شب عاشقان بی دل چه شب دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
احتمالا حافظ
Printable View
شب عاشقان بی دل چه شب دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
احتمالا حافظ
دور از تو زندگانی من غرق ظلمتست
مهتاب من که در شب تارم نیامدی
میخواستم که در قدمش میرم ونشد
ای جان نا مراد به کارم نیامدی
وزری
یک قطره ابم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در اغوش بگیرم که بمیرم
فاضل نظری
مقدس همتی، کاين بارگه ساخت / مبارک نيتی، کاين کار پرداخت
دريــن درگاه، هـر سنگ و گل و کاه / خــدا را سجده آرد، گاه و بيگاه
پروين اعتصامی
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
==
حافظ
در غمش هر شب به گردون پیک آهم می رسد / صبر کن، ای دل شبی آخر به ما هم می رسد
شام تاریـک غمش را گــر سحر کردم چه ســود / کـز پـس آن نـوبــت روز سیـــاهـم مــــی رسد
صبــــر کـن گـر ســـوختـی ای دل ز آزار رقــیـب / کاین حدیث جانگداز آخر به شاهم مــــی رسد
گـر گنـه کـردم، عـطا از شاه خوبـــان دور نیست / روزی آخـــر مــژده ی عفـو گناهم مـــی رسد
ملک الشعرای بهار
دارد به جانم لرز مي افتد رفيق؛ انگار پاييزم
دارم شبيه برگ هاي زرد و خشك از شاخه مي ريزم
سيد محمد علي آل مجتبي
می نوش که عمر جاودانی اینست / خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و مل است و یاران سرمست/ خوش باش دمی که زندگانی اینست
عمرخیام
چه زیباست با صدای استاد:40::8:نقل قول:
تو دستم گرفتی قدم به قدم
رفیقم تو هستی به شادی و غم
ز جان محو شوق بهار توییم
که تا پای جان بر کنار توییم
محمد سعید میرزایی
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
==
حافظ
تلخی عمر به شیرینی عشق اکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد
فاضل نظری
در گارگه کوزه گری رفتم دوش //// دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگهان کوزه ای برآورد خروش //// کو کوزه گر کوزه خر کوزه فروش
عمرخیام
شمسه نـه مسنــد هفت اختران / ختـــم رسـل خــاتــــــم پیــغمبــــران
احمد مرسل که خرد خاک اوست / هر دو جهان بسته به فتراک اوست
نظامی
تو قله خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی و تعبیر تو محال
ای همچو شعر حافظ و تفسیر مثنوی
شرح تو غیر ممکن و تفسیر تو محال
قیصر امین پور
لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده است
خیمه ی آن سبزگون خرگه این آتشین
باز مرا طبع شعر سخت به جوش آمده است
کم سخن عندلیب،دوش به گوش آمده است
وای... از لام چقدر سخته.تازه مطمئن نیستم بیت دوم مال همی مصرعه یا نه
منوچهری دامغانی
تا نـمـیری و نــگـردی زنــده باز
صد هزاران بار هســتی بی ادب
هر که او جایی فــرود آمد همی
هست او را مــرددونهمت لقب
چون ز پرده اوفــتادی میشتاب
تا ابـد هــرگــز مــزن دم بیطلب
طالب آن باشد که جانش هر نفس
تشنهتر باشد ولیکن بــی سبب
نه سبب نه علتـش باشــد پدید
نه بود از خود نه از غیرش نسب
چون نباشد او صفت چون باشدش
خود همه اوست اینت کاری بوالعجب
گر تو را باید که این سر پی بری
خویش را از سلب او سازی سلب
بر کنار گنج مانــدی خــاک بـیز
در میان بحر ماندی خشک لب
چون رطب آمد غرض از استخوان
استخوان تا چند خائی بی رطب
هین شراب صرف درکش مردوار
پس دو عالم پر کن از شور و شعب
مست جاویدان شو و فانی بباش
تا شــوی جــاوید آزاد از تعــب
چون تو آزاد آیــی از ننگ وجود
راستت آن وقت گیرد حکم چپ
از دم آن کس که این می نوش کرد
دوزخ ســوزنده را بگــرفت تـب
همچو عطار این شراب صاف عشق
نوش کن از دست ســاقی عـرب
عطار
بنگر زجهان چه طرف بربستم : هيچ
وز حاصل عمر چيست در دستم : هيچ
شمع طربم ؛ ولي چو بنشستم ؛ هيچ
من جام جمم؛ ولي چو بشکستم ؛ هيچ
خیام
چرا عاشقان را نصیحت کنیم
بیایید از عشق صحبت کنیم
تمام عبادات ما عادت است
به بی عادتی کاش عادت کنیم
قیصر امین پور
مرغ دل در قفس سینه ز شوق
میکند قــصـد به پرواز امـشـب
دانــه از مــرغ دلــم باز مـگـــیــر
که شد از بانگ تو دمساز امشب
عطار
مرغ دل در قفس سینه ز شوق
میکند قــصـد به پرواز امـشـب
دانــه از مــرغ دلــم باز مـگـــیــر
که شد از بانگ تو دمساز امشب
عطار
برخيز و مخور غم جهان گذران///بنشين و دمي به شادماني گذران
در طبع جهان اگر وفايي بودي///نوبت بتو خود نيامدي از دگران
خیام
نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی
من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی
من سراپا همه شرمم تو سراپا همه عفت
عاشق پا بفرارم تو که این درد ندانی
شهریار
يـاقوت ز ديده ريختــم تا چه کنی / در پای غــم تو بيختم تا چه کنی
از هر که به تو گريختم سود نکرد / از تو به تو در گريختم تا چه کنی
ابوسعید ابوالخیر
یک شب چراغ روی تو روشن شود ، ولی ///چشمـــــی کنـــار پنجـــــــره ی انتظار کو
خــــون هـــزار سرو دلاور بــه خاک ریخت ///ای سایه ! های های لب جویبار کــــــــــو
ابتهاج
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به
==
حافظ
هر روز دلم در غم تو زار تر است
وز من دل بی رحم تو بیزار تر است
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار تر است
مولانا جلال الدین محمد بلخی
یک شب چراغ روی تو روشن شود ، ولی ///چشمـــــی کنـــار پنجـــــــره ی انتظار کو
خــــون هـــزار سرو دلاور بــه خاک ریخت ///ای سایه ! های های لب جویبار کــــــــــو
ابتهاج
مگه نباید شعر رو با ت شروع میکردین؟!نقل قول:
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید // بهتر ز می ناب کسی هیچ ندیدنقل قول:
من در عجبم ز می فروشان که ایشان // به ز آنچه فروشند چه خواهند خرید
عمرخیام
با سلام ...
در گوش دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بود ز من میدانی
در گردش خویش اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی
+-+-+++-+-+++++
حکیم عمر خیام
يا رب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست * جان ما سوخت بپرسيد که جانانه کيست
..........................
حاليا خانه برانداز دل و دين من است * تا در آغوش که ميخسبد و همخانه کيست
حافظ
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان |||||بگشــود نافــهای و در آرزو بــبـســت
شیدا از آن شـدم که نگارم چو مـاه نو ||||| ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت ||| این نقشها نگر که چه خوش در کدو ببست
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم |||با نعــرههای قلــقلش اندر گلو ببـســت
مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع |||بر اهل وجد و حال در های و هو ببست
حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست|| احرام طوف کعبه دل بی وضـو بـبـست
حافظ
تنها به اشاره تو سبز است بهار
باغیم و اجازه شکفتن با تو
قیصر امین پور
این هم در ادامه پست فبل (مفهوم)
وقف است مرا عمر در این مشتاقی .:.:. احسنت زهی طراوت و رواقــی
من کف نزنم تا تو نباشی مطــــــرب .:.:. من می نخورم تا نباشی ساقی
مولانا
یک جرعه ی می ز ملک کاووس به است // از تخت قباد و ملکت توس به است
هر ناله که رندی به سحرگاه زند // از طاعت زاهدان سالوس به است
عمر خیام
تلخ از تو شيرين مي شود كفر از تو چون دين مي شود * خار از تو نسرين مي شود چيزي بده درويش را
..........................
جان من و جانان من كفر من و ايمان من * سلطان سلطانان من چيزي بده درويش را
تو عيب ما را كيستي تو مار يا ماهيستي * خود را بگو تو چيستي چيزي بده درويش را
..........................
جانرا در افكن در عدم زيرا نشايد اي صنم * تو محتشم او محتشم چيزي بده درويش را
مولانا
ابلهان تعظیم مسجد میکنند // در جفای اهل دل جد میکنند
آن مجاز است این حقیقت ای خران // نیست مسجد جز درون سروران
رومی
ابلهان تعظیم مسجد میکنند // در جفای اهل دل جد میکنند
- - - - - - - -
نی دولت دنیا به ستم مــــیارزد .:.:. نی لــذت مستیاش الم میارزد
نه هفت هزار ساله شادی جهان .:.:. این محنت هفت روزه غم میارزد
حافظ
ممنون از تذکر شمانقل قول:
اشتباه تایپی بود تصحیح شد
-------------------
در ایران تا بود ملا و مفتی // به روز بدتر از این هم بیفتی
ایرج میرزا
یار دبستانی من با من و همراه منی
چوب الف بر سر ماست بغض من و اه منی
...