-
اي تنها مسا فر سرزمين دلتنگيهايم.
اي تنها ماواي لحظات من.
اي تپش اميد در وسعت بيکرانه غمهايم خالصانه مي پرستم تو را و تنها به خاطر تو نفس مي کشم
به زندگي عشق مي ورزم تا روزي که از قفس تن و دنياي خاکي آزاد شوم و در آغوش ، تو را گيرم.
باور کن هم نقس شيرين زبانم تو کسي هستي که ستاره هاي آسمان بي تو خاموشند و با آمدن تو باز چشمک مي زنند.
نمي دانم تو چه هستي ؟ که هر وقت گريه ام مي کني ابرهاي آسمان از عاطفه و عشق بر من مي بارنند و با خنده تو احساس مي کنم خورشيد در کنار من است .
تا وقتي که غمگيني بزرگترين غصه هاي عالم به دوش من است. و اشکي به امتداد آسمان دلتنگي سهم من از زندگي است.
من از توفقط بها نه اي مي خواهم براي گريستن.دلم برايت تنگ است. من براي تو مي نويسم از زندگي از عشق از عاشقي و از دل ديوانه ام.
نگاههاي دلنشين تو دلم را پاک کرد.و از آن لحظه تا کنون در عشقت مي سوزم .
قلبم به ياد تو مي تپد و و نگاهم تو را مي جويد.هنگامي که زندگيم به شبهاي تيره و تار شباهت داشت و زماني هنگامي که مرگ را از ديده گانم به خود نزديک مي يافتم عشق تو در آسمان تيره و ظلماني وجودم طلوع کرد ودر عشق مقدس تو زندگي از دست يافته ام را يافتم
وجود تو نگاهه تو آغوشه تو هر کدام رشته عمر مرا بدست گرفته و طراوت و شيريني بر زندگيم بخشيده است
قلب و روح من به آرزوي تو زنده خواهد ماند
امشب غريبا نه در ظلمت و در خلوت تنهايي پيک غم را مي جويم غافل از آن که غم در من زندگاني مي کند امشب از هر نسيم که مي ورزد تو را مي پرسم و از تو خبر مي گيرم
عاشقم عاشق ستاره صبح عاشق ابري سرگردان عاشق دانه هاي باران
عاشق هر چه نام توست بر آن.
(برگرفته از یک دوست)
-
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . . پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه " پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست . پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند : او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد كافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود ! یكی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند . پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد ! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است ...
-
آينه را با آينه بشکن تا نابود شود...ترس را با وحشت دور کن تا بگريزد...غم را از غم به هراسان تا محو شود...اشک را با اشک بشوی تا خنده شود...سبزی را با سرخی رنگ بزن تا قنچه شود...دل را به دريا بسپار تا آب شود...قلب پاکت را به معشوق بسپار تا عشق بشود...زندگی را ساده بنگر تا ماندن ساده شود.
-
هرگز برایت از دوست داشتنم حرفی نخواهم زد . از جرقه های محبتی که هر لحظه بر دلم میزنی، از گرمای کلامی که وقت گفتنت در دل خود احساس میکنم هرگز ... هرگز برایت نخواهم گفت از آن سیب سرخ پنهانی که به سویت دراز کرده ام و از آن دستی که ... هرگز برایت نخواهم گفت شاید تو خود روزی بخوانی دوست داشتنم را. از دلتنگ شدنم ... از انتظارم... از سکوتم ... از بی کلام شدنم ... شاید تو روزی همه چیز را بیابی در سطر سطر نوشته هایم و در تکه تکه لحظه هایم شاید روزی میان تمام بیتفاوتی هایم دریابی معنای عمیق « دوست داشتن بی آنکه دوست بداند » را .
-
هيچ چيز سخت تر از انتظار نيست،
آن هم انتظار لحظه اي که يک آشنا صدايت کند و به تو بفهماند که دوستت دارد؛
اما هر چقدر که انتظار هم سخت باشد به آن لحظه زيبا مي ارزد،
پس انتظار مي کشم تا آن لحظه زيبا نصيبم شود.
:40:
-
عشق یعنی حامی دلبر شدن ...... بی پسر هر چند پشت در شدن
عشق یعنی مردن ازدرد کمر ..... از غلاف تیغ و وز مسمار در
عشق یعنی همچو گل پرپر شدن ..... سنگ فرش مقدم دلبر شدن
عشق یعنی شرم و آزرم و حیا..... وا نکردن لب ز سوزدردها
تا نسوزد قلب حیدر درد و غم..... عشق یعنی رو گرفتن در حرم
عشق یعنی وا شدن در تار و پود..... قامتی خم گشته با رویی کبود
عشقیعنی یاس زردی نیلگون ..... پشت در افتاده در دریای خون
عشق یعنی انتهای بیکسی..... عشق یعنی آخر دلواپسی
عشق یعنی ترس و هول و واهمه.... گر بمیردیار حیدر فاطمه
عشق می مردی اگر زهرا نبود .....دلبرش گر حیدری مولا نبود
عشق یعنی ناله های مرتضی..... عشق یعنی گریه های مجتبی
عشق یعنیسوز آه زینبین ..... عشق یعنی آتش قلب حسین
عشق یعنی گریه های نیمه شب ..... عشق یعنی ناله های تشنه لب
کای خدای کودکان بی پناه..... کای حبیبقلب های پر ز آه
کای خدای مهربان دستگیر ..... جان جانان مادر ما را مگیر
جان دهد بابا اگر زهرا رود ..... مرغ روح از جسم زینب می پرد
گربمیرد فاطمه جان حسین ..... می رود از تن برون جان حسین
تشنه می ماند دلغمدیده اش ..... داغ لبهای به هم چسبیده اش
-
تو معنای تمام واژه های منی ....برای عاشقانه هایم به دنبال واژه می گردم ...تو باز هم در من ظهور می کنی ...تو باز هم مرا به دنیای خود می بری .
تو باز هم مثل همیشه به اوج می بری....به نا کجا
لبخند که می زنی پرنده ی دلم بال بال می زند ...با این دل پر بریده چه کنم؟
می خواهم از آنجایی بگویم که نگاهم در نگاهت حل شد ...من عاشق تر شدم ...عاشقی دیوانه وارتر
دلم دیگر ملک خصوصی توست و من نوشتم از بودن تو ....تویی که .....
از تو برای تو و برای دلتنگی های همیشگی ام می نویسم .
می خوانی و می گویی سلام
من سلامت را هر بار با سبدی سرخ از گل های بوسه پاسخ می دهم .
و تو ....تو که حجم بودنت به اندازه ی تمام هستی من است
بگذارید همه بدانند....بگذارید بدانند......می خواهم فریاد کنم .
باشد ... این بار هم نه ...اما می گویم که من تورا بهترین می دانم و تو را می خواهم برای ابد
بگذارید همه بدانند....بگذارید بدانند......می خواهم فریاد کنم .
باشد ... این بار هم نه ...اما می گویم که من تورا بهترین می دانم و تو را می خواهم برای ابد....
تمام هستی ام دوستت دارم .
:40:
-
می خواهم از تو بنویسم برای تو که در تمام لحظاتم وجود داری. خنده هایم برای توست. با تو بودن مرا شاد می کند وبی تو بودن مرا گریان. تو با من هستی در حالی که در کنارم نیستی. تو با منی چون در قلب منی قلبم را با دنیا عوض نمی کنم چون تو در آنی و من تنها تو را دوست دارم که سبزی مانند بهار استواری مانند کوه لطیفی مانند گل و روانی همچون دریا.
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
اگر کلمه دوستت دارم قیام علیه بندهای میان من و توست...
اگر کلمه دوستت دارم نمایشگر عشق خدایی من نسبت به توست...
اگر کلمه دوستت دارم راضی کننده و تسکین دهنده قلبهاست...
اگر کلمه دوستت دارم پایان همه جدایی هاست...
اگر کلمه دوستت دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست...
اگر کلمه دوستت دارم کلید زندان من و توست...
پس با تمام وجود فریاد میزنم...
دوستت دارم
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
-
در گوشم فقط يک صدا مانده است
صداي پاهايت که دور مي شوي
مي روي و من نمي دانم به چه اميدي زنده ام
مي دانم، اگر دل هاي سنگي نبودند
حتما مي ماندي