در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
به تیر آشیاسوز اجانب تار کن ، پاشیده کن از هم
پریشان کن ، بسوزان ، در به در کن آشیانم را
بخون آغشته کن ، سرگشته کن در بیکران این شب تاریک وحشتزا
Printable View
در تیره چال مرگ دهشتزا
امید ناله سوز نغمه خوانم را
به تیر آشیاسوز اجانب تار کن ، پاشیده کن از هم
پریشان کن ، بسوزان ، در به در کن آشیانم را
بخون آغشته کن ، سرگشته کن در بیکران این شب تاریک وحشتزا
سلام داده جون
(فکر کنم اولین پستم قبل از 10 شب باشه!!!)
آمده ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوييم که ني ني شکنم شکر برم
آمده ام چو عقل و جان کز همه ديده ها نهان
تا سوي جان و ديدگان مشعله نظر برم
آنکه ز زخم تير او کوه شکاف مي کند
پيش گشاد تي ر او واي اگر سپر برم
در هوس خيال او همچو خيال گشته ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
تو با اين طبع لطيف اين چه عكسيه كه براي لوگو انتخاب كردي
فکر کنم منظورت اواتور باشه
مرا زین چهره ی خندان مبینید
که دل در سینه ام دریای خون است
به کس این چشم پر نازم نگوید
که حال این دل غمدیده چون است
اگر هر شب میان بزم خوبان
به سان مه میان اخترانم
به گاه جلو و پکوبی و ناز
اگر رشک آفرین دیگرانم
اگر زیبایی و خوشبویی و لطف
چو دست من ، گل مریم ندارد
اگر این ناخن رنگین و زیبا
ز مرجان دلفریبی کم ندارد
اگر این سینه ی مرمرتراشم
به گوهرهای خود قیمت فزوده
اگر این پیکر سیمین پر موج
به روی پرنیان بستر ، غنوده
اگر بالای زیبای بلندم
به بالا پوش خز ، بس دلفریب است
میان سینه ی تنگم ، دلی هست
که از هر گونه شادی بی نصیب است
سلام محمد جان
دلا غافل زسبحانی چه حاصل؟
مطیع نفس شیطانیچه حاصل؟
لعل تو داغي نهاد بر دل بريان من
زلف تو درهم شکست توبه و پيمان من
نمی بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی
درونها تیره شد باشد که از غیب
چراغی بر کند خلوت نشینی
یارم چوقدح به دست گیرد.....بازار بتان شکست گیرد
در بحر فتاده ام چو ماهی ....تا یار مرا به شصت گیرد
خرم دل آنکه همچو حافظ ....جامی ز می الست گیرد
دره ای باز با باد
جاده ای تا انتها تاریک
باز قدم بر میدارم
به صدای این سیب خیس خورده زباران
لحظاتی با تو تلخ و شیرین
هر چند
می رسد پاییز در نهایت
می شود تاریک در نهایت
آسمان دیگر نمیگرید اینجا هم باز کویر است
و موج از شن ها جاری است
ای دوست بار دیگر از تو دور
ای دوست بار دیگر با نشیب
ای دوست بار دیگر غمناک
با چهرهای خسته
با شمعی بی جان
مصلوب این باد های سرد بی تو بودن
زرد و شرمگین
باز هم سر بی فرمان
دل بی پایان
نگرانم از باد صبا
این توبه بی پایان
این بشکستن
کی خواهد سرانجام گرفت
با خود میخوانم
ای تنها
موسیقی تنهاییت را به روی نت های کدام دفتر بی نشانی
سازت را برای کدام پرنده کوک میکنی.
شاعر : شب نشین (دیوونه جون)
تقدیم به یکی از دوستان