میان کاغذ از چیزی که خواندم
تنم لرزید،اشکی هم فشاندم
خدا می دانداما من چه دیدم
عذابی بدتر از آتش کشیدم
نوشته بود معشوقی به عاشق
برو! من از تو آخر دل بریدم
Printable View
میان کاغذ از چیزی که خواندم
تنم لرزید،اشکی هم فشاندم
خدا می دانداما من چه دیدم
عذابی بدتر از آتش کشیدم
نوشته بود معشوقی به عاشق
برو! من از تو آخر دل بریدم
من دیوونه رو باش که نفهمیدم تو بی رحمی
تمام مشکلم اینه که حرفامو نمی فهمی
منو باش که نفهمیدم تو بی ذوقی بی احساسی
دروغ بود اینکه می گفتی تو هم محو گل یاسی
--------
فرانک
دیگه دوستم نداری؟
يادته .....
توي اون غروب پاييز
دستم انگشتر كردي
واي
واي كه چه آسان فراموش كردي
پس چرا ....
همون كلاغه
ميگفت ... !
ديشب زير بارون
انگشتر تو دست
يك نامحرم
نا محرم كه نه... يك فرشته كردي
پس ....
پس قول و قرارمون چي ميشه
تو ساحل !!
دستامون تو دست هم زير بارون چي ميشه
راست ميگفت قصه گو
من كجا
و
شما كجا
و
تقدير .... !!
انگار خوشبختي نمي خواد
من مزه اش بچشم
من می میرم برات
امضای نو مبارک
من نمی خوام تو ‹ویام سوار ابرا بشم
تو آرزوی کالم باز با تو تنها بشم
من نمی خوام که با شعر حرفمو گفته باشم
توی خیالم واسه تو شب یلدا باشم
می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی
شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی
------------
تو دوسش داری گل گلی؟
یا می برم یا باز هم نقش شکستی تلخ را
در خاطرات سرخ خود با رنج آذین می کنم
حالا نه تو مال منی نه خواستی سهمت شوم
این مشکل من بود و هست در عشق گلچین می کنم
کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست
این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین می کنم
بسیار زیاد
من نباشم کی میاد انقدر برات دعا کنه ؟
هر چی برگردونی رو تو ، باز تو رو صدا کنه
کیه که بدونه دیشب با رقیبش بودی و
انقد عاشقت باشه ، بازم بهت نگاه کنه ؟
------------
فرانک سیا خوابیده؟
هر دم به بیرون خیره میگشتم
پاکیزه برف همچو کرکی نرم
آرام می بارید
بر نردبام کهنه چوبی
بر رشته سست طناب رخت
بر گیسوان کاجهای پیر
و فکر می کردم به فردا آه
فردا
حجم سفید لیز
با خش خش چادر مادربزرگ آغاز میشد
و با ظهور سایه مغشوش او در چارچوب در
که ناگهان خود را رها می کرد در احساس سرد نور
و طرح سرگردان پرواز کبوترها
در جامهای رنگی شیشه
فردا ...
گمونم اره
از بلندای نور شب جاریست
سقف خورشید بس که پایین است
باز فرهاد عاشقی دیگر
خفته در خواب ناز شیرین است
باز هم بابکی به بند اسیر
در اسارت به دست افشین است
خونِ منصورِ دیگری اینجا
ریخته، چون غروب رنگین است
تو پاییزی نکن صحن و سرا را
بیا از من بگیر این غصه ها را
به گوش من مخوان آهنگ رفتن
پرستویت منم ، آری منم من
...
نگاتون آخر منو کشت به هر کی که دیدید بگید
بذارید اسمم لااقل جز دیوونه ها باشه
دیوونه ای که واستون عمرشو ، جونشو گذاشت
تا که یه بار بهش بگید من می خوامت بیا باشه