زیر گنبد کبود
کوچه باغ غربت مدینه بود
شهری که ولایت عشق در آن
زمزمی به شهد جان دمیده بود
کوچه مردم طاها ، غزل صدق و صفا بود
سایه سار ملک و ...
با طرب از نغمه شاد " هل اتی " بود
خواهش می کنم عزیزم :happy:
Printable View
زیر گنبد کبود
کوچه باغ غربت مدینه بود
شهری که ولایت عشق در آن
زمزمی به شهد جان دمیده بود
کوچه مردم طاها ، غزل صدق و صفا بود
سایه سار ملک و ...
با طرب از نغمه شاد " هل اتی " بود
خواهش می کنم عزیزم :happy:
دیگه براش نمی خونم ، لالایی بی لالایی
انگار راخت تر می خوابه با نغمه ی جدایی
ای پونه ها ، اقاقیا ، شقایقای خسته
کبوترا ، قناریا ، جغدای دل شکسته
قصه ی کهنه ی شما آخر اونو نخوابوند
ترس از لولو مرده دیگه پشت درای بسته
همونی که هستم
کامله کامله
مامانم میگه
من یه دختر بچهی فوق العادهی معرکم
مامانم تازگیا یه بچهی دیگه تو شکمش داره
کسی هست که بدونه چرا؟
از خودم بي خبرم از تو بخواهي بلدم
بی تو دريا به همين صخره ، به اين موج ، قسم
در کمين صد دل نا پاک نشستست عزيز
تا نفهمند بيا باز جلو چند قدم
خوب پا مینهم اکنون به حریمت دریا
تا تو پاشويه کني اين تن سرشار تبم
اشک در دامن دريا چه صفايي دارد
همه شهر به ما زل زده ، ما نيز به هم
سادگي نقطه عطفي است ميان من وتو
که مرا نيز گره زد به نگاهت محکم
ذره اي از دل خود را به من ساده بده
اي دريا بخدا از تو نخواهد شد کم
من به موسیقی امواج تو عادت دارم
با سکوتت همه خلوت من ریخت به هم
: چند روزي که نبودي چه کشيدم بي تو
ساحلت کاغذ من بود و هر انگشت قلم
اسمان هم که دلش سوخت از اين بي مهري
اشک مي ريخت به پيشاني دريا نم نم
بس که با صخره و با موج نشستي دريا
خصلت سنگ گرفته است وجودت کم کم
من همانم که قرار است بميرم اينجا
بی تو دريا به همين صخره ، به اين موج ، قسم
ما بدهکاریم
به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند
معذرت می خواهم چندم مرداد است ؟
و نگفتیم
چونکه مرداد
گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است
از حسین پناهی
همونطور که می دونید خودشم تو مرداد مرده. بیچاره [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
تو با آواز خود شب را شکستی
ولی من بی دریچه مانده ام باز
هوای پر زدن هایم کجا رفت؟
ز یاران باز هم جا مانده ام باز!
چه کس گفته که دل،
اندازه یک مشت بسته ست؟
کجا یک مشت بسته می تواند
مکان آرزوها و غم عشق
و حسرت های بی اندازه باشد؟!
ببین من سادگی را دوست دارم
و آن ایینه که تصویر من داشت
به من آموخت که درد غریبی
نشان از غربت تقدیر من داشت
تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته
نبودنت فاجعه ، بودنت امنیته
تو از کدوم سرزمین ، تو از کدوم هوایی
که از قبیله ی من ، یه آسمون جدایی
اهل هر جا که باشی
قاصد شکفتنی
توی بهت و دغدغه
ناجی قلب منی
ایرج جنتی عطایی
یکی به شکل خود من همیشه همراه منه
از همه جای همه جا اسمه منو داد میزنه.
هیچ چیز قابل برگشتن نیست
که زمان می گذرد
و زمان واژۀ محدودیت است
همچنان می گذرد....
و نمی آید باز
که بسازیم سلامی به لبی
که بگیریم سحر را ز شبی
.................