-
تا مگر شب ها مهی از غرفه یی سر برکند
با دلی ثابت به گرد شهر سیارم هنوز
گر چه بار زلف صد معشوقه بر دوش منست
از متاع منت دنیا سبکبارم هنوز
هر نسیمی گل به دامن می برد از باغ صبح
شور بختی بین که من در پشت دیوارم هنوز
روزگاری لاله رویی بوسه زد بر دفترم
بوی جان می اید از گلهای اشعارم هنوز
---------
باشه فدات شب خوش
-
زمان نو به نو شدنم فرا رسیده است
بر شماست که تولدم را جشن بگیرید
زندگی من به تمامی غریب می نموده
کنون گریه و فغان نمی خواهم
به پاس این آزادی
قفسم را به آتش بکشید
خاکسترم را به باد دهید
تا شاید آزادی را به تصویر کشد
هیچ گاه آرزوی مزاری نکردم
تا محل دسته گل های عزاداری باشد که
برای گریه خویش محلی می جوید و بهانه ای
بی مزاریم مزاری خواهد بود
برای برگ های خزان پاییزی
چرا که من نه در رویش و زایش بهاری
بل در خزان پاییزی به سراغتان خواهم آمد
شب به خیر خانم
-
دو خنده از تو همه عمر مانده در یادم
که بود ایتی از شادی و اسیری من
یکی ز روی وفا در شب جوانی ما
یکی ز راه ملامت به روز پیری من
-
نيامد ز توخبري باز و من ماندم
در اين شوريدگي و بي خبري
شدم مست و مجنون و غم در دل
هزار شب شمردم و باز در سفري
-
یک نفر میاد که من منتظر دیدنشم
یک نفر میاد که من تشنه بوییدنشم
مثل یه معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
خالی سفرمونو پر از شقایق میکنه
واسه موجهای سیاه دستا رو قایق میکنه
مثل یه معجزه اسمش تو کتابا اومده
تن اون شعرای عاشقانه گفتن بلده
همیشه غایب من زخمامو مرحم میذاره
همیشه غایب من گریه هامو دوست نداره
نکنه یه وقت نیاد صداش به دادم نرسه
ایینه ها سیا بشه کور بشه چشم ستاره
ترانۀ همیشه غایب از شهیار قنبری. خواننده فریدون فروغی
-
هنوز مانده تا رسيدن و بودن تو
رستن و شكفتن و بوييدن تو
هنوز مانده تا هوش از سرم بري
هنوز مانده تا مست شوم از عطر تو
-
وقتی که ، دستای باد ، قفس مرغ گرفتارو شکست ، شوق پروازو نداشت
وقتی که چلچله ها ، خبر فصل بهارو می دادن ، عشق آوازو نداشت
دیگه آسمون براش ، فرقی با قفس نداشت
واسه پرواز بلند ، تو پرش هوس نداشت
شوق پرواز ، توی ابرا ، سوی جنگلای دور
دیگه رفته از خیال اون پرنده صبور
اما لحظه ای رسید ، لحظه پریدن و رها شدن ، میون بیم و امید
لحظه ای که پنجره ، بغض دیوارو شکست
نقش آسمون صاف ، میون چشاش نشست
مرغ خسته پر کشید و افق روشنو دید
تو هوای تازه دشت ، به ستاره ها رسید
لحظه ای پاک و بزرگ ، دل به دریا زد و رفت
با یه پرواز بلند تن به صحرا زد و رفت
ترانۀ گرفتار از فرهنگ قاسمی خواننده : فریدون فروغی
-
-
تير در بال كبوتري نشست
زخم بگشاد و سخن گفت بدو :
كين خون ز دست رو تو را خواهد كشت
گفتش كه مرا بال زدن آزادي است ، آنگه كه زمين باشم و خاموش برايم مرگ است
-
تواَم اگه این کاره نیستی،
یه هزاری ِ سبز خرجم کـُن تا بازم حرف بزنم!
می تونَم تا سَرِ صُب برات بگم از نکبَتْ
از گـُشنگی،
از کتک خوردن،
از لگدمال شدن،
از سُرنگ، از سفلیس، از کثافت...
دیوارای قلعه رُ که برداشتن
یه دیوار ِ نامریی
دور تا دور ِ این شهر ِ بی شرف قَد کشید