از پس عمری شکست ای دوستان
لشکر دشمن شکاری می رسد
صبر کن در انتظار یار باش
یار بعد انتظاری می رسد
دل مگیر از اختیار خویشتن
از پس جبر اختیاری می رسد
----
وا تو که خواب بودی
Printable View
از پس عمری شکست ای دوستان
لشکر دشمن شکاری می رسد
صبر کن در انتظار یار باش
یار بعد انتظاری می رسد
دل مگیر از اختیار خویشتن
از پس جبر اختیاری می رسد
----
وا تو که خواب بودی
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
انچه از غم هجران تو بر جان و تن است
تو شدی مال دیگری
چه جور دلت اومد بری
قفلا که بی کلید شدن
چشا به در سفید شدن
چه امتحان خوبیه
دوریت عجب غروبیه
بارون شدیده نازنین
از تو بعیده نازنین
خاطره رو جا نذاری
باز من و تنها نذاری
خواب اغبدی که نبود :rolleye:
مرا گوئی که چونی چونم ای دوست
جگر پردرد و دل پر خونم ای دوست
حدیث عاشقی بر ما روا کن
تو لیلی شو که من مجنونم ای دوست
تر دماغ از خشک مغزی بودی و سرمست کام
وین ندانستی که کام خشک و چشم تر کجاست
ای بسا فرعون و قارون آمد و در خک شد
قصر قیصر جام جم کو تخت اسکندر کجاست
هر چراغ ظلم را خشم زمان خاموش کرد
ای حریف تیره دل زین قصه روشن تر کجاست
-
خدا رو شک رکه خواب ابدی نبود
تو که نازنده بالا ،دلربائی
تو که بی سورمه چشمون سورمه سائی
تو که مشکین دو گیسو در قفایی
به مو گویی که سرگردون چرایی
یه شوخی بود و یه قصه تلخ
وقتی که گفتی تو را نمی خوام
خیال می کردم می خوای بترسم
شاید هنوز هم باور نکردم
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
همراه مرغ حق به یادش نغمه خواندم
خود را به دریا ها و صحرا ها کشاندم
بایاد او در هر قدم اشکی فشاندم
در دشت های دور و نا پیدا دویدم
او را ندیدم
با ماه گفتم ماه من کو
رنگش پرید و زیر لب گفت
بر بام و روزن های عالم سر کشیدم
شب تا سحر سر تاسر دنیا دویدم
در لا بلای برگ جنگل ها خزیدم
با جست و جو ها خستگی ها شبروی ها
او را ندیدم
من اگر نيكم اگر بد تو بروخود راباش
هر كسي آن درود عاقبت كار كه كشت
همه كس طالب يارند چه هشيار چه مست
همه خانه عشق است چه مسجد چه كنشت