؟
آن همه مهر و محبت ها چه بود؟
من دگر با غم خود تنهایم
دلبری غم و کم لطفی یاران را چه سود؟
گرچه میدانم
یاد من گاهی گداری میکنند
غم دوری
اشک و زاری از برای من چه سود؟
خودم گفتم در غم فراق.......
باید لبخند زد
باید لبخند زد
فردا
یقینا
حتما
و مطمئنا بدتر خواهد بود
لبخند را از جيبم در مي آورم
روي لبهايم مي چسبانم
كليد را توي در مي چرخانم
آب هم از آب تكان نمي خورد !
من خوشحالم
خانه را دوست دارم
جورابهاي پشمي مي بافم
نقاشي مي كشم
اعترافات ژان ژاك روسو مي خوانم
خسته مي شوم
مي خوابم !
حالا که رفته ای
بهانه ی خوبی است
"شب
سکوت
کویر"
فقط صدای این هق هق را
کم کنید
سراسر کوه را برف پوشانده است
و پرندگان بی دانه اند
پنجره را باز کن
منتظر باش
پرنده یی هست که به خانه ما پناه آورد
و سور امشب مان
مهیا گردد…
شمس لنگرودی
آدم بازنشسته، نويسنده مي شود
نويسنده بازنشسته، منتقد
منتقد بازنشسته، فيلسوف
فيلسوف بازنشسته، ديوانه
ديوانه بازنشسته، شاعر
(نه نه ببخشيد، شاعر، شاعر به دنيا مي آيد)
ديوانه بازنشسته، آدم مي شود!
چقدر مسافت ها زيادند...
در اين شهر،
که سرمايش
تا توي خانه ها هم مي رود.
و آدم را
از هر چه
_ پرسه زدن است _
بيزار ميکند.
...
ديگر حتي حوصله راه رفتن را هم
ندارم
در خيابان.
يک سيگار!
فقط يک نفر بيايد
يک سيگار برايم روشن کند.لطفا...
همهی اين خانهها را
عمودی باشند
یا افقی
میپيمايم
تنها
برای يک لحظه
که دستانت
در دستان من باشد ...
عطا صادقی
بی سلولهايم
نمیتوانم
عاشق باشم
اما میتوانم
چون بهتی طولانی
از کنار تو بگذرم
از لبهی هزاران نفس
که به نيستی میروند
ندا آبکاری
گلوگاهت
وامدار پیکر من
رشته رشته
پاره پاره
در دست تو
طنابی پوسیدهام
کتایون آموزگار
تو میروی
و من پشت سرت مه میپاشم
بگذار جادهها مهآلود باشند
گرگها در مه
خوب سفر میکنند
خوب شکار میکنند...
دنيا، بيشهاي ست
و در اين بيشه
هر درختي كه قد ميكشد
جلوي آفتاب را ميگيرد.
خداوندا!
با احترام و عرض آداب:
ما مردم ساده دلی هستیم.
برای یک بار هم که شده است
بیا و ما را
از این سر درگمی مزمن
رهایی بخشا!
مجید ضرغامی
تقدیم به ویروس های نازنین
که محیط حافظه را
از نامه هایت پاک کردند.
مجید ضرغامی
دوست!
به عاقبت دنیا مشکوکم.
آدم ها وعده می کنند و می شکنند
داستان پسر نوح را
خودِ شما نوشته اید.
مجید ضرغامی
گم راه می شویم
عاشق می شویم و... تنها
میان این همه تن ها – می شویم
عشق را تو آفریدی
شک را تو ،
حتی ... شعر را
که دین و ایمان است.
مجید ضرغامی
کفشها بسیار مهمند
من از کفش آدمها می فهمم
که هر کس از کجا آمد ه است
با چه کسی حرف زده است
به چه کسی نگاه کرده است
یقه ها بسیار مهمند
من از یقه پیراهن هامی فهمم
که هر کس چقدر بغض کرده است
چقدر خودش را پنهان نگاه داشته است
و چقدر با کفش هایش بیگانه است.
می خواهم
در آغوشم بگیری
تا امروز
نتواند
ازمیان ما بگذرد.
بارانی آمده
رفته
وشهر خالی پشت ماه پخش می شود
گوش به فرمان تو نیستم
به فرمان هیچکس
دست شعری کوتاه را گرفته ام
و از سکوت نسل ها بالا می روم .
سیم خاردارجهیزیه مادرم بود
درمرز جاده ای که به ماه تلخ می رسید
من بی مهربا تو می خوابم
عاشق تر اما
برمی خیزم
اینجا روسپیان پاپتی
برای جفتی کفش و یک دست چینی گلدار
مصدق را تا انتهای ولی عصر می روند
...
ذرات هوا پر از کودکان مریض است
بسترمان از پنجره لو می رود
آسمان را ببند .
باورش سخت است
براي دل كوچكم...
چه بي تفاوت
وچه بي رحمانه اولين و آخرين!
روزها ميگذرد...
سالها نيز خواهد گذشت
ميدانم،از پس غم دوريت
بر نمي آيم
مي آيم روزي،
پشت ديوار حاشا لانه خواهم كرد
خواهمت ديد!
شاد خواهم شد
پرواز خواهم كرد در اوج
كسي چه مي داند
شايد همسايه شويم
آن روزها
از بالاي برج حاشا
چه تماشايي بود چشمان گريانم
10.22
حالا که این قصه به پایان میرسد
بی رودربایسی!
شما هم در قتل من دست داشتهاید
ناهيد سرشگی
یک ربع مانده به انتظار
یک چشم خالی
دو دست ملتمس
ثانیه های بزرگ
جای خالی
قاب عکس تو
آنقدر گریه کردم
که ثانیه هایم
اشک شد
نیامدی
بدرود ای
انتظار زرد...
::.خودم.::
توفانی بود
آمد و رفت
دلِ دریا خالی شد
چند ماهی مرده
یک بطری
بی نقشهی گنجی
سارا محمدی
زنگ میزنی
یا من هستم
که هیچ
اگر نبودم این نامه را بگیر
بیا در خانهی ما
در بزن
یا من هستم
که هیچ
یا من نیستم
که زنم دری را که میزنی باز میکند
یا از درز دری که میزنی یا از طرز در زدنت
میبیند تویی و میگوید
که یا خودم رفتهام
که هیچ
یا مرا بردهاند
که هیچ
رضا مهرعلیان
عشق این است که مردم
ما را
با هم اشتباه بگیرند !
وقتی
تلفن با تو کار دارد
من پاسخ بگویم .
و اگر دوستان
به شام دعوتم کنند
تو بروی .
نزار قبانی
در این بازی
همیشه برنده
منم
در دو دست تو
همیشه گل بوده
هر دو دست من
پوچ...
سینا بهمنش
میگویم: سلام
کسی جوابم نمیدهد
پس خدانگهدار میگویم!
شاید از سر اتفاق
کسی دستهایش تکان بخورد
کدام گوشه ی قلبم را
به تو بدهم
تا دلت را خط نیاندازد
که تمام دلم
خط خطی ست…
نیت می کنم وصدایت می کنم
با جواب ِ تو فال می گیرم
اگر گفتی "بله"
روز خوبی خواهم داشت
اگر گفتی "جانم"
تمام خوبی ها را برای تو می سازم.
فردا نه رنگ تو را دارد
نه هوای
هـای های چوپانی
گلهاش زار ميزند برای گرگ...
فردا مثل من است
گوشهیی نشسته
از ترس گرگ،
راست ميگویم.
دير شده نازنين
پرستوها رفتهاند
و ديگر
براي هيچ كس دلتنگ نميشوم
دلتنگي نيست
تنگدليست
اين كه غربال ميكند
همهمان را اينروزها
مثل کيوسک زرد تلفن
آرزو دارم
سر چهارراه بايستم
نه اينجا
ته کوچهای بنبست.
کامليا هاشمی
پرده را کنار میزنم
رنگش پريده
میداند
من مثل او عادت نمیکنم
که در شهر من
پرده با پنجره
پنجره با ديوار
ديوار با هيچ
فرقی نمیکند
سارا محمدی
مرگ اگر آید از این در گویم
برو و از در دیگر بازآ
سر برون آر زهر روزن و در
تا بینم ز همه سوی ترا
اینکه می خندد در این شب تار
اینکه آن دور ستادست بپا
سایه ی مرگ جهان ست و من است
اینکه می خواند پیوسته مرا
من تورا دوست تر از جان دارم
ایکه می خندی از دور به من
مرده ام من، تو که يی، پیشتر آی
روی بنماي در این گور به من
من ترا دوست تر از جان دارم
باز، باز آی و مرا در بر گیر
مثل این است که .... شاید ..... افسوس
تو زمن سیری و من از جان سیر
از شب نهراسید که شب آرام است
در شب دل هر طالب خلوت رام است
در صبح به جز نور کدامین لطف است
در روز که بر نوع بشر چون دام است
گر در شب تاریک یکی سرقت کرد
در روز دو صد دزد به هر یک بام است
گر روز به دنبال گهر می کردی
رو مسلک نو گیر که فکرت خام است