مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
Printable View
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
من به عمق خویش افتادم در آنانی که می مردند.
لحظه هایی ژرف
گاه خویش و گاه انسان شگرف
این پریشان خاطر این پوسیده خاک.
چنگ می انداخت در افکار من
لیک کسی میگفت انگار این سخن،
آه انسان...آه
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسر آنکه نجوشم
بهوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم
من كه مي سازم تو هم نابود كن
آخرين راه مرا مسدود كن
من كه دل كندم از اين باغ چه باك
هر چه مي خواهي مرا محدود كن
ريشه هاي ريش ريش عشق را نزد اين پاييز مرگ آلود كن
معبدي در كنج چشمانت بساز
عشق هاي مرده رامعبود كن
نمیبینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی بر کند روشن ضمیری
یاسین
یاشین
یا هر چه الفبا کز گونه هات میشود جاری
از تپه ها
از فیلم عکاسی
وآیه ها که شلال موهاتند
سبوح القدوس که دوستت دارم
وسالهاست منتظر ظهورت
توی تاریکخانه ی عکاسی
یاسین
یا...
امده ام تا تو نگاهم كني :11:
عاشق اين لحظه ي طوفاني ام
می سوزم از این دورویی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسه جاودانه می خواهم
رو ٬ پیش زنی بٍبَر غرورت را
کاو عشقٍ ترا به هیچ نشمارد
آن پیکر داغ و دردمندت را
با مٍهر بر روی سینه نفشارد
عشقی که ترا نثار ره کردم
در سینه دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
سوزنده تر آذری نخواهی یافت
تو را به گرمیه یک سیب میکند مانوس
و عشق تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
صدای خالص اکسیر میدهد این نوش
البته برای درست پیش رفتن مشاعره مجبور شدم از نصفه ی شعر بخونم شعر نو رو از هر جا بخونی درسته
حالا بزارید درست و درمونش کنم خیلی قاطی شترا به گرمیه یک سیب میکند مانوس
و عشق تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
و نوشداری اندوه
صدای خالص اکسیر میدهد این نوش
ببخشید دیگه از مدت حفظ کردنش خیلی گذشته بود کمی فراموشم شده بود
ولی حالا درست شد