آسمان لك افتاده است
پشت پنجره مي نشينيم رويا مي چينيم
و لك لك ها بر طاق بلند روياهامان لانه مي گذارند
پاورچين، پاورچين از پشت پلك هايم مي گذري
تمام سايه هاي جهان را دور مي زني
Printable View
آسمان لك افتاده است
پشت پنجره مي نشينيم رويا مي چينيم
و لك لك ها بر طاق بلند روياهامان لانه مي گذارند
پاورچين، پاورچين از پشت پلك هايم مي گذري
تمام سايه هاي جهان را دور مي زني
يك چشمه در حوالي اين خاك تشنه نيست
جاريست اين حقيقت تلخ و زلال نيست
آدم دچار غفلت مطلق گراييست
يعني هواي آينه در اعتدال نيست
عمريست بر مدار خطر ميرود زمين
ديگر ظهور حضرت حق را مجال نيست
شمشير جلوه گاه تمام قبيله هاست
وقتي كه در سرشت بشر جز جدال نيست
امروز پهلوان مصافيم و روز حشر
در بارگاه خوف كسي را مجال نيست
مرغيم ودر هواي پريدن نشسته ايم
خاكستر است چاره پرواز... بال نيست
اينگونه كآفتاب حقيقت نهان شده ست
اي سايه هاي سرد شما را زوال نيست
با اين شكسته بالي ودرماندگي چرا
دنيا در انتظار ظهور و وصال نيست
تنها به یک نگاه ، آری به یک نگاه
آماج شوق و شور ، اینگونه آشکار
در جان و در دلم فواره میزند .
در شب ساحلي شكاك
شب تعقيب
پنجره ها را
باد
برگ مي زد
بوي گل مي آيد
هوم
بوي گل مي آيد شايد گلداني
از هجوم من
در پنجره اي
ايمن مانده است
باني اين هوس ناميمون كيست ؟
تو به دستان خدا نزديکی!
من کجا و تو کجا؟
تو گل ياس گلستان بهار
من غم سرد شبستان خزان
تو صدای تپش عشق طلوع
من پر از خستگی شوق غروب
تو شميم نفس رويش باغ
من سکوت تب شنهای کوير
من غروبم
تو طلوع!
من خزانم
تو بهار!
من کويرم
تو بر اين تشنگی دشت ببار..
راز در دل خود دارم و آواره اويم×××زندگي را به خدا با او بجويم...
مپرسيد چرا ، گوش كنيد مردم
علتش اين بود ... علتش اين است
و اين نه تنها مربوط به هند و چين است
بلكه از خانه هاي بي نام ، تا سفره هاي بي شام
از شكستگي سر جوبه ي دار خون آلود ، تا كنج زندان
از ديروز مرده ،تا امروز خونين
تا فرداي خندان
از آسياي رميده ، تا افريقاي اسير
حلقه به حلقه ، شعله به شعله ، قطعه به قطعه
زنجير به زنجير
بر پا مي شود توفان زندگي
يك دل نه صد نه بيشتر عاشقت شدم×××حيران عشقت مانده ام ويرانه ات شدم...يا الله...
مرا عاقبت اين غرورم به خاك سيه مي نشاند
مرا چون پلنگان مغرور
شبي از فراز يكي قله كوه
به رفاترين ژرفي دره اي مي كشاند
غروري ست در من
كه يك شب به من شربت مرگ را مي چشاند
غروري ست در من
نه اين نيست راه عاشقي×××به ظاهر شوي عاشق در درونت تهي...
يك لحظه ماند آن شبح ني نواز و باز
او نيز در مزار خود آهسته جا گرفت
سنگ لحد به سينه اش افتاد بي درنگ
زان پس سكوت محض ، فضا را فراگرفت
گويي نه مرده بود ، نه غوغاي مرده ها
شب بود و وهم باطل شب در تو پا گرفت
تا تو را ديدم نبستم دل به كس
عاشقم كردي به فريادم برس
سالها رفت و شبي
زني افسرده نظر كرد بر آن حلقه زر
ديد در نقش فروزنده او
روزهايي كه به اميد وفاي شوهر
به هدر رفته هدر
روزش چو شب سیاه ، عمرش شده تباه
در نازک نگاه .
امروز کار او
در آن شب سیاه
هر آن به صد روش
انکار آن نگاه !
هشت سال پيش از اين بود
كه از اعماق تيرگي
از تيرگي اعماق و نظامي كه مي رفت
تا بخوابد خاموش ، و بميرد آرام
ناله ها برخاست
از اعماق تيرگي
یاد آن ایام لرزه بر اندامم زد !
یاد آن اعماق ، آن اعماق سیاه
همچو یک آدم که در چاهی چنبر زده ! نومید
میهراسد سخت ، از سکوت بید ! ! ! !
دم رفتن كسي گفت سفر به خير
كه واسم غريب و ناشناخته بود
اما اون وقتي رسيد كه قلب من
همه ي آرزوهاشو باخته بود
دل من ديگه حطا نكن
با غريبه ها وفا نكن
زندگي رو باختي دل من
مردمو شناختي دل من
اگه باام همصدا بودي
هيچ كس حريفم نميشد
درون سينه ام صد ارزو مرد
گل صد ارزو نشكفته پژمرد
دلم بي روي او درياي درد است
همين دريا مرا در خود فرو برد
دگر از وحشت مرداب خودم دلگيرم
به خدا منتظر فرصت يك تغييرم
مثل كاشانه از ريشه خراب
رو به ويراني ام و كس نكند تعميرم
مكن در جسم و جان منزل كه اين دون است و ان والا
قدم زين هر دو بيرون نه ؛ نه اينجا باش و نه انجا
آسمان صاف و شب ارام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست براورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به اواز شباهنگ
گل در بر و مي در كف و معشوق بكام است
سلطان جهانم به چنين روز غلام است
تو كز مهتن ديگران بي غمي نشايد كه نامت نهند آدمي
يه نگهبان كه ما رو نگا مي كرد
زير لب گفت ، به سلامتي كجا ؟
اشك و خندم دو تايي كنار هم
با يه لحن مهربون جواب دادن
انگاري يه عالمه كوهاي سخت
از رو شهر شونه ي من ، افتادن
اين سوال مهربونو ، بي ريا
پرسش ساده ي يه غريبه بود
كسي كه اسم منم نمي دونست
زير چشماش غمي بود ، داغ و كبود
در آن روز كز فعل پرسند و قول
اولوالعزم را تن بلرزد ز هول
لب را به هم فشرد ، آهسته فکر کرد !
تصنیف هجر را
هجران یاورش
باور نمیکند ذهن و خیال او ! !
و اينك اين دلم مست تو باشد...همه عالم فداي عشقت باشد
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن در ختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در د کان شکر دارد
ترازو کس نداری، پس تو را زو ره زند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
ترا در نشاند او به طراری که می آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به دیگی که می جوشد نیاور کاسبی ومنشین
که هر یکی که می جوشد درون چیزی دگر دارد
نه کلکی شکر دارد،
نه هر زیر وزبر دارد،
نه هر پشمی نظر دارد،
نه بحری گوهر دارد .
در قافله راه پر اندوه بهشت
که در آن عشق به مهتاب عبادت به خداست
همسفر با تو شدم
من درونم تنهاست
تو به من گفتی از اين تنهايی
می توان رفت به دريای گناه
می توان خفت در آغوش خدا
تو به دستان خدا نزديکی!
من کجا و تو کجا؟
آدمگاي آرزو ، ماهياي خاطره
ديگه صدايي نمي ياد از شيشه ي پنجره
ديگه كسي نيس كه باش هزار و يك شب بگم
رفت اوني كه از اولم همش قرار بود بره
ديگه براش نمي خونم ، لالايي بي لالايي
انگار راخت تر مي خوابه با نغمه ي جدايي
يك روز باد بي نشان
آهسته و پاورچين
بر سر شاخه هاي شكسته ام وزيد
و بذر آفتاب را
بر مزار دلم پاشيد
دلم آفتابي شد
شگفتم دراقليم عشق
زمستانم بهاري شد
غافل كه جام سرد تقدير
از گرماي عشق ترك خواهد خورد
بيادت هست ؟
تمام آنچه بود یادم هست
آنروز بارانی
آفتاب تموز
سوز سردستان
تمام آنچه بود یادم هست !
و ترک چین خورده ی رویایت را
آن نیز یادم هست !
تا رها سازم سرودم را
عشق را آيينه كردم
در دل آيينه تصويري ندانم از كجا
روييد
جان شكفت از شوق ديدار و سرودم را
در شكوه سبز آينه رهاتر كرد
در تب و تاب نسيان اين سالها
تنها صداي قلم بود
كه خواب مردمكان تاريخ را
آشفته مي ساخت .
توشه ی عشق رهایی است
نصیحت وار میگویم
که پیر دلی ام رویین روی .
يكي خوب خلق و خلق پوش بود
كه در مصر يك چند خاموش بود
.....
خادم زاده كجا بودي بابا ؟!!
داوری را به سالک بخش و حکمت را بگیر
در حضور حاضران خاموش میباش ای مرید
-----------------------------------------------------
شرمندم سولاریس جان یه کم سرم شلوغ بود ، مرسی که یاد ما بودی .
در اوراق سعدي نگنجد ملال
كه دارد پس پرده چندين جمال
لنگ لنگان قدمي بر مي داشت
هر قذم دانه شكري مي كاشت