دلسوخته تر از همه ی سوختگانم
از جمع پرکنده ی رندان جهانم
در صحنه ی بازیگری کهنه ی دنیا
عشق است قمار من و بازیگر آنم
با آنکه همه باخته در بازی عشقند
بازنده ترین است در این جمع نشانم
Printable View
دلسوخته تر از همه ی سوختگانم
از جمع پرکنده ی رندان جهانم
در صحنه ی بازیگری کهنه ی دنیا
عشق است قمار من و بازیگر آنم
با آنکه همه باخته در بازی عشقند
بازنده ترین است در این جمع نشانم
من مست و پریده رنگ از دریا می ایم
تا در تو نبینم آن پریشانی ها را
ای شط برهنه ای به سینه ی من
گیسوی تو رودی از ستیغ بهار
بر صخره ی خرد پر هیاهویی
گیسوی تو باد را پریشان خواهد کرد
شکهای شبانه روز را خواهد آشفت
تو از راه آمدی با ناز و آن وقت تمنای مرا دیدی و رفتی
شبی از عشق تو با پونه گفتم
دل او هم برای قصه ام سوخت
غم انگیزست توشیداییم را
----------
تو باز ت دادی فرانک خانوم
امشب آخرین شبیه که توی اتاق نشستم
فردا می رم یه جایی که نمی دونه من کی هستم
امشب آخرین شبیه که چمدونم بستم
فردا می رم یه جایی که فکر کنه من دل شکستم
امشب آخرین شبیه که چشام با تو می میره
فردا می رم یه جایی که دل من آسون می گیره
امشب آخرین شبیه که شعرام بوی قدیمه
فردا می رم یه جایی که دفترم آتیش می چینه
امشب آخرین شبیه که تا صبحش من بیدارم
فردا می رم یه جایی که هیچ کیو اون جا ندارم
امشب آخرین شبیه که می خوام آروم بگیرم
فردا می رم یه جایی که رنگ خوشبختی نبینم
امشب آخرین شبیه که مهم نیست هر چی دیره
فردا می رم یه جایی که دل من از دنیا سیره
این همه "ه " دادین اخه :cool:
هنوزم من آخرین تیر
توی ترکش بهارم
منتظر باید بمونم
زنده ام از انتظارم
انتظار فقط اینه
که به جای قهر و کینه
من صدای عشق باشم
از مدینه تا مدینه
------------
ممنون فرانک خانوم
همه سرگشته ی یک نگاه !
اصلا حسین برای چه می آمد؟؟؟
چشمانت را باز کن.............او فرمان خدای خویشتن اطاعت میکند!
او آمده است تا هدایت کند !
حسین پیام میدهدکه :
"آدمیان اگر دین ندارید لااقل آزده باشید"
اطاعت زیبای حسین را نظاره کنید!
خدایتان هر که هست و نیست،
به اشتباه یا به درست اگر خدا دارید پس اطاعتش کنید!
ادبت کشته منو خانم
در این تاریکی مرموز شهر بی تپش مدهوش
چراغ کلبه ها خاموش
در این خاموش شب اما
درون کوره ی اهنگری یک شعله سوزان بود
دلم می خواد یه چیزی رو بدونی
دیگه نه عاشقی نه مهربونی
منم دیگه تصمیمم رو گرفتم
اصلا نمی خوام که پیشم بمونی
دیشب که داشتم فکرام و می کردم
دیدم با تو تلف شده جوونی
یه جا یه جمله ی قشنگی دیدم
عاشقو باید از خودت برونی
-
فقط ادبم کشته تو را فرانک خانوم
يوسف از تعبير خواب مصريان دلسرد شد
هفتصد سال است می بارد فراوانی بس است
نسل پشت نسل تنها امتحان پس می دهيم
ديگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است
بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می کنيم
سفره ات را جمع کن ای عشق مهمانی بس است
نه عزیزم من کلا هلاکتم
توی باغا گل سرخی توی آسمون ستاره
جایی رو سراغ ندارم که نشون از تو نداره
تاریخ تولد تو توی دفتر حسابم
شب که چشمام و می بندم باز نمی ذاری بخوابم
عکس تو جور عجیبی توی چشمام می درخشه
دیوونم خدا می دونه کاش خودش من رو ببخشه
--------------
منم کلم مردم واست..