نمیدونم چرا هوس شعر گفتن به سرم زد
اینم شعر های من
توان بود هرکه دارا بود ز ثروت دل پیر برنا بود
بنی ادم اعضای یگدیگرند که سر یک ریال سر هم میپرند
چه خوش گفت رستم به اسفندیار که من فوتبالیستم برو توپ بیار
Printable View
نمیدونم چرا هوس شعر گفتن به سرم زد
اینم شعر های من
توان بود هرکه دارا بود ز ثروت دل پیر برنا بود
بنی ادم اعضای یگدیگرند که سر یک ریال سر هم میپرند
چه خوش گفت رستم به اسفندیار که من فوتبالیستم برو توپ بیار
دل از ورق اینه اسرار خدا گفت
گنج ازلی خفته ز خاک نفس ما
در گردش این کون و مکان راز بزرگی ست
دریاب ، که بازیچه پرستی قفس ما
ما در ره معشوق سر و جان نشناسیم
این بی سر و پایی همه جا خویش وکس ما
پرواز امیر از پی آهنگ خدا بود
ما مرغ اسیریم و پریدن هوس ما
اختیار دارید این چه حرفیهنقل قول:
این چند وقته مارو ندیدی خوش گزشت!!!
از اين زمان و هاي و هوي و شور و شر مظحكش
از اين شعور شستن و به آب جوي ريختنش
از اين فلاكت غريب و غم سراي نا نجيب
وزين همه كلافگي و سر به لاك بردنم
به سان مرغك اسير نرده هاي شوم
خموشم و غمينم و به ياد پر گشودنم
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
دل گرفت و باز سخن از كف رفت
چوزخم دل باز شد هوش از سر رفت
هواي دلگير و نجواي دل و دل
شبي گذشت و صبح شد و ديروز هم رفت
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی است
من ترا به خلوت خدایی خیال خود
بهترین بهترین من خطاب میکنم
بهترین بهترین من
نخستين نگاهی که ما را به هم دوخت
نخستين سلامی که در جان من شعله افروخت
نخستين کلامی که دلهای ما را
به بوی خوش اشنايی سپرد
و
به مهمانی عشق برد
پر از مهر بودی......پر از نور بودم
همه شوق بودی......همه شور بودم
سلام
من از روز ازل، ديوانه بودم
ديوانه روي تو، سرگشته کوي تو
سرخوش از باده ي، مستانه بودم
در عشق و مستي، افسانه بودم
***
اینم برا دلم گزاشتم::
( دل بـردي از مـن به يغـما)?( اي ترك غارتگر من ) ?
( ديدي چه آوردي اي دوسـت )?(از دسـت دل بر سـر من )?
عشـق تو در دل نـهان شد ، ( دل زار و تن ناتوان شد) ? رفتي چو تير و كمان شد
( از بـارِ غــم پيكر من ) ?
بــارِ غــمِ عشــقِ اورا گردون نيارد تحملّ
بارِ غمِ عشقِ اورا گردون نيارد تحملّ چون مي تواند كشيدن، اين پيكر لاغر من
مي سوزم از اشتياقت،در آتشم از فراقتكانون من سينه من، سوداي من آذر من
اول دلم را صفا داد آيينه اش را جلا داد
(آخر به باد فنا داد)? عشق تو خاكستر من عشــــق تــــو خـــاكســــتر مــــــــــن
» اي كه به پيش قامتت«
اي كه به پيش قامتت، سرو چمن خجل شده ، آخ خدا، آخ جانم يار
سوسن و گل به پيش تو بنده منفعل شده ، آخ خدا، آخ جانم يار
تا به كي از عشقت گدازم، در عشقت سوزم و بسازم ، اي صنم سوزم و بسازم
در عشقت ، سوزم اي، نگارا ، خدا را، تو كم كن ، جفا را
مخمل نگاه این بنفشه ها
می برد مرا سبک تر از نسیم
از بنفشه زار باغچه
تا بنفشه زار چشم تو که رسته در کنار هم
زرد و نیلی و بنفش
سبز و آبی و کبود
با همان سکوت شرمگین
با همان ترانه ها و عطرها
بهترین هر چه بود و هست
بهترین هر چه هست و بود
در بنفشه زار چشم تو
من ز بهترین بهشت ها گذشته ام
من به بهترین بهار ها رسیده ام
ای غم تو همزبان بهترین دقایق حیات من
لحظه های هستی من از تو پر شده ست
---------
آخی دلت پر خونه دادا؟