یه بار سلامت می کنم
دلمو به نامت می کنم
از این همه خاطر خواهات
می گیرمو نامت می کنم
-------
ببخشید خیلی ابگوشتیه اما چیزی نجستم الان
Printable View
یه بار سلامت می کنم
دلمو به نامت می کنم
از این همه خاطر خواهات
می گیرمو نامت می کنم
-------
ببخشید خیلی ابگوشتیه اما چیزی نجستم الان
محبوس چرا شدم، نمی دانم
دانـم که نه دزدم و نــه عـیارم
مرد نقاش سخن ها دارد
گفت:
شنبه آبیست
روز بعدش سبز است
و دوشنبه زرد است
و سه شنبه طوسی
روز بعدش سرخ و ...
روز بعدش خاکی
جمعه هم بی رنگ است
روز بی همتاییست
زندگی تکرار است
آخرش تنهاییست
...
تهمتن برآشفت و با تـوس گفت
که رهام را جام باده است جفت
تا اذانی دیگر
باید از این همه سبز
باید از این همه نور
یاد گاری ببرم
باغ پیوسته مرا می خواند
من به آرامش این باغ بزرگ
خاطراتی روشن
به تو و دست تو می آویزم
و خداحافظی گرم مرا
باد تا باغ بزرگ
می برد
خواهد برد
...
در فصل بهاران لب جوی و دل باغی
خوش باشد اگر دست دهد وصل فراغی
بر بستر گل تکیه زنی بی غم ایام
یک لحظه نگیرد ز تو اندوه سراغی
بنگر که نسیم از همه سو پیک بهرست
تا عطر چمن را برساند به دماغی
از بوی خوشش مست شوم در شب مهتاب
چون عطر هلو را شنوم از دم باغی
دل می بردم نیمشبان با تن تنها
در دهکده یی دیدن سوسوی چراغی
----------------
فرانک برو ترانه سوزانو درخواست بده
یافتم عشق و تو را باهم
" تورا من دوست میدارم"
اگر چه خوب میدانی
و گرچه در غزلهایم
به تاکید فراوان گفته ام این را
" تو را من دوست میدارم"
و با تو زندگی زیباست
و بی تو زندگانی ...
بگذریم از این سخن ...
بیجاست!
برای باتو بودن این شروع بی نظیری بود!
اخه می ترسم پشت سر هم درخواست بدم رضا بیاد یک چیزی بهم بگه:cool:
در فصل بهاران لب جوی و دل باغی
خوش باشد اگر دست دهد وصل فراغی
بر بستر گل تکیه زنی بی غم ایام
یک لحظه نگیرد ز تو اندوه سراغی
بنگر که نسیم از همه سو پیک بهرست
تا عطر چمن را برساند به دماغی
از بوی خوشش مست شوم در شب مهتاب
چون عطر هلو را شنوم از دم باغی
دل می بردم نیمشبان با تن تنها
در دهکده یی دیدن سوسوی چراغی
---------
امید به اقا امام زمان باشه..
تو برو بخواه شاید هیچی نگفت
تهمتن چنیـن داد پاسـخ بـدوی
که ای بیهوده مرد پرخاش جوی
یک نقطه ی اتصال یک بهانه ی دیدار
ببین به چه چیزها دلخوشم
آری من با غروب خورشید می گیریم
و تو با طلوع او می خندی
اما نمی دانم چرا در همان لحظه
ناگهان چشمان فریبنده ات را در هاله یی از ابر می نگرم
که کریم تر از ابر می گرید
و بلور اشک های کریمانه ات
از میان مژگان سیاهت از میان یک جفت چشم نگران
و غمگین
از میان ابر از میان افق جوانه می زند و می شکفد