در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم
هر منظره را منظری از روی تو دیدم
چشم همه ی عالمیان سوی تو دیدم
با یاد تو شادست دل در به در من
از نور تو مهتاب فلک اینه پوشست
وز بوی تو هر غنچه و گل عطر فروشست
Printable View
در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم
هر منظره را منظری از روی تو دیدم
چشم همه ی عالمیان سوی تو دیدم
با یاد تو شادست دل در به در من
از نور تو مهتاب فلک اینه پوشست
وز بوی تو هر غنچه و گل عطر فروشست
ت :
تو را در روي ماه شامگاهان
تو را در موي باد صبح پاييز
تو را در موج ويران ساز دريا
در آنسوي افق هاي فرا سو
در اندوه شب دور از هياهو
همه هستي و ميبينم تو را روي
همه هستي و ميجويم تو را كوي
یوسف من مکن گله از غم و درد بی کسی
قافله پشت قافله بر سر چاه می رسد
ای به عزیزی آشنا
بیم چه داری از بلا
هر که نترسد از خطر
زود به جاه می رسد
غمزده از خزان مشو
غنچه ز شاخه می دمد
دمد آفتاب دگر باره از خاور
رود ديو صفت و آيدم ياور
شود ايمن جهان ز كژي و بيهوده
رسد آئين نو و رود دين فر سوده
==========
توضيح : شعر مهدوي نبود :angry: برداشت غلط نكنيد ؛ بنده اينكاره نيستم
های به غم نشستگان
مژده دهم به خستگان
جانب دلشکستگان
لطف الاه می رسد
پای بکوب و کف بزن
عود بساز و دف بزن
شکوه مکن دژم مشو
بار زراه می رسد
در اين پيچ و خم گمراه بي وجدان سر كش
دو صد ديو و هزاران تيغ خفته است
بينديش و به اين بيراهه گام بگذار
كه زين دالان نامردي بسي شغاد رسته است
=======
مژگان جان شما پرچم دار راه فرانك شدي در راه بي خواب كردن من ؟
======
ت ««--
تاب بنفشه میدهد طره مشکسای تو
پرده غنچه میدرد خنده ی دلگشای تو
وارونه دنياي گيج و گنگ كنون
شايد كه ميتكاندمان بهر سست شدن
افتادن و ريختن و تسليم آن شدن
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سر پیش هم اریم و دو بیگانه بگرییم
مي در پياله ريز و نوش و غم را به دور افكن
زين قافله غم پرست تهي سر دوري كن