فرشته ای بودم
که چشمهای معصوم شیشه ایم را
خودم شکستم
و بالهای نرم و سپیدم را
خودم قیچی کردم
می خواستم با چشمها و پاهای آدمها
خوشبختی را ، درد را
گناه را
مزه کنم ...
Printable View
فرشته ای بودم
که چشمهای معصوم شیشه ایم را
خودم شکستم
و بالهای نرم و سپیدم را
خودم قیچی کردم
می خواستم با چشمها و پاهای آدمها
خوشبختی را ، درد را
گناه را
مزه کنم ...
كاش وقتي بيصدا رفتي
سايهات را هم تا ميكردي
و درجيبهايت ميگذاشتي
تا دائم بي وزني اش روي سايهام نيفتد،
شانه هايم ديگر طاقت بي وزني ات را ندارد....
می دونم تنهات می ذارم چه کنم دست خودم نیست
این دل بی معرفت هم دیگه دنبال دلت نیــــست
نمی خوام دروغ بگم چون هنوزم دوست داره
هنوزم تو حسرت نگــــــــاه تو بی قـــــراره
چه کنم دست خودم نیـست آسمون تیره شده
می گه تو بهار نداری فصل تو پایـــیز شده
فکر نکن ساده بودش جدا شدن از دل تو
خدا خواست و من بی لیـاقت از عشق تو
"خودم"
پاگیر شدهام
پاگیر مذهبی تازه
که حرمت آفتاب را لکهدار! نه
و عصمت عشق را
بی هیچ کدورتی
در رنجش عصر پنجشنبهها
میبخشد به اولین سلام
خداحافظي ات
پيام كوتاهي بود
كه نيمه شب رسيد
و بعد
شب
آنقدر بلند شد
كه هرگز از نيمه نگذشت.
راهی ندارد
جز
سقوط
برگ پاییزی
وقتی می داند
درخت
عشق برگ تازه ای را در دل دارد.
برای حوصله ام
ظرف بزرگتری بیاورید
سر رفته و
هیچ نمی ایستد از رفتن
همهی دار دنیا
طنابی بود
که عاشق چهارپایه ای شکسته شد
و انتقام شکست
از ما گرفت
بگذارید عاشقان
خانه شان را روی ماه بسازند و
با ستاره ها همسایه شوند
از ما بی ستاره ها که چیزی کم نمی شود
چه قدربرای رسیدن مرگ
میانبر سا خته ایم!
قرار بود
از رحمی اجاره ای
سالم به دنیا بیایم
اجارهی ماه آخر
عقب افتاد
عقب مانده به دنیا آمدم.
سوزن سوزن
تزریق می شوی
به سوراخ های روحم
با کِش خاطره
ترک تو
چه قدر دشوار بود
و نمی دانستم.
مي خواهم نگاهت كنم
اماَ
ديرم مي شود
بگذار هر چه نمی خواهیم بگویند
بگذار هر چه نمی خواهند بگوئیم
باران که ببارد
"کاری از چتر ها ساخته نیست"
....
ما اتفاقی هستیم
که افتاده ایم....!!
حق تو این نبود که دلت رو بشـــــکنم
بعد این وعده وعید تو رو به خدا بسپارم
حق تو عاطفه بود,بهترین هــای جهان
جون دادن به راه تو و آب شدن تا به تمام
می دونم عاشقمی هرچی که گفتی قبوله
گوش های من دیگه جز غم هیچی رو نمیشنوه
توی این لحظه ی آخر دست و پام و گم می کنم
مثل اون روزهای اول که شدیم عاشق هم
با تمام دلخوشی ها خطبه ی وداع می گــــم
تو رو باز می بوسم و به خوبترین کس می سپارم
"خودم"
من پرت شدم
از نگاه
از پنجره
از پناه كوچك چلچلهها
و از دیوار
که ارتفاع غریبش
به آسمان بیخدا میرسد
من پرت شدم
و کسی گویا نیست
تا مغز سرنگونم را
از سنگفرش پیادهرو جمع کند
گامهای زمان
از پیشانی سقوط میگذرد
من پرت شدم...
پونه ندایی
فکر میکنی
برای فریب دادن شب
چقدر باید مهربانی کرد؟
در جیب هایم
چیزی نیست
در دفترم
چیزی نیست
دست هایم را باز می کنم:
چیزی نیست
دل را هم که بدهکار توام
شعر کلام نیست
واژه نیست
ما خود را فریب می دهیم
آن که شعر را زندگی می کند
شاعر است
چه بنویسد، چه ننویسد
برای بدست آوردنت نمی جنگم !
به تکّدی قلبت هم نمی آیم !
دوستت دارم ،
فارغ از داشتنت ...
آدمهايی که دوستت دارند
چند نفرند؟
-اندک-
به شمارهی انگشتهای دست
چندتا دوستت دارند؟
-من تا صد بلدم
و همهی آنها
بيشتر از پنجاه نمیدانند.
فخری برزنده
از ابتدای آن روز
که شامگاهش
باران بر گونههای تو باريد
من گم شدهام.
حسن صانعی
شب را دوست دارم
چرا که در تاریکی
چهره ها مشخص نیست
و هر لحظه
این امید
در درونم ریشه می زند
که آمده ای
ولی من ندیده ام…
شب لالایی اش را گفت
اما به خواب نرفتم
هنوز
در جایی
بیداری
با کسی…
از مدادم
3 سانت مانده
از شب
3 ساعت
و برای از تو نوشتن
مجال اندکی باقی است
جاذبه ی چشمانت
مرا به خود جذب می کند
تو آهن ربایی؟
یا دل ربا ؟؟؟
فرزندان آدم
با دختران کِه ازدواج کردند ؟؟؟!!!
ما حلال زاده ایم؟؟؟
هيچگاه ويتريني نداشتهام
تا دلم را در آن به نمايش بگذارم
در قامت يک فروشنده دورهگرد عاشق تو شدم
از اين روست که تمام خيابانهاي شهر
عشق مرا ميشناسند
رد گام هایت را که می گیرم
از تو دور تر می شوم !
گویی کفش هایت را بر عکس پوشیده ای ...
يک نيمکت کنار خيابان، دو تا سکوت...
اين زندگي کشيده به اين جا چرا ؟سکوت
من رانگاه کن به تو هم فکر ميکنم
پس فکر ميکند به خودش بي صداسکوت
اين ماجراي تلخ خيابان و عشق هاست
يک روز سرد توي خيابان دو تاسکوت
هر يک شبيه آن يکي آبي ، بنفش، سرخ
ـ هرچند بود منشاء اين رنگ هاسکوت ـ
در هم قدم زدند و به هم فکر! فکر! فکر!
آخر رقم زدند سر آغازرا : سکوت!
يک ماه بعد : هردو به هم خو گرفته اند
چون کودکي به مادر و چون کوه ؛ با سکوت
شش ماه بعد روي پل عابريبلند
من دوست دارمت! مثلا تا کجا؟ سکوت
در روز هاي بعد يکي فکر ميکند:
عشق اشتباه بوده و گر نه چراسکوت؟
يکسال بعد: ما به هم اصلا نمي خوريم
يک نيمکت کنار خيابان دو تاسکوت
دفتر خاطرات به چه کارم می آید؟
وقتی که شب ها
به این امید می خوابم
که فردا
امروز یادم نباشد
روزی که خورشید
از غرب طلوع کند
گل رز
بوی شقایق دهد
و زمین
از تسلط خدا خارج شود!
از تو دل خواهم کند . . .
کسی نمی گوید
اکبر و اصغر (دب اکبر و دب اصغر)
شبها
کنار ماه و مهتاب و ستاره
چه می کنند؟
و ابرها
چگونه بارور می شوند؟
و باران
این زنا زاده
فرزند کیست؟
به راستی که تنها خورشید
باکره است . . .
نشانی ات را
از زاهدترین دزد پرسیدم
خانه ای نشانم داد
متروک!
نبودی و من
به روی در نوشتم:
" ای بی بدیل
چه بی دلیل
از من گذشتی! "
راست می گفتی
برای من
از گل و نور و شور سخن گفتن
خیلی زود است
چرا که هنوز
نگاه های ممتد یک دختر
مرا به ابتذال می کشد . . .
ترانه ای که تو می خواندی
مرثیه می شود
حالا که من می خوانمش...
نمی خواستی ما را در زمستان ببینی
ازین رو در بهار مُردی...
مُردی و چار فصل زندگی ما
از مرگ تو گذشت...
بر سقف آرزو هایماندکی رنگ پاشیده ام
خوش رنگ ترینشان از آنِ تو...
من نیز در کنار تو
رنگ می گیرم
به من میگویی
گذشته را
نشخوار نکن!
چه کنم؟
هضم نمی شود!
دیروز
عاشق کسی شدم که نگاهش لهجه داشت
امروز
پی بردم که فرهاد
کار بزرگی نکرده است!
نه
اینها کاغذی نیستند
که بادشان ببرد
پاره سنگی که روی رویاهایم گذاشتی بردار
روی باد بگذار
رویاهای مناند
که باد را بههم ریختهاند
درخت می شوم
تو پاییزی
کشتی می شوم
تو بینهایت طوفان ها
تفنگت را بردار
و حرفت را راحت بزن!
گروس عبدالملکیان
زمين به ما كه ميرسد
وارونه ميچرخد
فرداي كوچكمان
با سيل ميرود
و آوازهاي آبيِ زمين
ميماند براي روز مبادا
زمين به ما كه ميرسد
نه ميزند
نه ميرقصد
كنارِ گازهاي شعلهور گوشه ميگيرد
به انتظارِ بَلَمي كه نميآيد.
گراناز موسوی