بگذار شیطنت عشق چشمان ترا به برهنگی خویش بگشاید.
هرچند آنجا جز رنج وپریشانی نباشد؛
اما،کوری را بخاطر آرامش تحمل نکن!
Printable View
بگذار شیطنت عشق چشمان ترا به برهنگی خویش بگشاید.
هرچند آنجا جز رنج وپریشانی نباشد؛
اما،کوری را بخاطر آرامش تحمل نکن!
دوباره می نویسمت بدون اینکه بشمرم
بدون اینکه عطرتو به ذهن خونه بسپرم
به ناخودآگاه خودم سری دوباره می زنی
بدون اینکه حس کنم هزار صفحه بامنی
چه ساده می رسم به تو همیشه زودباورم
که خواب با تو بودنو بدون گریه می پرم
ترانه ساز من شدی پر از امید و آرزو
چرا سکوت می کنی به جای من خودت بگو
چه ساده می بری منو به انتهای دفترم
میون این ترانه ها من از خودم جلوترم
صدای بی صدای من همیشه خوب نازنین
بیا و بین کاغذ حضور دستاتو ببین
اینجا هنوز برف
اینجا هنوز مِه
قدری کبوتر از تن داغت به من بده.
هر شب
به آسمان،
از راه كوچكي
بالا ميروم
كم نور ترين ستاره ام
و سال هاست منتظر
شايد تو
مالكم باشي
---------- Post added at 03:20 PM ---------- Previous post was at 03:16 PM ----------
اگر روزی دلم تنگ شد و برای دست های مهر بانت دلم گرفت ...
تو که در خلوت خیابان های بی عبور گم شده ای ¸یادم نمی رود رفته ای برای تاریکی های دنیای من یک آسمان خورشید بیاوری.
همین دلخوشی کوچک برای زندگی کردن من کافی است.
تو که چشمات خیلی قشنگه
رنگ چشمات خیلی عجیه
تو که این همه نگاهت واسه چشمام گرم و نجیبه
میدونستی که چشات شکل یه نقاشیه که تو بچگی میشه کشید
میدونستی یا نه
میدونستی که توی چشمای تو رنگین کمونو میشه دید
میدونستی یا نه
میدونستی که نموندی دلم رو خیلی سوزوندی
چشات رو ازم گرفتی
منو تا گریه رسوندی
میدونستی که چشامی
همه ارزوهامی
میدونستی که همیشه تو تموم لحظه هامی
میدونستی همه ارزو هامو واسه چشم قشنگ تو سوزوندم رفتش
میدونستی یا نه
میدونستی که جوونیم رو واسه چشم عجیبت تو سوزوندم رفتش
میدونستی یا نه
میدونستی که نموندی
دلم رو خیلی سوزوندی
چشات رو ازم گرفتی
منو تا گریه رسوندی
میدونستی که چشامی
همه ارزوهامی
میدونستی که همیشه تو تموم لحظه هامی
بلبل نغمه سرا
شعري از شاكر شاهدي
بلبل نغمه سراي عشق من
سخنت مبهم برايم اين زمن
يادت آن روزي كه ياور بوده اي
از ديار آن جفاكار پيامبر بوده اي
تو وصالم بوده اي
تو مثالم بوده اي
تو سخنگويي برايم بوده اي
از محبتها و شاديها
خبرگويي برايم بوده اي
ليكن افسوس كه آن دور و زمان رخت ببست
آن هوسهاي جواني
برايم ننشست
چه كنم اي شاهد رنج و مشقتهاي من
شب به صبح كردن
وفكر كردن
با غمهاي من
تو همانند مني در عشق و در آلام آن
در اميد و نا اميدي در جفا به حال من
بلبل نغمه سراي عشق من
نغمه زن ليكن ز آه و درد من
نغمه زن فرياد زن بر روزگار
كه چه سخت است
عاشقي در انتظار
به یک پلک تو میبخشم تمام روز و شبها را
که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟ نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد میگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقبها را
محـبـوبـــــ کــسی نــبودن فــقـط یـکــــ بــدشــانـســی اسـتــــ،درحــالـی که عــاشـــق نـبـودن،یــک بــدبخـــتی اســتــــــ
>>آلــبرکــامــو<<
مگر بین منو تو چقدر فاصله است که هر چقدر سکوت میکنم ... نمیشنوی ؟..
میثاقهای عشق...
برای امروز و فردا
عهد میبندم
نهایت شادی را به تو هدیه کنم.
عهد میبندم
نه در صداقت تو شک کنم و نه بیاعتماد،
بلکه حیات تو را با رشد و ژرفای بیشتری غنا بخشم.
عهد میبندم
هرگز تلاش نکنم تا تو را تغییر دهم
بلکه تغییراتی را که خود میپذیری
بپذیرم
و محبت تو را میپذیرم بیآنکه دغدغه فردا داشته باشم،
چون میدانم
فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت.