تمناييست جاويدان به دل ديدار روي تو
كه من از كوي عشاقت گذر كردم به كوي تو
Printable View
تمناييست جاويدان به دل ديدار روي تو
كه من از كوي عشاقت گذر كردم به كوي تو
آخه زياد جالب نبودنقل قول:
نوشته شده توسط Meisam
واي باشه هرچي شما بگي ;)
تابع امر يم ! :blink:
neyrizboys و nishnish ديگه بحث نكنيد مشاعره رو ادامه بديم :happy:نقل قول:
نوشته شده توسط neyrizboys
وقت تموم كردن كار شهامت دل بريدننقل قول:
تمناييست جاويدان به دل ديدار روي تو
كه من از كوي عشاقت گذر كردم به كوي تو
خط كشيدن دور همه به حس پرواز رسيدن
حالا بايد چي كار كنم خاطره ها رو خط زدم
كاري كه اينجا ندارم گذشتن و خوب بلدم
....
مرغي بنشسته كو به رنگ معماست.
نيست هم آهنگ او صدايي، رنگي.
چون من در اين ديار، تنها، تنهاست
سلام
تا بد فروغ مهر و مه از قطره هاي اشك
باران صبحگاه ندارد صفاي اشك
گوهر به تابناكي و پاكي چو اشك نيست
روشندلي كجاست كه داند بهاي اشك؟
سهراب سپهري
سلام
......
كه چي ؟
كه چي ؟ كه بمانم دويست سال
به ظلم و تباهي نظر كنم
كه هي همه روزم به شب رسد
كه هي همه شب را سحر كنم
كه هي سحر از پشت شيشه ها
دهن كجي ي آفتاب را
ببينم و با نفرتي غليظ
نگاه به روزي دگر كنم
نبرده به لب چاي تلخ را
دوباره كلنجار پيچ و موج
كه قصه ي ديوان بلخ را
دوباره مرور از خبر كنم
قفس ، همه دنيا قفس ، قفس
هواي گريزم به سر زند
دوباره قبا را به تن كشم
دوباره لچك را به سر كنم
كجا ؟ به خيابان ناكجا
ميان فساد و جمود و دود
كه در غم هر بود يا نبود
ز دست ستم شكوه سر كنم
اگر چه مرا خوانده ايد باز
ولي همه ياران به محنتند
گذارمشان در بلاي سخت
كه چي ؟ كه نشاطي دگر كنم
كه چي ؟ كه پزشكان خوبتان
دوباره مرا چاره يي كنند
خطر كنم و جامه دان به دست
دوباره هواي سفر كنم
بيايم و اين قلب نو شود
بيايم و اين چشم بي غبار
بيايم و در جمعتان ز شعر
دوباره به پا شور و شركنم
ولي نه چنان در غبار برف
فرو شده ام تا برون شوم
گمان نكنم زين بلاي ژرف
سري به سلامت به در كنم
رفيق قديمم ، عزيز من
به خواب زمستان رهام كن
مگر به مداراي غفلتي
روان و تن آسوده تر كنم
اگر به عصب هاي خشك من
نسيم بهاري گذر كند
به رويش سبز جوانه ها
بود كه تني بارور كنم
...
مانده ام سر در گريبان بي تو در شب هاي غمگين
بي تو باشد همدم من ياد پيمان هاي ديرين
آن گل سرخي كه دادي در سكوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت در خزن سينه افسرد
ديرگاهي است كه چون من همه را
رنگ خاموشي در طرح لب است.
جنبشي نيست در اين خاموشي:
دست ها، پاها در قير شب است.
تو چشم من نگاه كن ، منو به گريه نسپار
حالا كه با تو هستم ، براي اولين بار
...
راستي را تو اعتدالي دان
كه از او شاخ خشك گيرد برگ