-
کارن برای هرکی که دچار مشکل میشه دل می سوزونه (دل سوزوندن)
karen's heart goes out to any one in trouble
باب خوش قلبه
bob's heart is in the right place
شارون وقتی کسی باهاش در دل میکنه دل به دلش میده( دل به دل کسی دادن)
sharon will lend you an ear when you complain
-
دیو وقتی من رو دید از کوره در رفت( از کوره در رفتن)
dave was fit to be tied when he saw me
سا را جوش آورد وگوشی را گذاشت ( جوش آوردن)
sarah was hot and bothered and she hang up
نیک تا بنا گوش سرخ شد ورفت ( تا بنا گوش سرخ شدن)
nick was hot under the collar and left
-
استنلی وقتی هلن رو دید جوشی شد ( جوشی شدن)
stanley was hot headed when he saw helen
سندی کفری شد وهرچی از دهنش در آمد بهش گفت ( کفری شدن)
cindy blew up and called him all sorts of names
کارل دندان غروچه کرد و سعی کرد مهربون باشه ( دندان غروچه کردن)
carl grit his teeth and tried to be friendly
-
بکی خشمش را فرو برد و دهانش را باز نکرد ( خشم خود را فرو بردن)
becky held her temper and did not open her mouth
دیوید جلوی زبانش را گرفت و با نرمی سخن گفت ( جلوی زبان خود را گرفتن)
david kept a civil tongue and answered calmly
تام دل خود را خالی کرد و هرچه به فکرش می رسید به او گفت ( دل خود را خالی کردن)
tom let off steam and told her what he thought
-
با دیدن پاول خونش به جوش آمد ( خون کسی را به جوش آوردن)
when he saw paul, it made his blood boil
بعد از هفته ها جنگ شمشیر هاشون رو غلاف کردن ( غلاف کردن)
after fighting for weeks, they buried the hatchet
برای راضی کردن دوستانش همرنگ جماعت شد ( همرنگ جماعت شدن)
he flowed with the tide to please his friends
-
ماری به سو گفت دست از سرش برداره ( دست از سر کسی برداشتن)
mary told sue to get off her back
وقتی افسرده است باهاش دست به عصا رفتار میکنن ( دست به عصا رفتار کردن)
when she is dspressed, they handle her with kid gloves
رئیس بهشون گفت دعوا رو تموم کنن و با هم کنار بیان ( باهم کنار آمدن)
the boss told them to stop fighting and iron things out
-
جرج یقه کارن رو به خاطر سوزاندن صبحانه گرفت ( یقه کسی را گرفتن)
george jumped down karen's throat for burning the breakfast
استیو چنان شری در اداره به پا کرد که رییس ازش خواست بره بیرون ( شر به پا کردن)
steve kicked up such a fuss in the office that his boss asked him to leave
اون همیشه سعی میکنه بلوا راه بندازه ( بلوا به راه انداختن)
he is always trying to make waves
-
جین به استیو گفت سرش تو کار خودش باشه ( سر در کار خود داشتن)
jane told steve to mind his own business
بتی دردسر درست کرد ونقشه هاشون رو تغییر داد ( دردسر درست کردن)
betty rocked the boat and changed their plans
مارگارت با گفتن اخبار به اون کاسه کوزه هارو به هم ریخت ( کاسه کوزه هارو بهم ریختن)
margaret upset the applecart by telling him the news
-
بد اقبالی سنگ محکی برای رفاقت است ( سنگ محک)
misfortune is an acid test of friendship
هیچ کس نمیدونه چه تغیراتی انجام میدن ولی مردم یه چیزایی میگن ( چیزی گفتن)
what changes they will make nobody knows, but there is something in the air
میگن رییس جمهور امشب ساعت 10یه برنامه تلوزیونی ( رادیویی) داره
they say the president will go on the air tonight at 10 oclock
-
وقتی میخوام مالیات بر در آمد رو حساب کنم گیج و ویج میشم ( گیج وویج بودن)
when i try to compute my incom tax, i am all at sea
روی هم رفته پانزده اسب دارد ( روی هم رفته)
he owns fifteen horses all told
اون نور چشم مادرشه ( نور چشم کسی بودن)
she is the apple of her mother's eye