تو چشم من زل نزنین گر می گیره جون و تنم
به خاطر نگاهتون فا نوسکا رو می شکنم
Printable View
تو چشم من زل نزنین گر می گیره جون و تنم
به خاطر نگاهتون فا نوسکا رو می شکنم
آن دوست که عهد دوستداری بشکست .............. می رفت و منش گرفته دامن در دست
می گفت که بعد از این به خوابم بینی ................ پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست
مرا ز سیر چمن غم ، تو را نشاط رسد
تو خنـــــده گل و من داغ لاله می بینم
من که بی صدا و بی کس زیر اوار تباهی
لحظه ها رو می شمردم توی بهت بی پناهی
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف ... تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
از جاه عشق و دولت رندان پاکباز
پیوسته صدر مصطبه ها بود مسکنم
مـن هیچ ندانم که مرا آن که سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
اين هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت
تو آن نهای که به جور از تو روی برپیچند ...............گناه تست و من استادهام به استغفار
مرا غبار تو هرگز اثر کند در دل ......................که خاکپای توام؟ خاک را چه غم ز غبار؟
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو ان است که اهسته و پیوسته رود