-
یه عمریه با واژه هام به سوی تو پر می کشم
به پای انتظار تو چله نشین ترین منم
خسته از این حال و هوام یه عاشق سر پاپتی
واس وجود خواب زدهَم شبیه کوک ساعتی
دلم از این فاصله ها بد جوری ترسیده عزیز
این آسمون واس سفر تو رو پسندیده عزیز
امیر عصر فاجعه! آخر کار ظلمتی
قله نشین من تویی همیشه در نهایتی
-
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
از فروغ خرخ زاد
-
گر بدين سان زيست بايد پست
من چه بي شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوائي نياويزم
بر بلند كاج خشك كوچه بن بست
گر بدين سان زيست بايد پاك
من چه ناپاكم اگر ننشانم از ايمان خود، چون كوه
يادگاري جاودانه بر تراز بي بقاي خاك!
-
کاشکی اونم بدونه که خوبی بهت نیومده
این همه خوبی آخرش چی به سر من اومده
حالا که میری یه نظر پشت سر ت رو هم ببین
ببین که تنها نمی شم تنها تو باختی نازنین
همینقدرم که خواستمت از سرتم زیادی
فکر نکنی تو قلب من یه لحظه از تو یادیه
خیال نکن به یادتم بدون که مردی تو دلم
خودت می دونی جای عشق نفرت کاشتی تو دلم
--------
فرانک خانوم دلمو شیکستی
-
من ديگه تو رو نمي خوام من از عشقت توبه كردم
نه يه بار،دو بار و صد بار ،صد هزار مرتبه كردم
مث آزادي و زندون مث پرواز و قفس بود
همه رو با داشتن تو بدجوري تجربه كردم
خدا نکنه . چرا؟
-
ما در نبرد خصم ،
با دشنه ای نئین ،
پیکار کرده ایم.
ما را به کف ، جز این نی دشمن ستیز نه
و آن نیز ای دریغ
لبریز عقده های فرومانده در گلو ...
-
و قطره های اشکی که از فراق تو می چکد
روح عطشوار مرا سیراب می کند
اینک چه سخت
لبخند معصومانه ی تو
دستان اراده ی مرا تا اوج سقوط می کشاند
و چه بی رحم است
چشمان زیرک تو
در خواب های آشفته ی من
ای کاش بی دریغ بود روزگار در سخاوت خویش
تا ستارگان
آذین آسمان پیوند ما می شدند
-
ده دقیقه سکوت به احترام دوستان و نیکانم
غژ و غژ گهواره های کهنه و جرینگ جرینگ زنگوله ها
دوست خوب من
وقتی مادری بمیرد قسمتی از فرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد
ما باید مادرانمان را دوست بداریم
وقتی اخم می کنند و بی دلیل وسایل خانه را به هم می ریزند
ما باید بدویم دستشان را بگیریم
تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند
ماباید پدرانمان را دوست بداریم
برایشان دمپایی مرغوب بخریم
و وقتی دیدیم به نقطه ای خیره مانده اند برایشان یک استکان چای بریزیم
پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را
ما باید دوست بداریم
از حسین پناهی
-
من دیوانه دلم تنگ تو بود و دیدم
دل زیبای گلم ، قحط تبسم شده است
جرم من چیست ، بگو ، معجزه ی ماه بهشت
باز در ذهن قشنگت چه تجسم شده است
قهر کردی گل من ، چشم ، ولی حق با توست
هر زمان صحبتی از حق تقدم شده است
آخر شعر بیا لطف کن و زیبا شو
اسمت انگار میان غضبت گم شده است
-
تو كه شبات روز شدن و روزمو رنگ شب زدي
كاش لااقل بچه بودم با اون شباي معمولي
كاش جاي موندن توي عشق ، تو مشق شب مونده بودم
تو مشكل سفيدي اون كاغذاي معمولي
ما بدجوري بهم زديم حسرت به دل موندم هنوز
بيرون بريم با هم يه روز ، حتي يه جاي معمولي
راستش مي خواستم اولاش نقشي واست بازيكنم
نقش يه دختر خوش بي اعتناي معمولي