آراســــــته آمـــــد و چــــه آراستـــــنی
پیــــــراســـــته زلف خـــــود چه پیراستنی
بنشـــست به می خوردن و برخاست به رقص
به به چــــه نشــــستنی چــــــه بر خاســــتنی
Printable View
آراســــــته آمـــــد و چــــه آراستـــــنی
پیــــــراســـــته زلف خـــــود چه پیراستنی
بنشـــست به می خوردن و برخاست به رقص
به به چــــه نشــــستنی چــــــه بر خاســــتنی
سایه ی تو را می خوانم
و در آن شنا می کنم
و به ژرفا می روم
برای یافتن مرواریدی که
گم کرده ام
هزار سال پيرتر شده ام
نميدانم بوسه تو مرا
هزار ساله كرد
يا زمين هزاربار بيشتر
به دور خورشيد گشته است
آن روز که من، که تو، که غم . . . یادت هست؟
آن روز که ما، دلت، دلم . . . یادت هست؟
آن روز که استجابت از ما گم بود
آن روز که بر شانهی هم . . . یادت هست؟
روز از نو و باز هم رباعی از نو
آن مصراع اول؛ این یکی، مصراع دو
تو مصـراع آخـر ربـاعی منی
تو تو تو تو تو تو تو تو تو تو
تو رفته ای که بی من، تنها سفر کنی
من مانده ام که بی تو،شب ها سحر کنم
تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی
من مانده ام که عشق تو تاج سر کنم
تو رفته ای که بی من، تنها سفر کنی
من مانده ام که بی تو،شب ها سحر کنم
تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی
من مانده ام که عشق تو تاج سر کنم
---------------------------------------------------------------
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را
در انحصار قطره های اشک نبینم
و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد
دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم
و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم
دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد
همیشه از حرارت عشق گرم باشد
و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم
من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند
برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم
که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند
من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند
و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی
پس برایم دعا کن ، دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچگاه غروب نکند
یک سوال
میشه یکی به من بگه بر چه اساسی پست های من پاک کردند؟ به اندازه موهای سرم برام پیام خصوصی اومده که پست هاتون تو زیباترین شعر های عاشقونه پاک شده؟
یکی به من بگه
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
چه ایرادی از لحاظ شرعی دینی اخلاقی عرفی داره که پاکش کردند؟؟///؟؟؟؟؟؟//
پیشنهاد میکنم اسم تاپیک رو عوض کنید
نقل قول:
با سلام به شما دوست عزیز..
علت پاک شدن پست های شما می تونه به دلیل تکراری بودن باشه...یا اگه بیشتر از 5 پست در هر روز تو این تاپیک بدید پاک خواهد شد .
از لحاظ دینی و اخلاقی که پست رو پاک نمی کنند . این شعر قبلا قرار داده شده بوده .
موفق باشید .
با تشکر :11:
کنار پنجره می آیم
نسیم تبسم تو جاریست
قاصدکها آمده اند
در رقص باد و یاد
سبز
سپید
سرخ...
و این آخرین قاصدک
چقدر شبیه لبخند خداحافظی توست!
گلم ...
دِلم ...
اين روزها که هر کسي
به دنبال شاخه گل سرخي
براي گرفتن جواز ورود به دلي است ...
من به دنبال کور چراغي هستم
تا در اين شب هاي پوچ و کدر
تکه تکه بال هاي شکسته ام را
پيدا کنم ...
گلم ...
دِلم ...
هياهوي دنيايِ سياه
سبب نَشُد
تا گل بوسه هاي گرم تو را فراموش کنم ...
گُل بوسه هايي از جنس آب
از جنس آفتاب ...
گل بوسه هايي که گاه
تا سال ها
تَعلُقِ خاطري فراتر از يک بوسه
به من داد ...
گلم ...
دلم ...
اين روزها
به گل هايِ سرخِ معصومي مي انديشم
که در عيدهاي سَمبُليک عشق
فداي خواسته هاي نا برابر
فداي تکرارها
فداي عادت ها
و فداي نامَردي ها و نامردمي ها مي شوند ! ...
در اين ميان
من جانباخته تک شاخه گلي هستم
که در دَستان تو
جان گرفت ...
گلم ...
دِلم ...
ارزوي فرشته ها اين است : ميهمان نگاه تو باشند
مثل تو كه نمي شود بشوند مثل لبخند ماه تو باشند
ارزوي فرشته ها اين است : گاه روي زمين قدم بزنند
تا مگر بخت يارشان بشود تا مگر در مسير تو باشند
گاه شاگرد مدرسه بشوند تو دبير فرشتگي باشيد
در كلاس تو درس گوش كنند پاي تخته سياه تو باشند
ارزوي فرشته ها اين است : كه بدانند قلب تو از چيست
تا مگر مثل تو لطيف شوند! تا مگر دلبخواه تو باشند
من خدا را چگونه شكر كنم ؟ كه تو را دارم اي فرشته ترين
كه هزاران فرشته مي خواهند بعد از او در پناه تو باشند
:40:
مرغ شیدا
در سکوتی ماتم افزا من کناری و مرغ شیدا
با من دل خسته گوید از بنشسته اتی تو تنها
عشق یاری در دل دارم
می دهد هر دم آزارم
شکوه ها تا بر دل دارم
می گریزم از رسوایی
می ستیزم با تنهایی
جام نوشین بر لب دارم
.
.
.
ای شادی ای آزادی روزی که تو باز آیی
با این دل غم پرور من با تو چه خواهم کرد
دلهامان خونین است
غم هامان سنگین است
.
.
در سکوتی ماتم افزا من کناری و مرغ شیدا
با من دل خسته گوید از بنشسته اتی تو تنها
عشق یاری در دل دارم
می دهد هر دم آزارم
شکوه ها تا بر دل دارم
می گریزم از رسوایی
می ستیزم با تنهایی
جام نوشین بر لب دارم
.
.
مرغ شیدا بیا بیا
ساکن ناله حزینم شو
با نوایی به روزو شب
هم نوای دل حزینم شو
ای صبا گر شنیده ای
راز قلب شکسته ام امشب
با پیامی به او رسان
غم نوای دل غمینم شو
لحظه ای آسمان تو بنگر
ناله ارغوانی ام
با غم عشق او عیا ن شد
روزگار جوانی ام
لحظه ای آسمان تو بنگر
ناله ارغوانی ام
با غم عشق او عیا ن شد
روزگار جوانی ام
روزگار جوانی ام
رفيق من سنگ صبور غمهام
به ديدنم بيا كه خيلي تنهام
هيشكي نمي فهمه چه حالي دارم
چه دنياي رو به زوالي دارم
سوختم باران بزن شاید توخاموشم کنی
شایدامشب سوزش این زخم هاراکم کنی
اه باران من سراپای وجودم اتش است
پس بزن باران
بزن شایدتوخاموشم کنی...
مرگ من روزی فراخواهدرسید
دربهاری روشن ازامواج نور
درزمستانی غبارالودودور
باخزانی خالی ازفریادوشور
.................
.........
.........
صدای آبیم همپای رویاست
بهاری را همآغوش تماشاست.
به چشم انتظار من نگاهی
تورا گر میل همسوی دریاست
نقل قول:
برای هزارمین و اخرین بار می گم
تاپیک شعر تنها مخصوص شعر هست هر کس هر اعتراضی داره طرز استفاده از پیغام خصوصی را بره یاد بگیره و پیشنهاداتش را هم همونجا بیان کنه اگه ارزشمند بود ترتیب اثر داده می شه
شعرتون پاک شد چون تکراری هست
کد:http://forum.p30world.com/showpost.php?p=1551929&postcount=64
قبل از گذاشتن شعر سرچ بکنید
اشعار تکراری پاک می شه و کسایی هم که پستشون پاک شد دفعه بعد به همین راحتی باهاشون برخورد نمی شه چون بار 1000مشون هست به جای دادن پست تکراری و زدن حرفهای بی محتوا و بی ارزش و اغتشاش برن سرچ کردن یاد بگیرن تا بفهمن می شه
دیگه پستی غیر از شعر نبینم:13:
شتاب مکن
که ابر بر خانه ات ببارد
و عشق
در تکه ای نان گم شود
هرگز نتوان
آدمی را به خانه آورد
آدمی در سقوط کلمات
سقوط می کند
و هنگام که از زمین برخیزد
کلمات نارس را
به عابران تعارف می کند
آدمی را توانایی
عشق نیست
در عشق می شکند و می میرد
آرامم !
هم جنس ِ نگاهت ٬
هم رنگ ِ دستهایت !
گاه سرخ و گاه گاهی سبز ...
مهم نیست که شانه هایت پوشالی ست و آغوشت خیال ...
دستهایت اینجاست !
نگاهت ٬ صدایت خنده ات !
دیگر چه میخواهم ؟
هیچ !!
دستهایت را در دستهایم جا گذاشته ای !
نگاهت را در نگاهم
٬ و خیالت را در خیالم ...
و من ٬ آرامم !
آرامتر از همیشه
نمی دانم باران چیست
اندوه آب های سیاه را ندیده ام که به دریا می ریزند
عطر شبانه ی ماه را نشنیده ام
که یانیس ریتسوس
در آتش شعر هایش می بویید
و زخم شانه ی بایرون
که شعله کشان
از کرانه ی استانبول می گذشت .
نمی دانم سیبری تا کجاست
سوراخ تلخ سر انگشت فرانکو را ندیده ام
که در قطرات خون لورکا می سوخت
بره ی عیسا را اما دیده ام
که از دهان تو شیر می نوشید
برق ستاره ی ترس خورده را که از تب و تابت فرو می پاشید
لبخندت را دیده ام
که مرا متولد می کند
بر کرانه ی باد ها از من
مجسمه ای از شن می سازد
و به آب ها فرمان پراکندن می دهد .
ای شکوفه ی خاموش
در برف آخر اسفند
در پیراهن نازکت گرمم کن .
کفشهایت چه خوشبختند
در
پا به پای تو
مثل چشمهایم
هستی و ُ
نمی بینم ات
تو می چسبی
مثل بوی پیپ
برای دیگران
به اجبار زندگی ست
دوستت دارم ها
حالا تو هی بگو
” تویی زندگی م “
از تو نه شعری می خواهم وُ
نه نگاهی
گاهی فقط
یک لبخند / یک لبخند
برایم بخند
همیشه در کنارم بودی و من صدایت را میشنیدم
اما دریق که در این چند هفته که نبودی چی میکشیدم
دیروز صدایت را شنیدم با همان لهن دلنشین
واین صدا کاری کرد که هیچ کسی وبا هیچ آهنگی دلم را آرام نکرد
دوستت دارم مادر
پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه می کارد
مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی
در دلم باریدی … ای افسوس
بر سر گورم نباریدی
چون نهالی سست میلرزد
روحم از سرمای تنهایی
میخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی
دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته
غنچه شوق تو هم خشکید
شعر ای شیطان افسونکار
عاقبت زین خواب درد آلود
جان من بیدار شد بیدار
بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسون سرابی بود
آنچه میگشتم به دنبالش
وای بر من نقش خواب بود
ای خدا … بر روی من بگشای
لحظه ای درهای دوزخ را
تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را؟
دیدم ای بس آفتابی را
کو پیاپی در غروب افسرد
آفتاب بی غروب من !
ای دریغا در جنوب ! افسرد
بعد از او دیگر چی میجویم؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟
اشک سردی تا بیافشانم
گور گرمی تا بیاسایم
پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه میکارد
آن دیده که با مهر به سویم نگران بود
دیدم که نهانی نظرش با دگران بود
آن اختر تابنده که پنداشتمش عشق
تا سوی من آمد چو شهابی گذران بود
بشکست مرا پشت ز سردی که به من کرد
من شاخه ی گل بودم و او برف گران بود
با آب روان، برگ گل ریخته می رفت
خوش، آن که چنین در سفرش هم سفران بود
نرگس ز چه با غنچه در آمیخت؟ که مشکل
با کور دلان صحبت صاحب نظران بود
رقصید و به همراه صبا طره برافشاند
گفتی که چو ما ، بید زآشفته سران بود
در کوه نشستیم که با لاله نشینیم
با داغ دلان الفت خونین جگران بود
نقل قول:
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزی
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروز ها و دیروزها
دیروز از عشق نارو خوردی
و امروز از سایه پشت پا
فردا چه خواهد شد؟
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
جان و دل از عاشقان میخواستند
جان و دل را میسپارم روز و شب
تا نیابم آن چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب
میزنی تو زخمه و بر میرود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب
ساقیی کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
میکشم مستانه بارت بیخبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب
تا بنگشایی به قندت روزهام
تا قیامت روزه دارم روز و شب
چون ز خوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب
جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم انتظارم روز و شب
تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عیدوارم روز و شب
زان شبی که وعده کردی روز بعد
روز و شب را میشمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شب
من کیستم؟؟؟
به پای تو از دست رفته ایی
تابی نمانده در تنم
افسونگری مکن
من چیستم؟؟؟
به راه تو از جان گذشته ایی
صبری نمانده در دل من
دلبری مکن.........
عکست را که از دیوار برداشتم،سقف کوتاه شد
آسمان چسبید به پنجره های روبرو
حالا
روی هر قابی دست می کشم
تو ظاهر می شوی
پشت هر چراغی می رسم تو سبز...
سرگذشت من
آبی که از سر گذشت بود
خواب هایی دو نفره که تعبیرش تو نبودی...
رضا حیرانی
یک حادثه یک درنگ اندک در هم
جاری شدن دو رود کوچک در هم
جز عشق مگر چه می تواند باشد
پیچیدن ساقه ی دو پیچک در هم
جهان در چشم های تو بود
وقتی که عشق از دریچه ی چشمانت
به زیر نی افتاد
و سرخ ترین گل سرخ باغ
با طنین صدای تو می شکفت
تو می آمدی
و شهر خفته با آوازهای روستایی تو
بیدار می شد
تو، من بودی
و من، تو
و پیام دست های ما
دوستت دارم بود
دوستت دارم تا انتهای جهان
بیا بر قایق های کاغذین
کلام عشق را بنویسیم
و به دریا رها کنیم
بر روی گل های اقاقی
کلام عشق را بنویسیم
بر روی دیوارهای شهر
با احتیاط و آهسته
کلام عشق را بنویسیم،
چرا که دیرگاهی است
مکتوب ها از حرف عشق خالی است
بیا بنویسیم عشق
زیباترین واژه ها
در میان واژگان جهان است.
بستگي دارد
كه اين شعر راه خانه تو را بيابد
يا سنگي كه بر دري بسته مي ماند
گفتم كه عاشقي بلد نيستم
راز حرف هاي نگفته را نمي دانم
اما چشم هايت زيرلب
گاهي نشاني كسي را مي پرسند
كه شبيه هيچكس نيست
و من كه براي خودم ناشناسم
گفتم شايد آن شبيه هيچكس
كسي شبيه من ست
نمي دانم اين سنگ
چند در بسته را وا نكرد
و اين كه روي سر من ريخت
از آسمان كدام فاصله باريد
كاش معناي دل سنگي
همين بود كه تابه حال ديدم
مي ترسم روزي
نشاني خودم را هم
بي نشاني از تو
گم كرده باشم.
بگذار یک بار دیگر
بگذار یک بار دیگر در قلب تو به دنیا بیایم
بگذار یک بار دیگر عاشق بشوم
و پا برهنه در آسمان راه برم
بیا ...
بیا و این هوای دم کرده را کنار بزن!
بوسه های خاک گرفته را از پستو بیرون بیاور!
دستی به صدای خسته ام بکش!
و بگذار یک بار دیگر به تو سلام کنم
بگذار کلمات مرده ام در صدفهای صورتی جای دهم
و آنقدر نگاهت کنم
که گونه هایم به رنگ نارنجها شوند
و بگذار قبل از انکه آخرین سیب به زمین بیفتد
نام تو را یاد بگیرم
یادت باشد...
بی تو بیدار نخواهم شد
و صورتم را در رودخانه های عاشق نخواهم شست
بی تو گیتارها گنگ خواهند ماند
و بوته های نعناع خشک شد
لطافت خنده ها و چشمان باراني ات را ديدم
هرگز به محبتت پشت نكرده ام كه دوباره
بازگردم…
حالا تنها صداي سكوت را مي شنوم و با دهاني بسته فرياد مي كشم
و بي اشك مي گريم
در شبهاي بي ستاره ، هق هق گريه هايم را نشنيدي؟!…
من كنار توهستم
در قطره هاي باران
در تمام ژاله هاي سحر گاهي بر برگ گل
بر پيشاني شرمگين از گناهي نكرده
من همين جا هستم .
تو فقط چشمهاي خواب آلودت را بگشا
من
همه پنجره ها را خواهم گشود .
می دانم
تو که باشی
یک ریز شعر می گویم
من از چشمهای تو
شعرهایم را کش می روم . . .
بیا تمام پاییز را قدم بزنیم
خدا
توی پاییز تو را
از شاخه قلبش
به زمین خیس دل من
بخشید .
اجازه هست به عشق تو، توی کوچه ها داد بزنم؟
روی پشت بوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم؛
اجازه هست که هر نفس ترانه بارونت کنم؟
ماه و ستاره رو بازم فدای چشمونت کنم؛
اجازه هست که خنده هات قلبمو از جا بکنه؟
بهت بگم عاشقتم، دوست دارم یه عالمه؛
اجاز هست بهت بگم عشق تو توی سینمه؟
جونمو هم به پات بدم بازم برای تو کمه؛
به من بگو، بگو به من، بگو منو دوسنم داری؟
بگو که واسه هوست پا روی دلم نمی ذاری
اجاز هست نگاهتو توی خاطرم قاب بکنم؟
چشمی که بدخواهمونه به خاطرت خواب بکنم؛
اجازه فریاد بزنم توی قلبمی تا به ابد؟
بدون اگه رسوا بشم بخاطرت خوبه نبرد؛
اجازه هست کنار تو به اوج ابرهام برسم؟
دست توی دستمو برم به فردا برسم؛
اجازه هست دریا بشم، کویرو پیومنه کنم؟
تو صدف دلم بشی، من توی دلت خونه کنم؛
اجازه هست یه لحظه باز توی چشات نگاه کنم؟
با یک نگاه بی ریا روی غمو سیاه کنم؛
اجازه هست ... ؟
:40:
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من می دانم
که تو از دوری خورشید چه ها می بینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که تو ام آینه بخت غبار آگینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
تو چنین خانه کن و دل شکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد؟
ای پرستو که پیام آور فروردینی
شهریارا اگر آیین محبت باشد
چه حیاتی و چه دنیای بهشت آیینی!
باز این دل سرگشته منیاد آن قصه شیرین افتاد:بیستون بود وتمنای دو دوستآزمون بود وتماشای دو عشقدر زمانی که چو کبک،خنده می زد «شیرین»؛تیشه می زد«فرهاد»!نتوان گفت به جانبازی فرهاد؛ افسوس،نتوان گفت ز بیدردی«شیرین» فریادکار «شیرین» به جهان شور بر انگیختن است!عشق در جان کسی ریختن است!کار فرهاد بر آوردن میل دل دوستخواه با شاه در افتادن وگستاخ شدنخواه با کوه در آویختن استرمز شیرینی این قصه کجاست؟که نه تنها شیرین،بی نهایت زیباست؛آنکه آموخت به ما درس محبت می خواست:جان، چراغان کنی از عشق کسیبه امیدش ببری رنج، بسی،تب تابی بودت هر نفسی،به وصالی برسی یا نرسی!سینه بی عشق مباد!!!!!!!