نيروي جاذبه
شاعران را سر به زير كرده است
بر خلاف منجّمها كه هنوز سر به هوايند
تمام سيبها افتادهاند
و نيوتن، پشت وانت
سيبزميني ميفروشد
آهاي، آقاي تلسكوپ!
گشتم نبود، نگرد نيست!
Printable View
نيروي جاذبه
شاعران را سر به زير كرده است
بر خلاف منجّمها كه هنوز سر به هوايند
تمام سيبها افتادهاند
و نيوتن، پشت وانت
سيبزميني ميفروشد
آهاي، آقاي تلسكوپ!
گشتم نبود، نگرد نيست!
خوشتون اومد:18:نقل قول:
از دستم در رفته بود : دی
گاه در خلوتي گم مي شوي
نه به فراواني اسباب
نه به شلوغي کوچه
نه در جيب هاي پر
در دفتر خاطراتي
که سفيد سفيد ورق مي خورد
محو مي شوي
انگار که هرگز نبوده اي
هر برج که پدر مي ميرد
پارچه اي سفيد رويش مي اندازم
تا مادر گريه مي کند
پارچه را مي کشم :
چند کبوتر به آسمان برمي گردند
من شعبده بازِ بزرگي هستم...
تو!!! هميشه فرصت كوتاه منى
براى شعر
تا مى ايم زمزمه ات كنم
زود تمام مى شوى
ساعت قرارمان
يك دقيقه به هيچ است
و من هميشه فقط يك دقيقه
دير ميرسم....
بر می خیزم
از خواب رویا ها
مشتی هوشیاری بر صورت ام می پاشم
چشمان ام هنوز می سوزد
از خواب شیرین رویا ها
رویاهای با تو بودن !!!
سه غم امد به جانم هر سه یک بار غریبی و اسیری . غم یار.
غریبی و اسیری چاره دارد غم یارو غم یار و غم یار .
خوشا عشقی که معشوقش تو باشی.
خوشا جانی که جانانش تو باشی.
خوشا عطشی که بارانش تو باشی.
خوشا فرهاد که شیرینش تو باشی
خوشا رنگی که رخسلرش تو باشی
و .....
این مال خودم بود!اگه دوسش داشتین بگید بقیش رو بزارم.
کجایی ؟
چرا فریادهای قلبم را حس نمی کنی ؟
چرا دوست داشتن اینقدر درد آور است ؟
کاش میشد ...
کاش میشد نشانم دهی حقارت ماه را
کاش میشد تار و پودم را به آتش مهرت بسوزانی
میترسم ...
میترسم از تاریکی آینده
میترسم از جادوی کهنه تو
میترسم از سفید پوشی گناه
گناه دوری ...
گناه جدایی ...
گناه شکستن دل...
می ترسم فریادهایم خاموش شود
در حسرت تو
------------------------
دوست خوبم مصطفی
همديگر را يافتيم
در جايي كه قرار گذاشته بوديم
اما نه در زمان موعود
من بيست سال
زود آمدم و منتظر ماندم
وتو بيست سال دير آمدي
من در انتظار تو پير شدم
تو اما جوان ماندي
به خاطر كسي كه چشم به راهش گذاشته بودي
همیشه در پل خواب
مجال بیداری است
بیا و چشم بپوش
از غروب پشت سرت
حالا که آمده ای
دوباره این سوال را از هم می پرسیم
مگر ما برای ماهی ها چکار کرده ایم
که این همه قلاب می اندازیم
در آب؟!
نه بيل گيتس
نه اسپايدرمن
نه امير امارات
نه انيشتن
نه تام کروز
نه شاملو
نه...
دوست دارم فقط خودم باشم
تا ابد اسفند بچرخانم دور سرت
و چشم اين چراغ حسود را
که بی رحمانه سبز می شود
کور کنم...
هيچ اتفاقي
در اين عکس ها، خوب نمي افتد
.
.
.
وقتي تو پشت دوربين ايستاده اي...
دوران ترس گذشت:
آینهها را شکستم،
از نو آنها را صیقل دادم
و بر روی هرکدام، چهرهای خوشنود کشیدم
...
تو از غروب این روزها نزدیکتری به من
و شهریور را از هر خیابانی رسیده باشی
به فنجانی چای و لبخندی تلخ نمیارزد
من که این خانه را برای قدمهای تو چیدهام
و از پلههای بیمارستانی متروک
پرنده را به خواندن دستهای تو آوردم
که خدای این شهر
در کوچههای تن فروشان
چیزی برای از دست دادن ندارد
دست به سینههای تو این میز را تمام نمیکند
و این که بهانه را به فال نیک بگیری
تنها کمی زمین را گیجتر میکند
دلم به پیشانیِ هیچکس رحم نکرده
و آنچه از خطوط گریههای تو پیداست
ما را به عمق مصیبت عظما بر نمیگرداند
روی دیوارهای خانه را سفید کردهام از دلتنگی...
و هیچ قابی به خندههای من از تو دل نمیبندد
از این کتاب به آن کتاب
از این سلام به آن سلام
هرجا که خواستی
زیر تمام فالها بزن
روی پیشانیم
جایی برای نبودنت خالی گذاشتهام...
پس شاخههاي ياس و مريم فرق دارند
آري، اگر بسيار .. اگر كم .. فرق دارند !
شادم تصور مي كني وقتي نداني
لبخندهاي شادي و غم فرق دارند !
برعكس مي گردم طواف كعبهات را
ديوانهها آدم به آدم فرق دارند ...
من با يقين كافر، جهان با شك مسلمان ...
با اين حساب اهل جهنم فرق دارند !
در من به چشم كشته عشقت نظر كن
پروانههاي مرده با هم فرق دارند !
فرو نمی ریزم ...
فقط
گاهی وقت ها
لرزه ای بر من می افتد
"خودم"
جورابهایی
که تو برایم خریدی
آن بشقاب چوبی
که با هم خریدیم
و موهایم
که مطابق سلیقه تو
کوتاه شدند
حالا همه
طور بدی
نگاهم می کنند . . .
آزاده اخلاقی
با اجازه محیط زیست
دریا، دریا دکل میکاریم
ماهیها به جهنم!
کندوها پر از قیر شدهاند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفتهاند
تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
جه سعادتی!
داریوش به پارس مینازید
ما به پارس جنوبی!
عشق گناهی است
اعتماد گناهی است
ومردمان
چه پرهیزگارند!!
تو چه می جویی
ای دست پر گناه؟؟
مهدی مؤذن
به ندارمت ، به عصیان ِ بی دلیل ِ حروف مبتلایم
آخرین شعرم تمام نمی شود
کلمات
اعتصابِ نوشتن کرده اند!!
رضا حیرانی
همیشه همینطور بوده است
آجرِ دیگری در دیوار
ضجه های توی خواب تعبییر ترانه های
سیاه من و تو بود
بهار بانو!
روزگار من و تو سیاه بود
مثل گیس همین ترانه ها
آجر ِ دیگری باش
شکسته ، در کنار من !
و ...رفت!!
محسن بوالحسنی
ما از یکدیگر پر شده ایم
خاموشیمان از نه از تهی بودن
از آکندگی است
ما به یکدیگر گره خورده ایم
جداییمان نه از گسسته بودن
از پیوستگی است
مثل عكس رخ مهتاب
كه افتاده بر آب
در دلم هستي
و بين من و تو
فاصله هاست
چه فايده من اگر
زيباترين شعرهاي عالم را بسرايم
و تو با حجب و حيايي دخترانه
فقط بگويي: خيلي قشنگند
وقتي كه چشم هاي تو
قشنگ تر از شعرهاي من هستند و
من هيچ وقت نتوانسته ام
چشم در چشم تو بدوزم و بگويم:
خيلي قشنگند...
از هر خیابان که می روم
باز هم به تو می رسم
حالا دیگر مطمئنم
که زمین گرد است!!!
این کاغذ های سفید
روی میز
و این قلم
در دست من
سال ها خمیازه می کشیدند
تا تو آمدی
-اگر چه برای رفتن-
حالا این کاغذ ها و این قلم
می خندند و می گریند با من
شب زنده داری می کنند با من
می میرند و زنده می شوند با من
در این اتاق
حالا فقط
گوشی تلفن خمیازه می کشد
با آمدنت فریبم دادی
یا با رفتنت؟
کاش تو را هرگز نمی دیدم
تا همیشه سراغت را
از فرشتگان می گرفتم
تا تلخ ترین شعرم را هرگز
در گوش خدا نمی خواندم
کاش تو را هرگز نمی دیدم
آن وقت
نه بغضی در گلویم بود
نه این دل شدگی
و نه مشتی شعر
قطار هميشه استعارهي جدايي نيست
از صبح اين شهر كه پيادهروهايش
بوي زيتون كال و قهوهي شبمانده ميدهد
همان تعداد مسافر ميبرد
كه شامگاه باز ميآورد
تقصير قطار نيست اگر امشب
از هيچ دريچهاش دستي
براي تو بيرون نميآيد
كسي برايم مريم آورده
كسي انار
كسي ريواس
ولي من به كسي فكر ميكنم
كه هيچ وقت
جز دستهايش
چيزي برايم نميآورد
یک ...ده...بیست ...صد
بیام ؟
هنوز هم بشمار عزیزم !
تا دویست هم برایت شمردم
اما
تا رویی برگرداندم تو با او به انتهای جاده رسیده بودی
و من فقط توانستم دستی از دور برایت تکان دهم
"خودم"
باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است
باید مرا دوباره ببوسی که ممکن است...
این لحظه... لحظه... لحظه... اگر آخرین... اگر...
ـ بس کن! نزن دوباره نفوسی که ممکن است
من قول میدهم که بیایم به خواب تو
زیبا، در آن لباس عروسی که ممکن است
دل نازکی و دل نگرانی چه میشود
من نیستم، تو شهر عبوسی که ممکن است
ماشین گذشته از تو و هی دور میشود
با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است
حالا تو در اتاق خودت گریه میکنی
من پشت شیشهی اتوبوسی که ممکن است...
قلم کنار تو افتاده، لیقه خشک شده
حروف عشق به خط عتیقه خشک شده
دوباره زخم تو گل کرده، دوم ماه است
زمان به روی دو و ده دقیقه خشک شده
کنار پنجرهای ماه میوزد، داری
به سمت کوچه نگاهِ عمیق خشک شده
از آن قرار برای تو این فقط مانده ست
گلی که بر سر جیب جلیقه خشک شده
هجوم خاطرهها، چشمهای تو بسته ست
و دستهای تو روی شقیقه خشک شده
برای عشق تو سرمشق تازه میخواهی:
قلم کنار تو افتاده، لیقه خشک شده
نجمه زارع
هیچ چیز غیرممکن نیستحتی برگشتن تو!!من هم میرومتا با هم بودنمان ...غیر ممکن بماند!!
صداهای زیادی در گوشم می پیچد
ولی وقتی صدایی که از تو به یادگار دارم
سکوت است
همان بهتر که کر شوم
و هیچ نشنوم ...
"خودم"
انقدر مستم که بی قایق به دریا میزنم یا غرق دریا میشوم یا به عشق میرسم......!
پاره شو
یک
دو
…..
نود و نه
….
صد…
به نخ می کشم
دانه دانه دروغ هایت را
تا از سر گیری
دوباره
ذکر های عاشقانه را…
من از سکوت می ترسم
از تکرار لحظه های بی کلمه
از دوری واژه ها با ذهن
من از هر چه مرا منتظر می گذارد…
می ترسم…
با اندوهی
کودکانه گفتی: ماهی ام مرد
اما از تنگ بلورش
هیچ نگفتی…
وقتی که
واژه فقط واژه است
باید پی چیزی فراتر بود
در توضیح حیات
آنجا که نابینایی
آهسته می پرسد
زیبایی چیست؟…