-
من عاشقم
رفتن دليل نبودن نيست
در آسمان تو پرواز مي کنم
عصري غمگين و غروبي غمگين تر در پيش
من بيزار از خود و از کرده خويش
دل نامهربانم را به دوش
مي کشم تا آنسوي مرزهاي انزوا
پنهانش مي کنم.
تو باور نکن
اما
من عاشقم
رفتن دليل نبودن نيست
در غروب آسمان تو شايد
در شب خويش چگونه بي تو گم شوم ؟
تو را تا فردا تا سپيده با خود خواهم برد
با ياد تو و با عشق تو خواهم مرد
تو باور نکن اما من عاشقم ...
-
چشم انتظاري
آه، چه شبها که سکوت فراق
از پشت پرده هاي سياه عيان مي شد
چشم ستاره شد و نور ماه
درهم شد و محو شد و نهان مي شد
گويي که آن سياه آسمان
نسيم مست با او در مدارا بود
هنوز آنشب نگاه خسته اي
ببام خانه هاي شهر پيدا بود
افق خاليست اما من پر از از ابرم
درختي در کنار راه مي رويد
در ان سوي چشم انتظاريها
درختي در کنارم راه مي پويد
امشب ستاره ها هم در من چکيده اند
امشب به سوي توست دست نيايشم
امشب به پارسايي تو دل نهاده ام
امشب صفاي عشقم و گرماي آتشم
نام تو بر لوح قلبم نقش بسته است
اين خاتم وجود من ارزاني تو باد
دانم اگر چه پيشکشي بي ارزش است
-
آري دوستت دارم
تو را مانند گلهاي بهاري دوست دارم
عشق جانسوز تو را با بي قراري دوست دارم
نغمه شاد تو را خوشتر ز آواز قناري
اي پرستوي ز بام من فراري دوست دارم
تا تو مي خندي به رويم با دو چشم مست وحشي
زندگي را با همه بي اعتباري دوست دارم
گريه با من الفت ديرينه دارد در غريبي
مرغ بارانم که دائم اشکباري دوست دارم
گر بپرسي دوستم داري هزاران سال ديگر
با زبان شعري گويم آري دوستت دارم
-
دوست داشتن
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
-
بدادم برس اى اشک
دلم خيلى گرفته
نگو از دورى کي
نپرس از چي گرفته
منو دريغ يک خوب
به ويروني کشونده
عزيزمه تا وقتي
نفس تو سينه مونده
تواين تنهايي تلخ
من و يک عالمه ياد
نشسته روبرويم
کسي که رفته بر باد
کسي که عاشقانه
به عشقش پشت پازد
براي بودن من
به خود رنگ فنا زد
-
چه درديه خدايا نخواستن اما رفتن
براي اون که سايه اش هميشه روسر من
کسي که وقت رفتن
دوباره عاشقم کرد
منو اباد کرد و
خودش ويرون شد از درد
بدادم برس اي اشک
دلم خيلي گرفته
نگو از دوري کي
نپرس از چي گرفته
به آتش تن زد و رفت تا من اينجا نسوزم
با رفتنش نرفته تو خونمه هنوزم
هنوز سالار خونه اس پناه منه دستاش
سرم رو شونه هاشه رو گونمه نفس هاش
بدادم برس اي اشک
-
سه چيز در زندگي هيچگاه باز نمي گردند:
زمان،
کلمات
و
موقعيت ها.
سه چيز در زندگي هيچگاه نبايد از دست بروند:
آرامش،
امید
و
صداقت.
سه چيز در زندگي هيچگاه قطعي نيستند:
رؤيا ها ،
موفقيت
و
شانس .
سه چيز در زندگي از با ارزش ترين ها هستند:
عشق،
اعتماد به نفس
و
دوستان
-
نميدونم شما هم خبر دارين هر سال اين موقع چه فاجعه اي رخ ميده يا نه؟!
تا وقتي كه درخت و برگ پيش تابستونن، عاشقانه زندگيشون رو ميكنن...اما همين كه سر و كله ي پاييز پيدا ميشه، باد خزون مدام به پرُ پاي برگ بي گناه ميپيچه و زير گوشش اينقدر ميخونه تا اونو از راه بدر كنه! ...برگ هم كه گول خورده، رنگ سبزش رو ميبازه و رنگ زردِ گناه سراسر ِ وجودش رو فرا ميگيره...درخت تحمل ديدن اين خيانت رو نداره، برا همین برگ رو از خودش ميرونه!...حالا برگ غرق بوسه هاي باد شده و تو آسمونا پرواز ميكنه، غافل از اينكه تا چند لحظه ي ديگه باد اونو رها ميكنه!... برگِ تنها که جايي رو نداره، كنار كوچه كز ميكنه و چشم به آسمون ميدوزه....حالاست كه ياد گذشته عذابش ميده!....ياد روزايي كه كوچه زير سايه ي تنش بود، روزايي كه درخت مهربون و عاشق مست عطر نفسش بود
-
بعد از خدا پیامهای توست
که تنهایی را از من دور می کند
که از دریای آگاهی کمتر فاصله بگیرم.
-
...........
اید ان روزی که مهمانت شوم
کاش مهمانم کنی
شوق دیدار تو در جان و دلم
میشود یادم کنی؟؟
میشود گویم سخنها
با تودلبر با تمنا
یاد ان ایام شیرین
یاد ان سیمای چون ماه
خاطراتی همچو رویا
نغمه هایی عاشقانه
در کلام جان نوارت
یا د ان جام و پیاله
یاد ان چشمان مستت
یاد ان جام شرابت
میگساریهای نابت
مست میکردی مرا
از شراب ان نگاهت
گرچه رفتی از نگاهم
مانده ای اندر خیالم
غرق رویای تو ام
در تمنای تو ام
خسته ام ای یار دیرین
از ریا ومکر و از کین
دوستیهای ددانه
عشقهای ظاهرانه
قلبهای پر زنفرت
کم شده عشق و صداقت
کو نشانی از محبت
.....................
هیچ کس مثل تو نیست
هیچ یاری چون تو نیست
تاقتم کم گشته است
میشود یادم کنی
نیک مهمانم کنی؟؟؟؟
گرچه رسوای زمانم
بیوفایی بی مثالم
بعد هجرت دل شده تار
گشته ام تنها و بیمار
غرق در این باتلاقم
میشود دستم بگیری؟؟
یا بری بر اسمانم؟؟
یاد ت اید لحظه ای را
عهد کردی با دلم
شاد گردانی دل غمدیده را
باز ایی ومرا با خود بری
میهمان بر اسمانم میکنی
از غم و غصه رهایم میکنی
سخت مشتاق تو ام
در تمنای تو ام
کاش میهمانم کنی
کاش میهمانم کنی