ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی رسد
ترس تنهاییست ور نه بیم رسواییم نیست
سعدی
Printable View
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی رسد
ترس تنهاییست ور نه بیم رسواییم نیست
سعدی
تا بتوانی بکش به جان بار دلی / میکوش که تا شوی ز دل يار دلی
آزار دلــی مجـو که نـــاگـاه کنـی / کـار دو جهــان در ســــــر آزار دلی
ابوسعید ابوالخیر
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
==
حافظ
تا دل پرهیزگارم را ببینم توبه کار
با شعف خود را در اغوش گناه انداختم
سر برون اوردم از مرداب رو بر افتاب
چون حباب از شوق ازادی کلاه انداختم
فاضل نظری
من از حُسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
حافظ
با سلام و درود فرآوان ...
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده ی ارغوان نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست
*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-*-
شاعر : حکیم عمر خیام
مرا می بینی و هر دم زیادت می شود دردم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
احتمالا حافظ
مــــــرا نـقاد گــردون قيمتـــی داد / که بستنـدم چنين با قفـل پـــولاد
بدو الماس گفت، ای يار خودخواه / نه تنهائی، رفيقی هست در راه
چه شد کايـن چهـر زيبـا را نديدی / قريــن مـا شدی، مـا را نــديــدی
پروين اعتصامی
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود یاد باد
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
آن که چو چشمت به عتابم میکشت
معجز عیسویت در لب شکرخا بود
==
حافظ
در دلـم بنـشسـتهای بیــرون مـیا
نی برون آی از دلـم در خـون مــیا
چون ز دل بیرون نمـیآیـی دمـی
هر زمـان در دیـده دیـگـرگون مــیا
چون کست یک ذره هرگز پی نبرد
تـو به یک یک ذره بـوقـلـمون مـیا
عطار
از گریه سوتیم و تو آهی نمیکنی
در آب و آتشیم و نگاهی نمیکنی
یوسف ار تعبیر خواب مصریان دل سرد شد
هفتصد سال است می بارد! فراوانی بس است
فاضل نظری
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من
حمید مصدق
نمیترسـی ز آه آتشیــــــــنم .:.:. تو دانی خرقـه پشمینه داری
به فریاد خمار مفلســـــان رس .:.:. خدا را گر میدوشــینه داری
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ .:.:. به قرآنی که اندر سینه داری
حافظ
یقینم حاصله کز هرزه گردی
از این گردش که داری برنگردی
به روی من ببستی هر دری را
بدین عادت که داری کی تو مردی؟
باباطاهر (با اندکی تغییر)
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکـــــرد .:.:. به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که میزد رقم خیر و قبول .:.:. بنده پیر نـــــــــدانم ز چه آزاد نکرد
حافظ
دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد؟
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد ...
حافظ
دست در حلقه آن زلف دوتا نتـــــــوان کرد .:.:. تکیه بر عهد تو و باد صبــــــا نتوان کرد
آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم .:.:. این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
حافظ
دردم از یار است و درمان نیز هم
تن فدای او شد و جان نیز هم
حافظ
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
===
حافظ
تا خیال قد و بالای تو در فــــــــــــکر منست .:.:. گر خلایق همه سروند چو ســـرو آزادم
به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی .:.:. وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم
سعدی
محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود
او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
با آنهمه بیداد او وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود
باز آی وبر چشمم نشین ای دلستان نازنین
کاشوب وفریاد از زمین بر آسمانم میرود
صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار من هم کار از آنم میرود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود بچشم خویشتن دیدم که جانم میرود
ببخشيد طولاني شد، آخه خودم اين شعر سعدي رو خيلي دوست دارم
در ميان بحر گردون مانده ام / وز درون پرده بيرون مانده ام
بنـده را زين بحر نامحرم برآر / تـو درافکنـدی مرا تو هم برآر
عطار نیشابوری
رو سیاهی از ذغال ای شیر شیطان خورده ها
بار شیطان برده ها،خیکی به بار اورده ها
مال مردم خورده ها ناچار "رودل" می کنند
یک دهن غسیان کنید ای خون مردم خورده ها
شهریار
ای دیو سپید پای در بند
ای گنبد گیتی! ای دماوند
از سیم به سر یکی کله خود
ز آهن به میان یکی کمر بند
تا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر، چهر دلبند
محتوای مخفی: بقیه شعر
شاعرش هم که نیاز به گفتن نداره
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
در میکده های مکه پیدایــم شد
صد کعبه چراغان تماشایــم شد
آنقدر شراب عاشقی نوشیــدم
تا حی علی الشراب فتوایم شد
ایرج زبردست
دست از سرم بردار ، بردار از سرم دست
ای عشق! ما هم می رسیم اخر به بن بست
یکی از رفقا!!
تب ، یک تب ناگهان ، شکستم مـــی داد
چون شمع ، سری شعله پرستم می داد
می سوختم آنچنان که آتش تـــــــا صبح
فریاد زنان ، آب به دستم مــــــــــــــی داد
ایرج زبر دست
دید موسی یک شبانی را به راه
کو همی گفت ای خدا و ای اله
ای خدای من فدایت جان من
جمله فرزندان و خان ومان من
نرگس مردم فریبی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که میزد زخم مرهم می فروخت
زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت
...
فاضل نظری
ترسم که چو بیش ازین جهانت ندهند
از بـهـر زمـیـــن شـدن زمــانــت ندهند
هـــرکـار کــه مــیــبایـدت کـــرد بـــکن
یعـنـی دم واپــسـین امــانــت نــدهند
عطار
دل در جهان مبندو بمستي سوال كن
از فيض جام و قصه جمشيد كامكار
ترسم كه روز حشر عنان بر عنان رود
تسبيح شيخ و خرقه رند شراب خوار
حافظ
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیاببخشا خواهی برو جفا کن
مولوی
نمی دانم کجایی یا که ای ، انقدر می دانم
که می ایی که بگشایی گره از کارهای ما
نمی دانم...
از آتش فراغت شرحی شنیده بودم
لیکن درون آتش خود را ندیده بودم
عارف
من با غم تو یار بعهد و وفای خویش
ای بی وفا تو یار وفادار کیستی؟
تا چند گرد کوی تو گردم گهی بپرس
کاینجا چه میکنی و طلبکار کیستی؟
عبدالرحمن جامی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم
رهی معیری
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که میبینم
رفیقان را نهانی آستین بر چشم تر امشب
وحشی بافقی(فکر کنم)
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
اهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این مپسندی به کار عشق
ازار این رمیده سر در کمند را
نمی دونم
ولی هر کی هست دمش گرم
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
==
حافظ