قـــلــبم را عــــــصب کـــــــــشــــــــی کرده ام !
دیگـر نه از ســـــــــردی نگـــــــــاهی می لرزد . . .
و نـه از گرمــــــــی آغوشــــــــی مــــــــی تپد !
Printable View
قـــلــبم را عــــــصب کـــــــــشــــــــی کرده ام !
دیگـر نه از ســـــــــردی نگـــــــــاهی می لرزد . . .
و نـه از گرمــــــــی آغوشــــــــی مــــــــی تپد !
به من دست نزن!
نمیبینی؟
شکستهام...
فرو میریزم
هیچ رقیبی ندارم
جزء آیینه
که هر روز تو را نگاه میکند
او را هم شکست خواهم داد
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
حرفی برای گفتن نيست !
هستم ، بی آنكه بخواهم.
همين !!!
...
سيب ها از چشم درخت اُفتاده اند.....
درخت از چشم باغ مي اُفتد...
باغ از چشم باغبان...
وَ باغبان از چشم دنيا...
پس جاي نگراني نيست،اين يک امر عاديست،
اگر من هم از چشم تو افتاده ام...!
یادت باشد
بر پیله های تنت
با اشک بنویس
دنیا جای پروانه شدن نیست..
من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
ای سکوت ای مادر فریاد ها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو در راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یاد ها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریاد ها
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من
چشم كه گذاشتي
با پنجره
تباني كردم،
رفت؛
ديوارها
چشم پوشيدند،
مي دانستند
هر دو قفس را
دوست داريم
...
قفس را
هم نَفَس
ساختيم
...
من
" پيش چشم ديوارها "
تو را
از تو ،
فقط
براي خودم
دزديدم
...
قابِ ديوارها را برداشتم
ديوارها را كورمال كردم
تا
صورت ات
قابِ ديوارها
و
نگاهت
چشمِ ديوارها
شود
...
من بمانم
و
تو بماني
و
ما
...
نـامـت
خـاطـراتت
بـوسه هایت
و لمس حس بـودنت را
هـمه و همه را ، بــه دست سرد بـاد سپـردم
یــاد تـو فـــرامـوش
به نسيمی همه ی راه به هم می ريزد
کی دل تنگ تو را آه به هم می ريزد؟
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همين سنگ زدن ماه به هم می ريزد !
آنچه را عقل به يک عمر بدست آوردست
دل به يک لحظه ی کوتاه به هم می ريزد
عاقبت يک روز همين آه تو را می گيرد
گاه يک کوه به يک کاه به هم می ريزد
.
.
.