دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
Printable View
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
در كوي نيك نامي ما را گذر ندادند
گر تو نمي پسندي تغيير كن قضا را
«آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است// با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»
ان گل که هر دم در دست بادیست
گو شرم بادش از عند لیبان
یا رب امان ده تا باز بینند
چشم محبان روی حبیبان///
آن جا که کار صومعه را جلوه میدهند
ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
تو و طوبي و ما و قامت يار
فكر هر كس بخ قدر همت اوست
«تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز// خوشا کسی که در این راه بیحجاب رود»
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیز هوش
وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
گفت اسان گیر بر خود کار ها کز روی طبع
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش///
«شراب لعل مینوشم من از جام زمردگون// که زاهد افعی وقت است، میسازم به وی کورش»
شب وصل است وطی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر