یاران قـدیــم ما در مــوســم گل رفتـند
خـون جــگر خود را از دــیده فـرو ریزیــد
عطار گریزان است از صـحبت نا اهـلان
گر عین عیان خواهید از خلق بپرهیزید
عطار
Printable View
یاران قـدیــم ما در مــوســم گل رفتـند
خـون جــگر خود را از دــیده فـرو ریزیــد
عطار گریزان است از صـحبت نا اهـلان
گر عین عیان خواهید از خلق بپرهیزید
عطار
با سلام ...
دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود
غم خوردن بیهوده نمی دارد سود
پر کن قدح می به کفم در نه زود
تا باز خورم که بودنی ها همه بود
=1=1=1=1=1=1=1==1=1=1=1=1=1
شاعر : خیام نیشابوری
دام تزویر که گستردیم بهر صید خلق
کرد ما را پایبند و خود شدیم آخر شکار!
پروین اعتصامی
رسم تو رهنماي رسم ملوک///خوي تو دلگشاي خوي کرام
روز نوروز و روزگار بهار///فرخت باد و خرم و پدرام
فرخی سیستانی
ميـــــــان بـــاغ حـــرامـــست بي تـــو گرديدن
كه خار با تو مرا به ، كه بيتــــو گل چيدن
سعدي
سلام
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا "اشارات نــظر" نامه رسان من و توست
هوشنگ ابتهاج
تورا در آینه دیدند جمال طروت خویش
بیان کنند که چه بودست ناشکیبا را
شعر از سعدی
از غـم خبــری نبود , اگر عشـــق نبود
دل بود , ولی چه سود اگر عشق نبود؟
قیصر امین پور
دامن آلوده مکن، چونکه ز پاکانی / بنده ی نفس مشو، چونکه ز احراری
جان تو پـاک سپردست بتو ايـــزد / همچنـــان پــاک ببايدش که بسپاری
پروين اعتصامی
يا رب اين نو گل خندان كه سپردي به منش / ميسپارم به تو از چشم حسود چمنش
حافظ
شب صحبت غنيمت دان و داد خوشدلي بستان
كه مهتابي دل افروز است و طرفه لاله زاري خوش
ميي در كاسه چشم است ساقي را ينا ميزد
كه مستي ميكند با عقل و مي بخشد خماري خوش
حافظ
شب رفت کجا رفت همانجای که بود .:.:. تا خانه رود باز یقین هر مــــــوجود
ای شب چو روی بدان مقام موعـود .:.:. از من برسان که آن فلانی چون بود
مولانا
دین راه گشا بود و تو گمگشته دینی
تردید کن ای زاهد اگر اهل یقینی
اهو نگران است بزن تیر خطا را
صیاد دل از کف شده تا کی به کمینی
فاضل نظری
با درود ...
یک جرعه می ز ملک کاووس به است
از تخت قباد و ملکت طوس به است
هر ناله که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
0=0=0=0=0=0=0=0=0=0=
شاعر : حکیم عمر خیام
توان گفتن ان راز جاودانی نیست!
تصوری هم از ان باغ ارغوانی نیست!
پر از هراس و امیدم، که هیچ حادثه ای
شبیه امدن عشق ناگهانی نیست
فاضل نظری
تحقیق معانی ز عبارات مجوی / بی رفع قیود و اعتبارات مجوی
خواهی یابی ز علت جهل شفا / قانون نجــات از اشارات مجوی
ابوسعید ابوالخیر
سلام رفقا ...
یک ذره وفا را به عالم نفروشـیم
هر چند در این عهد خریدار نـدارد
...
صائب تبریزی
دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند
نياز نيم شبي دفع صد بلا بكند
عتاب يار پريچهر عاشقانه يكش
كه يك كرشمه تلافي صد جفا يكند
حافظ
با سلام و درود ....
در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق
سینه ای آماده بهر تیرباران داشتن
روشنی دادن ، دل تاریک را با نور علم
در دل شب پرتو خورشید رخشان داشتن
12121221222121221212121212122
شاعر : پروین اعتصامی
نزدیکان را بیش بود حیرانی / کایشان دانـند سیاست سلطانی
ما را چه که وصف دستگاه تو کنیم / ماییم قرین حیرت و نادانی
ابوسعید ابوالخیر
يارب! تو آن جوان دلاور نگاه دار
كز تيرِ آه گوشهنشينان حذر نكرد
ماهي و مرغْ دوش ز افغان من نخفت
وان شوخْ ديده بين كه سر از خواب بر نكرد
==
حافظ
در هر دشــتی که لالـهزاری بودهست
از ســرخی خون شهـریاری بودهست
هـر شـاخ بنفــشه کـز زمـین مــیرویـد
خالی است که بر رخ نگاری بودهست
خیام
تا فضل و عقل بيني بي معرفت نشيني
يك نكتهات بگويم خود را مبين كه رستي
در آستان جانان از آسمان مينديش
كز اوج سربلندي افتي به خاك پستي
==
حافظ
یکی تو فکر عشقه یکی تو فکر یاره
یکی همیشه مست و یکی منم که بی تو بی قراره
دلم میخواد که امشب,امشب پر ستاره
بهت بگم عزیزم عاشقتم دوباره باز دوباره باز دوباره ...
شاعرشو نمیدونم ولی خوانندش حمیراس
هزار نقش برآيد ز كلك صنع و يكي
به دلپذيري نقش نگار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند
كسي به حسن و ملاحت يار ما نرسد
حافظ
بیشتر از چهار بیته
در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش
چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم
لب باز نکردم به خروشی و فغانی
من محرم راز دل طوفانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
از شوق شکر خنده لبش جان نسپردم
شرمنده جانان ز گرانجانی خویشم
بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
هرچند «امین»، بسته دنیا نیم اما
دل بسته یاران خراسانی خویشم!
مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سر انجامم چنين ديدي
در دلم باريدي...اي افسوس
بر سر گورم نباريدي
فروغ فرخزاد
یارم چو قدح به دست گیرد///بازار بتان شکست گیرد
هر کس که بدید چشم او گفت///کو محتسبی که مست گیرد
در بحر فتادهام چو ماهی///تا یار مرا به شست گیرد
در پاش فتادهام به زاری///آیا بود آن که دست گیرد
حافظ
دل زان بت پیمان گسلم میسوزد
بـــــــرق غم او متصلم میسوزد
از داغ فــراق اگـر بنـالم چه عجب
یـاران چه کنم، وای دلم میسوزد
وحشی بافقی
دریای عشق را به حقیقت کنار نیست / ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست
در عهد لیلی این همه مجنون نبوده اند / وین فتنه بر نخاست که در روزگار اوست
سعدی
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست ///لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست با/// هرکسی آتش ندارد،نیست باد.
مولانا
در خرابات مغان نور خدا ميبينم
اين عجب بين كه چه نوري ز كجا ميبينم
جلوه بر من مفروش اي ملك الحاج كه تو
خانه ميبيني و من خانه خدا ميبينم
==
حافظ
ما طی بساط ملک هستی کرديم / بـی نقض خودی خداپرستی کرديم
بــر ما مـی وصـل نيـک می پيوندد / تف بر رخ می که زود مستی کرديم
ابوسعید ابوالخیر
مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان
مـی خـواه مــروق به طـراز آمدگان
رفـتـنـد یـکان یـکان فـــراز آمــدگان
کس می ندهد نشان ز بازآمدگان
خیام
ناگاه بروئید یکی شاخ نـــــــــبات .:.:. ناگاه بجوشید چنیــــن آب حیات
ناگاه روان شد ز شهنشه صدقات .:.:. شادی روان مصطفی را صلوات
مولانا
تا نگرید طفلك حلوا فروش
بحر رحمت در نمیآید به جوش
مایه در بازار دنیا این زر است
مایه آنجا، اشك دو چشم تر است
مولانا
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
==
حافظ
وصف تو کار واژه ی های لا من نیست
این شعر های عاشقانه مال من نیست
سهیل محمودی
تا کجا راحت پذيرم يا کجا يابم قرار
برگ خشکم در کف باد صبا افتاده ام
ما،خانه به دوشان بیابان بلاییم
در موج بلا،مست ز صحبای ولاییم
دل سوختگان پسر فاطمه ماییم
حتی به سوی کعبه اگر روی نماییم
و الله قسم کعبه ی ما روی حسین است
در روز قیامت همه گریند و نگرید
آن چشم که بارنده به غم های حسین است
این دل شده از روز ازل خانه ی الله
پس تا ابدالدهر دلم جای حسین است