دل رابه نامت ميدهم جلا...تا باز هم شوم عاشق با صفا...يا الله...
Printable View
دل رابه نامت ميدهم جلا...تا باز هم شوم عاشق با صفا...يا الله...
اگر مي ماندي و تنها نبودم
عروس ارزو خوشبخت مي شد
و فكرش را بكن چه لذتي داشت
شكفتن روي باغ شانه هايت
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گيرند در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهی
وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
من و تو غرق سکوتيم
مثل شبهاي زمستون
مثل مرداب پُرِ حسرت
که اسيره تو بيابون
دلتو بده به خورشيد
بايد از غمها نترسيد
عاشق نور و يقين شو
بگذر از شباي ترديد
دلي دارم كه با نامت سرشته×××خداي عشق انسان و فرشته...
نقل قول:
نوشته شده توسط MTD_GOLD
به به نیما یوشیج دوست عزیز شما چند ساله هستی برام جالب شده !
-------------
مرا گر تهی بود از آن قند دست
سخنهای شیرین تر از قند هست :happy:
توی شعر شاعرا همه ش پر از حس خوبه
شهر واژه ها مثه ترانه پر آشوبه
یکی بود یکی نبود اصن گناهی نداره
کی می خواد پس خودش رو به جای دزدا بذاره؟
یا به جای قاتل به جای هرچی تبره
دوری از درد درختا همیشه دردسره
هرچند كه رنگ و بوي زيباست مرا.........................چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
معلوم نشد كه در طرب خانه خاك.........................نقاش ازل بهر چه آراست مرا
اتل متل توتوله يه قصه ميخوام بگم
قصه عشق خدا كه پر شده تو دلم
آخه اينقد آدما نامرد شدن
خداشونو تا ابدحفا شدن
آره اينو همگي خوب ميدونن
چرا بايد دلاشونو نشورن
خدايي كه داره به همه لطف و كرم
خدايي كه نزديك به ما مثل صنم
اما آدم با خداش چيكارا كرد
خداشو زد يه بغل خودشو آواره كرد
آرا آدم فقطش ادعا هس
خودشو فقط قبول داره وبس
زندگي بازيچه عزيز دل
به خدا قسمخدا بود شفاي دل
عزيزا خدا رو هم پيدا كنيد
دلاتونو تا ابد بيمه كنيد
امروزه هر چي ميگم زندگيه
به خدا راهي كه رفتيداسريه
آدما خداتونو دوست بداريد
نكنه اونو ديگه دوست نداريد
به خودش قسم مارو دوست داره
انسان كه اونو دوست نميداره
فاصله زياد شده بين ماها
اما خودش ميگه پيش رگها
آره اون كه همش جار ميزنم خداتونه
منو ديوونه خود كرده شما رو هم ميكنه
آخه چي شد كه گناه عيبي نداره
آخه انسان به خدا پر وقاره
نگاه كن خدات داره داد ميزنه
كه تو انسان چرا آخر ميزنه
بيا الان واسه عشقت هدفي
دست و پا كن يه نفس تا هدفي
آره والله در توبه باز باز
خداييش خدا ما آخر راز
مستو حيرون خدام آره با والله
داده عقل و هوش به انسان تا كه باز بياد به الله...
---------------------------------وخداوند توبه كنندگان را دوست دارد...
هزاران سايه كمرنگ
در يك كوچه با هم آشنا مي شد
طنين مي شد صدا مي شد
صداي بي صدايي بود و فرمان اهورايي
درون كوره آهنگري آتش فروزان بود
و بررخسار كاوه سايه هاي شعله مي رقصيد
دلم خراب ومستته خدايا×××عاشقتم تا به خودت خدايا...
اگر در سراي سعادت كس است
ز گفتار سعد يش حرفي بس است
ترحم کن خدایا بر من زار×××که هر چه خواهم از تو خواهم خداونگار...
رندي ديدم نشسته بر خنگ زمين ........................... نه كفرو نه اسلام و نه دنيا و نه دين
نه حق نه حقيقت نه شريعت نه يقين ....................... اندر دوجهان كرا بود زهره اين
نمازم را از آنجهت كنم طولاني×××كه در خدمتت بمانم اي نوراني...
يك طفل دندان برآورده بود
پدر سر بفكرت فرو برده بود
كه من نان و برگ از كجا آرمش ؟
مروت نباشد كه بگذارمش...
شد وقت آزموني ديگر تو×××اي انسان اينست خداي تو...بشناسش...
شبی با شعرهایم گریه کردم
دوباره از تو با دل شکوه کردم
میگی عهد و وفارو من شکستم٬ کار من نیست
منی که از غم تو به غم نشستم٬ کار من نیست
جرم من صداقتم بود که نداشتی٬ کار من نیست
اومدم دوباره باز برای آشتی٬ کار من نیست
سایه ی دربدری مونده رو دیوار٬ کار من نیست
همه خوابیدن و چشمام مونده بیدار٬ کار من نیست
تا روز ی که دلم غرق عشقت تو شود×××ذکرم به خدا نام قشنگ تو شود...یا الله...
در اين زمانه ی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قيل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را
برای این همه ناباور خیال پرست
به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست
تماشاي حضور عاشقانه×××مرا از خود برون كرده دوباره...
هر كجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره فكر هوا عشق زمين مال من است
چه اهميت دارد
گاه اگر مي رويند
قارچ هاي غربت ؟
تمام هستم تویی ای بهترین×××مرا چون خودت کن سرترین...
نشسته اي و مرور مي كني
گزينه خواب هاي خدا را
روي پاره كاغذي برايم نوشته اي
غروب نيست
هنوز بچه هاي روي سرسره جيغ مي كشند
هنوز هم كنار تو نيستم
تو فكر مي كني : بيا كنار
بيا كنار من
سرسره تنهاست
تو نيستي
و روي پاره كاغذي كه برايم نوشته اي
تمام قصه خيس مي شود
دلی که با یادت آرامشی نگیرد دل نیست سنگ است وچه گویم که سنگ نیز خلقت شماست
ای پروردگار عالمیان دلم را به یادت کن روان....
نِگا کن مثل قديما
مي باره نم نم بارون
اما توي ساحل عشق
حتي نيست يه رَدِ پامون
من و تو غرق سکوتيم
مثل شبهاي زمستون
مثل مرداب پُرِ حسرت
که اسيره تو بيابون
نه تو هم عاشق عشقي اما راهو اشتباه هشتي...
اينو هم بهت بگم كه عاشقي آخر مشتي...
روزي كه دلم برا عشق مونده بود بي يارو ياور... خدايي بود كه دادش عشق به دل بدون داور...
مارو هم عاشق خود كرد ديوونه يه عشق خود كرد ...ديگه اين زبون ما هم واسه دلم بروز كرد...
درون سينه ام صد ارزو مرد
گل صد ارزو نشكفته پژمرد
دلم بي روي او درياي درد است
همين دريا مرا در خود فرو برد
دلا تا کجا میروی در گناه××× بیا تا شوی عاشق خدا...
آنچه بگذشت نمي آيد باز
قصه اي هست كه هرگز ديگر
نتواند شد آغاز
مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
بر لب سرد زمان ماسيده است
--------------------
ببینم امشب می تونید خاطراته 4 ، 5 ماه پیشو زنده کنید [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
ترسم اين قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را
يار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
اين فانوس دريا پرست پر عطش مست
بر سكوي كاشي افق دور
نگاهم با رقص مه آلود پريان مي چرخد
زمزمه هاي شب در رگ هايم مي رويد
باران پرخزه مستي
بر ديوار تشنه روحم مي چكد
من ستاره چكيده ام
از چشم ناپيداي خطا چكيده ام
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزوير مکن چون دگران قرآن را
آه اگر گريه کنم
نکند پردهء اشک، نقش زيبايت را اندکی تيره کند!
از رهی می ترسم، که تو همراه نباشی با من
از شبی در خوفم، که صدايت برود، دور شود از گوشم.
آه، آن شب نرسد
يا اگر خواست رسيد، من به آن شب نرسم
ما مريدان روی سوی قبله چون آريم چون
روی سوی خانه خمار دارد پير ما
در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم
کاين چنين رفتهست در عهد ازل تقدير ما
آه ، وقتي كه تو ، لبخند نگاهت را
مي تاباني
بال مژگان بلندت را
مي خواباني
آه وقتي كه تو چشمانت ،
آن جام لبالب از جاندارو را
سوي اين تشنه ی جان سوخته ، مي گرداني
موج موسيقيِ عشق
از دلم مي گذرد
دريای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شيخ ز آب حرام ما
حافظ ز ديده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما