اينا رو مي نويسم اگه سوتي هم نباشه خودم به نظرم با حاله
سوتي خيلي كم ميدم چون از اصول ضد سوتي استفاده مي كنم. ولي اين سوتي ها رو مي خونم يك چيز هايي يادم مياد.
يك بار امدم سر به سر دوستم بزارم كه بغل دستم مي نشست. زديم و صندلي فلزي دوستمو شكستم. اين بدبخت هم امد مدرسه ديد صندليش شكسته. مدير بهش گفت فعلا روي اين صندلي فايبرگلاس(شكسته) بشين تا صندليت رو تعمير كنيم. منم هي سر كلاس پايه صندلي رو مي كشيدم بعد ولش مي كردم اين رفيقم يك تكون ناجور مي خورد. معلم ها هم ميامدن سر كلاس هي به اين بدبخت گير ميدادن كه سر كلاس مسخره بازي در نيار. سر زنگ تاريخ معلم آخرش عصاباني شد و اين رفيقمو پرت كرد بيرون منم داشتم از خنده مي تركيدم :laughing: :laughing: . معلم گفت چيه فلان فلان شده مي ندازمت بيرون. :puke: :puke:
يك قطي كبريت از پسر عمم گرفته بودم گذاشته بودم توي ماشين. جمعه بابام رفته بود سري به باغ بزنه، چند تا درخت خشك رو آتش بزنه ديد توي جعبه كبريت چند تا كبريت كلفته، پيش خودش گفت حتما كبريتاش بهتره، يكي رو آتش زده بود ديد درست روشن نميشه. ديگه بقيش رو هم خودتون تصور كنيد :puke: :puke:
بعدش بابام شاكي شده بود مي گفت نزديك بود سكته هه رو بزنم. :laughing: