و من پنداشتم
او مرا خواهد برد
به همان کوچه ی رنگین شده از تابستان
به همان خانه ی بی رنگ و ریا
و همان لحظه که بی تاب شوم
او مرا خواهد برد
به همان سادگی رفتن باد
او مرا برد
ولی برد ز یاد
و من پنداشتم
او مرا خواهد برد
به همان کوچه ی رنگین شده از تابستان
به همان خانه ی بی رنگ و ریا
و همان لحظه که بی تاب شوم
او مرا خواهد برد
به همان سادگی رفتن باد
او مرا برد
ولی برد ز یاد
خدایا ...
جای سوره ای به نام " عشــــق " در قرآنت خالی ست ،
که اینــگونه آغــاز میگردد :
و قســم به روزی که قلبـــت را می شکنند و جز خدایت مرهمی نخواهی یافت ...
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
چــــه کـــج رفـتـاریـــ ایــــــ چـــرخ،
چـه بــدکـرداریـــ ایـــــــــــــ چـــرخ
ســــر کــیــن داریـــــ ایـــــــ چــرخ،
نـــه دیـــن داریــــ،
نــــه آیـیـن داریــ ایــــــــــــ چرخ
.
هرکی آمد ، وَ دم زد ز وفا
جدی مگیر، به خدا جدی می گم!
همه وهم است ودغل ، رنگ و ريا
جدی مگیر، به خدا جدی می گم!
نیست قدری و بهایی به فداکاریها، حیف یک ذره وفا
هرکه شد پیش تو خم تا نوک پا
جدی مگیر، به خدا جدی می گم!
چون نسیم سحری زودگذر هست وفا، نکند هیچ بقا!!!
وزش خرم این باد صبا
جدی مگیر، به خدا جدی می گم!
دلربایان زمانه ، همه پیمان گسل اند،رهزن دین و دل اند
عشق اشان هست همه پا به هوا
جدی مگیر، به خدا جدی می گــــــــــــــــــــــــ ـــم!
ایــט روزهـــــا
هــر چـــﮧ مــے دومــ ، نمــے رسمــ ..
نڪنــــد " ڪـلــاغ آخــر قــصـﮧ هــا " شده امــ !
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
فرياد! .... فرياد !...
شامم سيه – بامم سيه – دل رفته بر باد ...
سرگشته ام در عالمي سر گشته بنياد.
كاشانه ام : سر پوش عريان سفره ي فقر
گمنامي ام : تابوت يادي رفته از ياد .
در خانه ام جز سايه بيگانه ؛ كس نيست ....
ديوانه شد ، زبس بيگانه ديدم !
بيگانه با خود ! بسكه خود " ديوانه " ديدم !
پروردگارا !
پس مشعل عصيان دهر افروز من كو ؟
فرداي ظلمت سوز من كو؟ روز من كو ؟
فرياد افلاك افكن ديروز من كو ؟
رفتند !....مردند؟!
فرياد !....فرياد!....
اي زندگيها ...! اي آرزوها ...!
اي آرزو گم كرده خيل بينوايان !
اي آشنايان !
اي آسمانها ! ابرها ! دنيا ! خدايان !
عمرم تبه شد ،هيچ شد ، افسانه شد ، واي !
آخر بگوييد !
بر هم دريد اين پرده ي تاريك ابهام !
كشكول نا چاري به دست و واژگون پشت :
تا كي پي تك دانه اي : پا بند صد دام !؟
تا کی پي سايه بيگانه برسر :
لب بسته – سرگردان ، ز سر سامي بسر سام؟!
ما ز فردا نگرانيم
كه فردا چه كنيم
زير اين بار گرانيم
كه جان را چه كنيم
تو ز من ثانيه هايي
كه نه از آن من است ميخواهي
آتشي را كه
نه در جان من است ميخواهي
*
روزگار ، روز مرا پيش فروشي كرده
دل بيدار مرا پير خموشي كرده
هيچ در دست ندارم كه به تو عرضه كنم
چه كنم نيست هوايي كه دلي تازه كنم
**
قصد من نيت آزار نبود
جنس من در خور بازار نبود
جنسم از خاك و دلم خاكي تر
روح من از تو ز من شاكي تر
جنسم از رنگ طلا بود و نه از جنس طلا دل گرفتار بلا بود و سزاوار بلا
داروی خاصی تجویز نمی کنید آقای دکتر ؟
.... نه عزیزم !
شما فقط بغضت رو اینقدر نخور !
...
دارو نمی خواد
اعتبار آدمها به حضورشان نیست .
به دلهره ای است که
در نبودنشان درست می کنند..
دانى که چه ها چه ها چه ها می خواهم؟ / وصل تـــ ـ ـ ـ و مــ ـ ـ ـ ــن بى سر و پا می خواهم
فریاد و فغان و ناله ام دانى چیست؟ / یعنى که تــ ـ ــو را تـ ــ ـ ـ ـو را تــ ـ ـ ـ ـو را می خواهم . . .
مرغ عشق
فخر نفروش ..
معشوق تو هم به لطف قفس است که وفا دار مانده .
مرغ عشق
فخر نفروش ..
معشوق تو هم به لطف قفس است که وفا دار مانده .
به حال راحتی هستيم
چای مي نوشيم و موسيقی گوش ميدهيم
همی نيز در پی سی ورلد سردرگردانيم
روز و شب در حسرت آن بی نشان سر می شود
هر چه می جویم نشان اش ، بی نشان تر می شود
روی شهر آشوب مه را گر بپوشانی چو ابر
آسمان شب نشینان کی مکدر می شود
گریه زیباست
آنگاه که نوزاد
دردهایش را فریاد میکند
خوب است
وقتی در آخرین وداع
از هجوم عقده ها میکاهد
جالب است
آنگاه که کاراترین سلاح زن میشود
.........
و چقدر تلخ
وقتی لبریز میشوی
از اشک هایی که
نتوانسته ای بباری
دلمـــــــان که می گیرد
تـــــــاوان لحظه هاییســــت
که دل می بندیــــــــمــــ
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
رفیقانم سفر کردند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند رفتند
های جبهه کو برادرهای من
رفیقان رسم همدردی کجا رفت
جوانمردان جوانمردی کجا رفت
مرا اسب سپیدی بود روزی
شهادت را امیدی بود روزی
مرا اسب چموشی بود روزی
شهادت می فروشی بود روزی
اگر جا مانده ام مجروح بودم
رفیقانم مرا مجروح گذاشتند و رفتند
++++++++++
هی دنیا ... رفیقان رفتند و ما جا ماندبم
همه " تفاوت " ما در اين است :
. . . " تو " به خاطر " نمی آوری " . . .
. . . " من " از خاطر " نمی برم " . . .
گـــفتــم غــم تـو دارم ، گفتــا غمت سـر آیـد
گـــفتــم کـه مـاه من شو ، گفـتــا اگر بـرآیـد
گفتــم ز مـهــرورزان ، رســم وفــا بیــامــوز
گفتــــا ز خـوبرویـان ، ایـن کــار کـمـتــر آیـد
گــفتـم کـه بوی زلفت ، گمــراه عالــمم کـرد
گفتــــا اگــر بــدانــی ، هــم اوت رهـــبـر آیـد
گــفتـــم کــه بــر خیـالـت ، راه نـظــر بــبنــدم
گفتـــا کـه شب رو است او از راه دیـــــگر آید
گـــفتـم زمان عشرت ، دیدی که چون سر آمد
گفتـــــا خموش حافظ،، کاین غصه هم سر آید
من اگر روح پریشان دارم
من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازی دوران دارم
دل گریان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
در غمستان نفسگیر، اگر
نفسم میگیرد
آرزو در دل من
متولد نشده، می میرد
یا اگر دست زمان درازای هر نفس
جان مرا میگیرد
دل گریان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم
من اگر پشت خودم پنهانم
من اگر خسته ترین انسانم
به وفای همه بی ایمانم
دل گریان، لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم........:40:
به دریا بزن قاقیت میشوم
حقیرم ولی لایقت میشوم
من عاشق شدن را بلد نیستم
تو یادم بده عاشقت میشوم
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجام چنین دیدی
در دلم باریدی ... ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست میلرزد
روحم از سرمای تنهایی
میخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته
نگاه تو تلخ
اشک های من شور
يادت شيرين
زندگی "با مزه" ای دارم ..
اشکم سنگ است ، بغضم گرفته.....
.....تیشه به گلویم می گذارم ،
اما توانم به چکش نمی رسد ،
یک تخته سنگ در گلویم گیر کرده………
……...من از چشمانم سنگ می ریزد...!
ما درس سحر در ره ميخانه نهاديم
مـحصـول دعا در ره جـانانـه نهـاديم
در خرمن صـد زاهـد عاقـل زند آتش
ایـن داغ که مـا بر دل دیوانه نهادیم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تــا روي در ايـن منـزل ويـرانـه نهـاديـم
در دل ندهم ره پس از اين مهر بتان را
مـهـر لـب او بـر در ايـن خـانه نهــاديـم
باشــه!
من به تو نميام اما تو به خودت بيا!
باغباني پيرم.
كه به غيراز گلها.
ازهمه دلگيرم.كوله ام غرق غم است.
آدم خوب كم است
.دلم از اين همه بد ميگيرد.وچه خوب؟ادمي ميميرد
خداحافظ ... !بگذارید این بار از آخر شروع کنم بگذارید از نبودن به بودن برسمخسته ام از بس از بودن شروع کرده ام و به نبودن رسیده ام ..
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
شـده دلـــــت واسه کسی تنگ شه
اما نخوای ببینیـش ؟!
نـه واســـه اینکـه دوسش نداری ! نهــــ !
فقـط واسه اینکـه حوصلـه شُ نـــــــداری !
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با بسم رب الشهدا دفتر دل وا میکنم
مثل یه قطره خودمو راهی دریا میکنم
تا حرف عشق میاد وسط
دل خودشو گم میکنه
شبیه اروند میشه و همش تلاتم میکنه
+++++++++++++
چند روزیه بدجوری حال و هوای شهادت و جبهه دارم نمیدونم چرا اینجوری شدم .
دلم گرفته و همش میزنم زیر گریه . برام دعا کنید شهید بشم .:41:
تو رو قسم آهای جوون خون اونا رو هدر ندین .:41:
كاش امشب عاشقی پا می گرفت
تشنگی هم طعم دریا می گرفت
كاش امشب كوچه های منتظر
یك سلام گرم از ما می گرفت
این سكوت تلخ . دنیای من است
كاش دستت . دست دنیا میگرفت
آسمان آبی اندوه را
از دل سنگین شبها می گرفت
پنجره دلتنگ چشمی آشناست
كاش می شد عاشقی پا می گرفت:45:
هیچ کس اشکی برای ما نریخت * هرکه باما بود از ما می گریختچندروزی هست که حالم دیدنیست * حال من از این و ان پرسیدنیستگاه برگوشه ای زل می زنم * گاه بر حافظ تفال می زنمحافظ دیوانه فالم را گرفت * 1غزل آمد که حالم راگرفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیم * خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
تو دل بستی به دریائی
که میدونی سرابم نیست
نشستی پای رویائی
که چیزی جز عذابم نیست
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
.
.
.
همچنان خواهم راند
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا پریانی که سر از آب بدر می آرند
روز جمعه می باشد
چه روز گرمی باشد
آخر نيز امروز چه كاری بايد كرد
البته بايد تدبيری انديشه كرد
فرهــنگـ ِ لــغـتــ ِ آدمـ هـا ، خیلـے ناقصــﮧ
براـے خیلے از حــس هـا
هـــیچ ڪلمـﮧاـے نــیســت !
مثـــﮧ حس ِ الــان مَـن : (
هر جا دلت شکست
قبل رفتن
خودت جاروش کن
تا هر ناکسی منت دستای زخمیشو رو سرت نذاره...
انگـار سـِرشتــ ِ من با فاصلـــه هـاا گـِره خورده
هـر چـقدر کـه مـے دوم تا برسمـــ دور تر مے شود وصـــال
آه، آرے ... این است قسمت ِ من!
فاصـــله ... دورے ... وصــال!!!
عصر جمـــــعه که می شود
نبودنت
آرنجش را
به قفسه ی سینه ام تکیهـــ می دهد !
و لم می دهد بر دلم
از دست این نبودنتـــــــــ
که عادتــــــ نمی شود !
در دلم اشوب هست
نمی دانم که چه باید بکنم
گریه بکنم یا بخندم
گویا باید به خود بخندم
در میان این اندوه بی وقفه
وای شبیه شعر نازنین تو ساختمان پزشکان شدش
دیگه شعر نمی گم